p35
*ات*
همینکه بلند شدم خاطره ای به ذهنم رسید.چرا...چرا از قبل بهش فکر نکردم.
فلش بک 17 سال قبل.......
ات : بابابزرگ...یه کارتون دیدم درباره خون اشاما بود...بابا بزرگ ماوان میگه اونا واقعی نیستن
بابابزرگ : میگن که اونا واقعی نیستن...ولی هیچ دلیل اثباتی واسش وجود نداره
ات : یعنی ممکنه وجود داشته باشن؟
بابابزرگ : ممکن نه...حتما وجود دارن.
ات : هومممم ولی من باور ندارم...اگ راست میگی اونا میتونن انسان بشن؟
بابابزرگ : اره میتونن...اون جنگل رو اونجا میبینی...بالای یه کوه که راحت میشن از بالا دیدن...گل های سیاهی میرویه که اسم اون ها ویدر رز هست...با گرفتن عصاره اون...میتونه هر ومپایر رو به انسان تبدیل کنه.
ات : و انسان چطور وموایر میشه؟
بابابزرگ : با الوده شدن خون انسان توسط خون ومپایر .
ات : وایییی یعنی اگ خون ومپایر به خودم تزریق کنم ومپایر میشم؟
بابابزرگ : اوهوم
پایان فلش بک .......
ویدر رز...ویدر رز...خودشههههه به بالا نگاه کردم...درست کوهه رو میتونم ببینم...با دو و ذوق زیاد رفتم سمتش...اهمیتی به خستگی و پا دردم نمیدادم حتی بدنم وقت نمیکرد خودشو ترمیم کنه. من فقد میخوام برگردم...یه لحظه صبر کن....
توی نصف راه ایستادم.
ات : اگ....اگه مقدار زیادی ازش ببرم...میتونم بقیه پسرارو هم...جیوو هم...میتونم اونارو انسان بکنم...میتونم خواسته تهیونگو براورده کنم...
با سرعت بیشتری خودمو به بالا رسوندم.
*تهیونگ*
کوک : تهیونگ پیداش میکنیم اروم باش
تهیونگ : اگ ومپایرا بلایی سرش اورده باشن چی...اگ شکارچیان ومپایر گرفته باشنش چی...اگه...اگه...اگه الان مرده باشه چی...
جیوو : هوییی خدا نکنه..
-جیغغغغغغغغغ
تهیونگ : اون صدا چی بود؟
کوک : به نظر جیغ مرده...
جیهوپ : بریم ببینیم چیه؟
رفتیم سمت صدا...یه پسری با لباس اون شکارچی ومپایرا بود...پیش یه قبر بود و گریه میکرد.
جیوو :..ش....شین تویی!
شین :ج...جیوو...هق...
جیوو : چی شده...ات رو ندیدی؟
شین : د..دیدمش...
رفتم سمت پسره از یقش گرفتم
تهیونگ : بگو کجاست!
شین : خواهش میکنم م...منو نکش..من هیچ کاریش نکردم
جیوو : تهیونگ..شین دوست من و ات هست
شین : منو رفیقم پیداش کردیم پیش یه رود خونه گریه میکرد و از رفیقم التماس میکرد کاری به کارش نداشته باشه. ولی اون با تفنگ افتاد دنبالش...ات سعی کرد فرار کنه ولی ب نظر پاهاش اسیب دیدن و نشست...رفیقم هم میخواست بکشتش...ولی ات فقد برای نجات خودش رفیقمو کشت...ولی...من از این ناراحتم که...جیوو...چرا مواظب ات نبودی؟
جیوو : ه..هوم؟
همینکه بلند شدم خاطره ای به ذهنم رسید.چرا...چرا از قبل بهش فکر نکردم.
فلش بک 17 سال قبل.......
ات : بابابزرگ...یه کارتون دیدم درباره خون اشاما بود...بابا بزرگ ماوان میگه اونا واقعی نیستن
بابابزرگ : میگن که اونا واقعی نیستن...ولی هیچ دلیل اثباتی واسش وجود نداره
ات : یعنی ممکنه وجود داشته باشن؟
بابابزرگ : ممکن نه...حتما وجود دارن.
ات : هومممم ولی من باور ندارم...اگ راست میگی اونا میتونن انسان بشن؟
بابابزرگ : اره میتونن...اون جنگل رو اونجا میبینی...بالای یه کوه که راحت میشن از بالا دیدن...گل های سیاهی میرویه که اسم اون ها ویدر رز هست...با گرفتن عصاره اون...میتونه هر ومپایر رو به انسان تبدیل کنه.
ات : و انسان چطور وموایر میشه؟
بابابزرگ : با الوده شدن خون انسان توسط خون ومپایر .
ات : وایییی یعنی اگ خون ومپایر به خودم تزریق کنم ومپایر میشم؟
بابابزرگ : اوهوم
پایان فلش بک .......
ویدر رز...ویدر رز...خودشههههه به بالا نگاه کردم...درست کوهه رو میتونم ببینم...با دو و ذوق زیاد رفتم سمتش...اهمیتی به خستگی و پا دردم نمیدادم حتی بدنم وقت نمیکرد خودشو ترمیم کنه. من فقد میخوام برگردم...یه لحظه صبر کن....
توی نصف راه ایستادم.
ات : اگ....اگه مقدار زیادی ازش ببرم...میتونم بقیه پسرارو هم...جیوو هم...میتونم اونارو انسان بکنم...میتونم خواسته تهیونگو براورده کنم...
با سرعت بیشتری خودمو به بالا رسوندم.
*تهیونگ*
کوک : تهیونگ پیداش میکنیم اروم باش
تهیونگ : اگ ومپایرا بلایی سرش اورده باشن چی...اگ شکارچیان ومپایر گرفته باشنش چی...اگه...اگه...اگه الان مرده باشه چی...
جیوو : هوییی خدا نکنه..
-جیغغغغغغغغغ
تهیونگ : اون صدا چی بود؟
کوک : به نظر جیغ مرده...
جیهوپ : بریم ببینیم چیه؟
رفتیم سمت صدا...یه پسری با لباس اون شکارچی ومپایرا بود...پیش یه قبر بود و گریه میکرد.
جیوو :..ش....شین تویی!
شین :ج...جیوو...هق...
جیوو : چی شده...ات رو ندیدی؟
شین : د..دیدمش...
رفتم سمت پسره از یقش گرفتم
تهیونگ : بگو کجاست!
شین : خواهش میکنم م...منو نکش..من هیچ کاریش نکردم
جیوو : تهیونگ..شین دوست من و ات هست
شین : منو رفیقم پیداش کردیم پیش یه رود خونه گریه میکرد و از رفیقم التماس میکرد کاری به کارش نداشته باشه. ولی اون با تفنگ افتاد دنبالش...ات سعی کرد فرار کنه ولی ب نظر پاهاش اسیب دیدن و نشست...رفیقم هم میخواست بکشتش...ولی ات فقد برای نجات خودش رفیقمو کشت...ولی...من از این ناراحتم که...جیوو...چرا مواظب ات نبودی؟
جیوو : ه..هوم؟
۲۲۷.۱k
۰۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.