p3
زیا: دیگه داشتم میترسیدم از کمدم داشت صدا های خش خش میومد قبل اینکه چیزی بچینم زود الفرار کردم به پایین زیا:بابااااا باباااا ماما: چیشده بابات خونه نیس زیا:ماما یه چیزی بگم ماما:بگو زیا:از کمدم داره صداهایی میاد ماما:حتما خیالی شدی دخترم زیا:تو بیا .بردمش اتاق ببین ماما رفت درشو باز کرد ولی هیچی نبود این چه وظعیتیه اخه داشت صدا میومد ماما: مسخرم کردی دختر هیچی نیس زیا: ولی صدا...عا ولش بیا بریم شام بخوریم من گشنمه ماما:همیشه گشنته دیگه زیا: باشه بابا کارت فقط ضایع کردن منه بدبخت و مظلوم رفتم پایین دیدم تو خونه فقط سیب هس یکیشو خوردم رفتم نشستم روبه روی مبل که در رو زدن درو باز کردم دیدم باباس اومد خونه و غذا خوردمو.... فقط خواب بود رفتم لبتس خوابم رو پوشیدم رفتم بخوابم که پنجره باز شد گفتم حتما هوا باز کرده
۴۵.۴k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.