بهای قمار پارت 37
¥نامزدم میشی؟
با بهت تمام به انگشتر نگاه میک دم و تلاش میکردم حرف یونگی رو توی ذهنم حلاجی کنم
نامزد؟ نمیدونستم تعجبم به خاطر حرکت یونگی بود یا تپش قلبی که نشون دهنده احساست واقعی من بود
نفس عمیقی کشیدم ... و توی ذهنم تکرار کردم خودتو جمع کن لیرا ...
با نگاهی ماسیده به جمعیت دورم نگاه میکردم که یک صدا تشویق میکردن که چشمم به آقای مین افتاد...
لبخندش از سر رضایت من رو به خودم آورد لبخندی زدم الان که یونگی دلو باخته بود وقت عملی کردن نقشه بود...
سرمو پائین آوردم و توی چشماش نگاه کردم
_ بله
صدا جیغ و دست زدن مهمونا بلند شد و یونگی حلقه رو توی انگشتم کردم و دستم رو بوسید ...
مدتی بعد همه ی مهمونا در حال تبریک گفتنبه یونگی و خوش و بش کردن بودن و من مثل سگ وفاداری که پیش صاحبش برگشته بود پیش آقای مین نشسته بودم
+اولم میدونستم کار خودته
لبخندی زدم
_ الان برای جشن خوشحال گرفتن یکم زوده
نگاه مهربونی بهم کرد
+ نگران نباش من پسرمو میشناسم، خودم بزرگش کردم
لبخند دندون نمایی زدم
_ در اون که شکی نیست
سرم که بالا آوردم یونگی رو دیدم که انگار منتظر بود
¥ افتخار میدین لیدی؟
به دست دراز شدش نگاه کردم میخواست چیکار کنه؟
به نگاه متعجبم خندید
¥ رقص...
_ اوه درسته
کوسن رو از روی زانو هام برداشتم و دستش گرفتم و قدم زنان رفتم تا همراهیش کنم
با بهت تمام به انگشتر نگاه میک دم و تلاش میکردم حرف یونگی رو توی ذهنم حلاجی کنم
نامزد؟ نمیدونستم تعجبم به خاطر حرکت یونگی بود یا تپش قلبی که نشون دهنده احساست واقعی من بود
نفس عمیقی کشیدم ... و توی ذهنم تکرار کردم خودتو جمع کن لیرا ...
با نگاهی ماسیده به جمعیت دورم نگاه میکردم که یک صدا تشویق میکردن که چشمم به آقای مین افتاد...
لبخندش از سر رضایت من رو به خودم آورد لبخندی زدم الان که یونگی دلو باخته بود وقت عملی کردن نقشه بود...
سرمو پائین آوردم و توی چشماش نگاه کردم
_ بله
صدا جیغ و دست زدن مهمونا بلند شد و یونگی حلقه رو توی انگشتم کردم و دستم رو بوسید ...
مدتی بعد همه ی مهمونا در حال تبریک گفتنبه یونگی و خوش و بش کردن بودن و من مثل سگ وفاداری که پیش صاحبش برگشته بود پیش آقای مین نشسته بودم
+اولم میدونستم کار خودته
لبخندی زدم
_ الان برای جشن خوشحال گرفتن یکم زوده
نگاه مهربونی بهم کرد
+ نگران نباش من پسرمو میشناسم، خودم بزرگش کردم
لبخند دندون نمایی زدم
_ در اون که شکی نیست
سرم که بالا آوردم یونگی رو دیدم که انگار منتظر بود
¥ افتخار میدین لیدی؟
به دست دراز شدش نگاه کردم میخواست چیکار کنه؟
به نگاه متعجبم خندید
¥ رقص...
_ اوه درسته
کوسن رو از روی زانو هام برداشتم و دستش گرفتم و قدم زنان رفتم تا همراهیش کنم
۷.۴k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.