فیک کوک ( عشق ) پارت 14
از زبان ا/ت :
جونگ کوک اومد دنبالم گفت : ا/ت حالت خوبه؟
برگشتم و گفتم : نه حالم خوب نیس. اون کیه که به من این چیزا رو میگه؟
بعد تهیونگ اومد و گفت : هوم........خانم خوشگله مگه چیز بدی گفتم؟
رفتم نزدیکشو و گفتم : دهنتو ببند. شما ها چتونه؟ چیکارم دارید؟
بعد گوشیه تهیونگ زنگ خورد و سریع سوار ماشین شد و رفت.
نمیفهمیدم اونجا چه خبره! دوستم دارن یا می خوان دیوونم کنن؟
( یک هفته بعد)
صبح از خواب بیدار شدم و دست صورتمو شستم.
یه نیم تنه سفید استین کوتاه و یه شلوار جین کوتاه تنم کردم. یه ارایش ملایم و برق لب زدم.
یه کتونی مشکی هم پام کردم.
جونگ کوک بهم زنگ زد و گفت : عشقم تا یه ربع دیگه جلو درم.
گفتم : باشه منتظرم.
توی این یه هفته اتفاقات زیادی نیوفتاد. تا چند روز پیش نهال گفت دالپو از یه دختر دیگه خوشش میاد و منو ول کرده.
جونگ کوک زنگ زد و گفت : خب جلو درم بیا.
رفتم جلو در و سوار ماشین شدم. بعد گفت : چه خوشگل شدی امروز!!
گفتم : فقط امروز اره؟!
گفت : نه خیرم تو همیشه خوشگل منی.
بعد یه لبخند زد و رفتیم سمت رستوران. وقتی رسیدیم منو جونگ کوک لباس کارامونو تنمون کردیمو رفتیم توی اشپزخونه که دیدم تهیونگ داره با نهال پچ پچ می کنه و نهال میخنده.
تا دیدمشون اخم کردم و گفتم : اینجا چه خبره نهال؟
نهال گفت : ا....... ا/ت جونگ کوک سلام!
تهیونگم گفت : سلام
رفتم سمت نهال و مچ دستشو گرفتمو بردمش تو دستشویی. گفتم : دختر چرا درو ور این میگردی؟
گفت : منو تهیونگ همو دوست داریم.
گفتم : هه...... برو بابا گفته باشم اصلا از تهیونگ خوشم نمیاد. خیلی پروعه!
گفت : مگه من بهت گفتم که جونگ کوک مشکلی داره؟
بعد رفت. اون دوستمه منم دوست ندارم ناراحت باشه. ولی تهیونگ رو هیچ کدوم نمیشناسیم. نه من نه نهال.
ولی خب. خودش میگه همو دوست دارن. عشق همینه. چیزی نمیتونم بهش بگم.
رفتم پیش جونگ کوک و گفتم : آیییی از این تهیونگ خوشم نمیاد!
گفت : هوم..... ولی به نظر من پسر خوبه. خب دوستمه.
گفتم : نهال میگه که منو تهیونگ همو دوست داریم.
گفت : هعی چی بگم بنظر من دخالت نکنیم.
دست به سینه شدم و بهش نگاه کردم و گفتم : باشه. ولی......
نذاشت حرفمو تموم کنم و دستاشو باز دور کمرم گره کرد. بعد پیشونیشو به پیشونیم چسبوند.
گفت : به فکر عشق خودمون باش.
دوتا دستامو گذاشت رو قلبم و با چشای گرد بهش نگاه می کردم و اروم گفتم : این کارت منو میترسونه جونگ کوک!
گفت : چرا باید میترسی؟
گفتم : نمیدونم ولی قلبم خیلی تند میزنه!!!!!!!
سفت تر گرفتم و گفت : هش..... بزار از دیدنت لذت ببرمو زود ولت نکنم!
گفتم : بنظر من خیلی داری در طول روز نگام میکنی! نه؟
گفت : برای من کمه!
(شب)
دیگه کارمون توی رستوران تموم بود. کاپشنمو از توی کمد برداشتمو گفتم : این از کی اینجاست؟
جونگ کوک گفت : نمیدونم!!
بعد تنم کردمش و به جونگ کوک گفتم : خب بریم سوار ماشین شیم؟
گفت : تهیونگ ماشینو ازم غرض گرفته باید پیاده بریم.
گفتم : باشه یکمم قدم میزنیم.
بعد دستامو گرفت و از رستوران رفتیم بیرون. داشتیم میرفتیم سمت خونه که دیدم بارون گرفت.
بعد چند دقیقه شدید شد و جونگ کوک کتشو در اورد و بالا سرم نگه داشت و گفتم : جونگ کوک دیوونه شدی الان سرما میخوردی.
گفت : لباس من گرم تر از لباس توعه .
بعد براید استایل بغلم کرد و کوتشو انداخت روم و شروع کرد به دییدن.
گفتم : جونگ کوک چیکار می کنی سرما میخوریا!!
با نفس نفس گفت : من سرما بخورم بهتر از اینهکه تو سرما بخوری!
( 2 دقیقه بعد)
رسیدیم عمارت جونگ کوک. رفتیم تو و برام پتو اورد و انداخت روم. گفتم : منو ول کن خودت خیس خیسی.
بعد نشست بغلمو با یه حوله شروع کرد به خشک کردن موهاش. بعد حوله رو ازش گرفتم و
گفتم : پشت موهات خیسه بزار خشکش کنم.
بعد شروع کردم یه خشک کردن موهاش. وقتی موهاش خشک شد دیدم که خوابش برده.
اروم پتو انداختم روش و بهش خیره شدم.
۰۰۰۰۰۰۰
جونگ کوک اومد دنبالم گفت : ا/ت حالت خوبه؟
برگشتم و گفتم : نه حالم خوب نیس. اون کیه که به من این چیزا رو میگه؟
بعد تهیونگ اومد و گفت : هوم........خانم خوشگله مگه چیز بدی گفتم؟
رفتم نزدیکشو و گفتم : دهنتو ببند. شما ها چتونه؟ چیکارم دارید؟
بعد گوشیه تهیونگ زنگ خورد و سریع سوار ماشین شد و رفت.
نمیفهمیدم اونجا چه خبره! دوستم دارن یا می خوان دیوونم کنن؟
( یک هفته بعد)
صبح از خواب بیدار شدم و دست صورتمو شستم.
یه نیم تنه سفید استین کوتاه و یه شلوار جین کوتاه تنم کردم. یه ارایش ملایم و برق لب زدم.
یه کتونی مشکی هم پام کردم.
جونگ کوک بهم زنگ زد و گفت : عشقم تا یه ربع دیگه جلو درم.
گفتم : باشه منتظرم.
توی این یه هفته اتفاقات زیادی نیوفتاد. تا چند روز پیش نهال گفت دالپو از یه دختر دیگه خوشش میاد و منو ول کرده.
جونگ کوک زنگ زد و گفت : خب جلو درم بیا.
رفتم جلو در و سوار ماشین شدم. بعد گفت : چه خوشگل شدی امروز!!
گفتم : فقط امروز اره؟!
گفت : نه خیرم تو همیشه خوشگل منی.
بعد یه لبخند زد و رفتیم سمت رستوران. وقتی رسیدیم منو جونگ کوک لباس کارامونو تنمون کردیمو رفتیم توی اشپزخونه که دیدم تهیونگ داره با نهال پچ پچ می کنه و نهال میخنده.
تا دیدمشون اخم کردم و گفتم : اینجا چه خبره نهال؟
نهال گفت : ا....... ا/ت جونگ کوک سلام!
تهیونگم گفت : سلام
رفتم سمت نهال و مچ دستشو گرفتمو بردمش تو دستشویی. گفتم : دختر چرا درو ور این میگردی؟
گفت : منو تهیونگ همو دوست داریم.
گفتم : هه...... برو بابا گفته باشم اصلا از تهیونگ خوشم نمیاد. خیلی پروعه!
گفت : مگه من بهت گفتم که جونگ کوک مشکلی داره؟
بعد رفت. اون دوستمه منم دوست ندارم ناراحت باشه. ولی تهیونگ رو هیچ کدوم نمیشناسیم. نه من نه نهال.
ولی خب. خودش میگه همو دوست دارن. عشق همینه. چیزی نمیتونم بهش بگم.
رفتم پیش جونگ کوک و گفتم : آیییی از این تهیونگ خوشم نمیاد!
گفت : هوم..... ولی به نظر من پسر خوبه. خب دوستمه.
گفتم : نهال میگه که منو تهیونگ همو دوست داریم.
گفت : هعی چی بگم بنظر من دخالت نکنیم.
دست به سینه شدم و بهش نگاه کردم و گفتم : باشه. ولی......
نذاشت حرفمو تموم کنم و دستاشو باز دور کمرم گره کرد. بعد پیشونیشو به پیشونیم چسبوند.
گفت : به فکر عشق خودمون باش.
دوتا دستامو گذاشت رو قلبم و با چشای گرد بهش نگاه می کردم و اروم گفتم : این کارت منو میترسونه جونگ کوک!
گفت : چرا باید میترسی؟
گفتم : نمیدونم ولی قلبم خیلی تند میزنه!!!!!!!
سفت تر گرفتم و گفت : هش..... بزار از دیدنت لذت ببرمو زود ولت نکنم!
گفتم : بنظر من خیلی داری در طول روز نگام میکنی! نه؟
گفت : برای من کمه!
(شب)
دیگه کارمون توی رستوران تموم بود. کاپشنمو از توی کمد برداشتمو گفتم : این از کی اینجاست؟
جونگ کوک گفت : نمیدونم!!
بعد تنم کردمش و به جونگ کوک گفتم : خب بریم سوار ماشین شیم؟
گفت : تهیونگ ماشینو ازم غرض گرفته باید پیاده بریم.
گفتم : باشه یکمم قدم میزنیم.
بعد دستامو گرفت و از رستوران رفتیم بیرون. داشتیم میرفتیم سمت خونه که دیدم بارون گرفت.
بعد چند دقیقه شدید شد و جونگ کوک کتشو در اورد و بالا سرم نگه داشت و گفتم : جونگ کوک دیوونه شدی الان سرما میخوردی.
گفت : لباس من گرم تر از لباس توعه .
بعد براید استایل بغلم کرد و کوتشو انداخت روم و شروع کرد به دییدن.
گفتم : جونگ کوک چیکار می کنی سرما میخوریا!!
با نفس نفس گفت : من سرما بخورم بهتر از اینهکه تو سرما بخوری!
( 2 دقیقه بعد)
رسیدیم عمارت جونگ کوک. رفتیم تو و برام پتو اورد و انداخت روم. گفتم : منو ول کن خودت خیس خیسی.
بعد نشست بغلمو با یه حوله شروع کرد به خشک کردن موهاش. بعد حوله رو ازش گرفتم و
گفتم : پشت موهات خیسه بزار خشکش کنم.
بعد شروع کردم یه خشک کردن موهاش. وقتی موهاش خشک شد دیدم که خوابش برده.
اروم پتو انداختم روش و بهش خیره شدم.
۰۰۰۰۰۰۰
۲۰.۶k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.