فیک:ساسنگ فن من پارت۸۷
حوله ی تمیزی رو به دور خودم پیچیدم و به سمت اتاق قدم برداشتم.
هیچ لباس تمیزی داخل اتاق نبود و همین باعث شد آهی بکشم.
دوباره باید به اتاق تعویض لباس میرفتم تا چیزی برای پوشیدن پیدا کنم.
همونطور که حوله رو دور خودم محکم میکردم به سمت اتاق تهیونگ رفتم.
درست مثل معماری آپارتمان قبلیش, اتاق تعویض لباس داخل اتاق مجهز
خودش تعبیه شده بود.
به آرومی به اون سمت رفتم اما با شنیدن ناله ای که از سرویس بهداشتی
می اومد, همونجا ایستادم.
-نکنه زمین خورده؟
با وحشت در سرویس رو باز کردم و با نگاهم به دنبال تهیونگ زخمی
گشتم
اما با دیدن صحنه ی مقابلم, سکسکه ای کردم و با چشم هایی که بخاطر
درشت شدن, از حالت بادومی و اصیل کره ای به چشم های کارکترهای
انیمه شبیه شده بودن به تهیونگ نگاه کردم.
-داری جق میزنی؟
تهیونگ که انگار تازه متوجه من شده بود, برای لحظه ای حرکت دستش به
دور عوضش رو نگه داشت و بعد با چشم هایی که پوچی و یاس رو فریاد
میزدن به من خیره شد.
اما بعد از چند لحظه انگار موقعیتش رو به یاد آورده بود, چشم هاش گشاد
شدن و قدمی به عقب برداشت.
-تو اینجــا چیکــار میکنی؟؟؟؟
-اما تو. . .
اشاره ای به پایین تنه اش کردم و پشت هم پلک زدم.
هضم کاری که انجام میداد برام ممکن نبود.
چطور بود که حتی خود ارضاییش هم سکسی بنظر میرسید؟
_برو بیـــرون. . .
با فریاد بعدی ای که کشید, بالفاصله عقب رفتم و در رو بستم.
-اون واقعا جذابه. . .
زیر لب زمزمه کردم و به سمت اتاق تعویض لباس حرکت کردم.
باورم نمیشد که حتی این کارش هم پیش چشم هام, تندیس مانند بنظر
میرسید.
_______________________________________
حوله رو کناری انداختم و بعد از پوشیدن لباس هام از اتاق بیرون رفتم.
تهیونگ در حالیکه کمربند حوله اش رو سفت میکرد, جلوی راهم قرار
گرفت و دوباره قدمی به عقب برداشت.
-امروز حتما سکته ام میدی. . . برو بیرون
چشم هام رو تنگ کردم و به سمتش رفتم.
-چرا داشتی جق میزدی؟
برای لحظه ای ایستاد و بعد سرش رو باال برد و نفس عمیقی کشید.
_میشه انقدر تکرارش نکنی؟
-اما. . .
انگشت هاش رو جلوی لبهام گرفت و زمزمه کرد:
-من. . . جق. . . نمیزدم. . . داشتم نرمشش میدادم فقط
با کنار رفتن انگشتش, ابرومو باال انداختم و پیشونیم رو چروک کردم.
-یعنی جق میزدی دیگه. . .
دوباره نفس عمیقی کشید و گفت:
_داشتم نرمشش میدادم جق نمیزدم. . . خشک شده بود بخاطر اینکه کل شبو رو زمین خوابیده بودم
تک خندی کردم و لب زدم:
-فکر کردی با یه بچه طرفی؟ داشتی جق میزدی. . . با فکر کی؟ راستشو
بگو؟
نیشخندی زدم و با انگشتم به قفسه ی سینه اش ضربه ای زدم.
-آره؟ آره
آااره. . .
با فریادی که کشید با ترس قدمی به عقب رفتم و نگاهش کردم.
-بخاطر فانتزی ماساژ دادن کمرم زیر دوش آب گرم راست کردم. . .
همش هم تقصیر توئه لعنتیه. . . آره داشتم جق میزدم. . . حاال دست از
سرم بردار
چند لحظه طول کشید تا حرف هاش داخل مغزم تجزیه و تحلیل بشن.
-صبر کن. . . یعنی. . . یعنی تو بخاطر حرف من راست کردی؟
طبق عادتش با انگشت هاش پیشونیش رو مالش داد و زمزمه کرد:
-گمشو بیرون. . .
بلند خندیدم و دوباره گفتم:
-باورم نمیشه. . . یعنی همچین تاثیری روت دارم؟
به سمتش رفتم و زمزمه کردم:
-راستشو بگو. . . چند بار بخاطر من مجبور شدی خودارضایی کنی؟ ها؟
بگو؛ چند بار؟
هیچ لباس تمیزی داخل اتاق نبود و همین باعث شد آهی بکشم.
دوباره باید به اتاق تعویض لباس میرفتم تا چیزی برای پوشیدن پیدا کنم.
همونطور که حوله رو دور خودم محکم میکردم به سمت اتاق تهیونگ رفتم.
درست مثل معماری آپارتمان قبلیش, اتاق تعویض لباس داخل اتاق مجهز
خودش تعبیه شده بود.
به آرومی به اون سمت رفتم اما با شنیدن ناله ای که از سرویس بهداشتی
می اومد, همونجا ایستادم.
-نکنه زمین خورده؟
با وحشت در سرویس رو باز کردم و با نگاهم به دنبال تهیونگ زخمی
گشتم
اما با دیدن صحنه ی مقابلم, سکسکه ای کردم و با چشم هایی که بخاطر
درشت شدن, از حالت بادومی و اصیل کره ای به چشم های کارکترهای
انیمه شبیه شده بودن به تهیونگ نگاه کردم.
-داری جق میزنی؟
تهیونگ که انگار تازه متوجه من شده بود, برای لحظه ای حرکت دستش به
دور عوضش رو نگه داشت و بعد با چشم هایی که پوچی و یاس رو فریاد
میزدن به من خیره شد.
اما بعد از چند لحظه انگار موقعیتش رو به یاد آورده بود, چشم هاش گشاد
شدن و قدمی به عقب برداشت.
-تو اینجــا چیکــار میکنی؟؟؟؟
-اما تو. . .
اشاره ای به پایین تنه اش کردم و پشت هم پلک زدم.
هضم کاری که انجام میداد برام ممکن نبود.
چطور بود که حتی خود ارضاییش هم سکسی بنظر میرسید؟
_برو بیـــرون. . .
با فریاد بعدی ای که کشید, بالفاصله عقب رفتم و در رو بستم.
-اون واقعا جذابه. . .
زیر لب زمزمه کردم و به سمت اتاق تعویض لباس حرکت کردم.
باورم نمیشد که حتی این کارش هم پیش چشم هام, تندیس مانند بنظر
میرسید.
_______________________________________
حوله رو کناری انداختم و بعد از پوشیدن لباس هام از اتاق بیرون رفتم.
تهیونگ در حالیکه کمربند حوله اش رو سفت میکرد, جلوی راهم قرار
گرفت و دوباره قدمی به عقب برداشت.
-امروز حتما سکته ام میدی. . . برو بیرون
چشم هام رو تنگ کردم و به سمتش رفتم.
-چرا داشتی جق میزدی؟
برای لحظه ای ایستاد و بعد سرش رو باال برد و نفس عمیقی کشید.
_میشه انقدر تکرارش نکنی؟
-اما. . .
انگشت هاش رو جلوی لبهام گرفت و زمزمه کرد:
-من. . . جق. . . نمیزدم. . . داشتم نرمشش میدادم فقط
با کنار رفتن انگشتش, ابرومو باال انداختم و پیشونیم رو چروک کردم.
-یعنی جق میزدی دیگه. . .
دوباره نفس عمیقی کشید و گفت:
_داشتم نرمشش میدادم جق نمیزدم. . . خشک شده بود بخاطر اینکه کل شبو رو زمین خوابیده بودم
تک خندی کردم و لب زدم:
-فکر کردی با یه بچه طرفی؟ داشتی جق میزدی. . . با فکر کی؟ راستشو
بگو؟
نیشخندی زدم و با انگشتم به قفسه ی سینه اش ضربه ای زدم.
-آره؟ آره
آااره. . .
با فریادی که کشید با ترس قدمی به عقب رفتم و نگاهش کردم.
-بخاطر فانتزی ماساژ دادن کمرم زیر دوش آب گرم راست کردم. . .
همش هم تقصیر توئه لعنتیه. . . آره داشتم جق میزدم. . . حاال دست از
سرم بردار
چند لحظه طول کشید تا حرف هاش داخل مغزم تجزیه و تحلیل بشن.
-صبر کن. . . یعنی. . . یعنی تو بخاطر حرف من راست کردی؟
طبق عادتش با انگشت هاش پیشونیش رو مالش داد و زمزمه کرد:
-گمشو بیرون. . .
بلند خندیدم و دوباره گفتم:
-باورم نمیشه. . . یعنی همچین تاثیری روت دارم؟
به سمتش رفتم و زمزمه کردم:
-راستشو بگو. . . چند بار بخاطر من مجبور شدی خودارضایی کنی؟ ها؟
بگو؛ چند بار؟
۵.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.