پارت یازدهم:)
از زبان تهیونگ(بلاخره از زبان خود کارکتر)
خیلی کنجکاو بودم بدونم برای چی ا/ت اجازه رفتن به خونه رو نداره اما خب ما صمیمی هستیم..بهم میگه مگه نه؟
خدمتکار در زد و گفت: آقای کیم شام حاضره
رفتم سر میز که همه بودن..مامان و بابا و خواهر و برادر کوچیکم هم بودن گفتم: ا/ت غذا نمیخوره؟
مامان لبخندی زد و گفت: منتظر بودم بهش بگی شاید خجالت بکشه تنها بیاد
باشه ای گفتم و رفتم سمت اتاقش در زدم اما جوابی نشنیدم برای همین بازم در زدم چند لحظه گذشت بازم خبری نبود آروم در رو باز کردم و رفتم توی اتاق ..چرا نمی دیدمش؟ رفتم پشت در حموم اما صدایی نمیومد پس حموم هم نیست برگشتم که برم حس کردم پتو یکمی برجستگی داره پتوی روی تخت رو زدم کنار که پاهاشو بغل کرده بود و خیلی کوچولو شده بود ..پس برای همین ندیدمش
دلم براش سوخت هرچند که میدونستم چقد زندگی پوچ و حوصله سربری داشته اما این یکی بدتر بود...میترسید از ما یا چی؟ چرا انقدر محکم پاعاشو با ترس بغل کرده بود؟
نشستم کنارش و آروم صداش زدم کم کم چشماشو باز کرد
_ا/ت بیدار شو باید غذا بخوری[لحن مهربون واسه تهیونگ کلا]
+من الان غذا خوردم که[خوابآلود]
_چی خوردی؟
+ی کیک تولد سه طبقه
_خواب دیدی؟خوشمزه بود؟
+اوهوم...بابام برام خریده بود داخلش هم گردو بود...من عاشق گردو ام ولی گردو عاشق من نیست
به گیج بودنش خندم گرفت که گفت: چیه چرا بهم میخندی؟
آروم گفتم : هیچی بیا غذا بخور بعدش هم کیک میخوریم باشه؟
خیلی کنجکاو بودم بدونم برای چی ا/ت اجازه رفتن به خونه رو نداره اما خب ما صمیمی هستیم..بهم میگه مگه نه؟
خدمتکار در زد و گفت: آقای کیم شام حاضره
رفتم سر میز که همه بودن..مامان و بابا و خواهر و برادر کوچیکم هم بودن گفتم: ا/ت غذا نمیخوره؟
مامان لبخندی زد و گفت: منتظر بودم بهش بگی شاید خجالت بکشه تنها بیاد
باشه ای گفتم و رفتم سمت اتاقش در زدم اما جوابی نشنیدم برای همین بازم در زدم چند لحظه گذشت بازم خبری نبود آروم در رو باز کردم و رفتم توی اتاق ..چرا نمی دیدمش؟ رفتم پشت در حموم اما صدایی نمیومد پس حموم هم نیست برگشتم که برم حس کردم پتو یکمی برجستگی داره پتوی روی تخت رو زدم کنار که پاهاشو بغل کرده بود و خیلی کوچولو شده بود ..پس برای همین ندیدمش
دلم براش سوخت هرچند که میدونستم چقد زندگی پوچ و حوصله سربری داشته اما این یکی بدتر بود...میترسید از ما یا چی؟ چرا انقدر محکم پاعاشو با ترس بغل کرده بود؟
نشستم کنارش و آروم صداش زدم کم کم چشماشو باز کرد
_ا/ت بیدار شو باید غذا بخوری[لحن مهربون واسه تهیونگ کلا]
+من الان غذا خوردم که[خوابآلود]
_چی خوردی؟
+ی کیک تولد سه طبقه
_خواب دیدی؟خوشمزه بود؟
+اوهوم...بابام برام خریده بود داخلش هم گردو بود...من عاشق گردو ام ولی گردو عاشق من نیست
به گیج بودنش خندم گرفت که گفت: چیه چرا بهم میخندی؟
آروم گفتم : هیچی بیا غذا بخور بعدش هم کیک میخوریم باشه؟
۹.۴k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.