عشق مغرور پارت ۵
من: البته چه بهتر .
لونا و یورا: واقعا خوشحال شدیم .
من: خب دیگه، الان ک هر سه تامون بی کاریم شما دوتا بیاین که کمی درباره ی دانشگاه و آدمای دانشگاه برام بگید
بگید که چطورن چه اخلاقی دارن و از این چیزا.
لونا: باشه میگیم . ولی یورا چون زودتر از من به این دانشگاه اومده اون بیشتر از رمز و راز های مخفی این دانشگاه میدونه.
منم میدونم ، ولی ب هر حال یورا بیشتر و بهتر از من از همه چی این دانشگاه و افرادش با خبره و میدونه.
من: باشه خب یورا بگو ببینم راز و رمز های مخفی این دانشگاه چیه؟
یورا: باشه ، بعد از کلی تعریف کردن رمز و راز های این دانشگاه زنگ خورد.
من: دیگه زنگ کلاس رو زدن بیاین بریم سر کلاس.
یورا: اه هوففففف دیگع تموم شد چقد زیاد بود.
ولی ا.ت جون خواهشاً پیش کسی نگو فقط مثل یه راز بین فقط وفقط خودمون باشه .
من: نگران نباش دهنم خیلی قرصه.
لونا و یورا: اه خدوارو شکر بیاین بریم وگرنه استاد راهمون نمیده سر کلاس .
من: اره دیگه بریم.
رفتیم سر کلاس و نشستیم تا استاد بیاد درسبده.
استاد اومدو همه به احترامش پاشدیم و بعدش نشستیم.
نگا های سنگین یه نفر رو رو خودم حس کردم و وقتی نگاه کردم دیدم تهیونگه.
اه بابا این چقدر نگا میکنه ادم داره خورده میشه که.
ولش کن باو ... نگا کنه . برای من فرقی نمیکنه.
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
روز سه شنبه کلاس رقص ا.ت
من: ساعت ۳ بود باید ساعت ۴ اونجا میبودم .
زود رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون و یه لباس خوشگل پوشیدم چون تو کلاس تمرین میکردم خیلی زیاد گرمم میشد و عرق میکردمپس یه لباس تابستانی و خ شگل پوشیدم.
بعد از نیم ساعت رسیدم.
وارد شدم و دیدم داره با گوشیش ور میره.
گفتم: سلام تهیونگ.
ته: سلام شاگرد خوشگلم.
من: به من نگو خوشگل. چون بدم میاد یه پسر بهم خوشگل.
تهیونگ: به کسی ربطی نداره تنها و تنهابه خودم مربوط میشه.
من: خود دانی خود شیفته ی لوس و خر پول.
تهیونگ: مواظب حرف زدنت باش کوچولو.
من: به کسی ربط نمیده. اومد جلو و گفتم اگه دو قدم دیگه بیای جلو خودم نابودت میکنم.
اومد جلو و مچ دستشو گرفتم که مچ دستمو گرفت .پامو گذاشتم لای پاش که پاشو گذاشت لای پام و پام که پام روی کف سالن لخزید و افتادم که تهیونگم افتاد روم.
من: اه برو کنار .
تهیونگ: امممم خیلی گرمی دوس دارم نمیرم کنار
من: تو غلط میکنی باید بری. دستامو با دستاش بالای سرم چفت کرده بود که سرشو بالا آورد. نگاهش رفت سمت لبام .که سرشو نزدیک اورد و برخلاف انتظارم سرش برد سمت گوشم که نفسای داغش به گردنم میخورد گفت: خیلی دوس دارم اذیتت کنم ولی وقت کلاس نمیذاره....
لایکای این پارت باید تا ۳۰ تا بره بعد پارت بعد رو میزارم
تا پارت بعد بوس رو لپتون💋💋💋❤❤❤
لایک و کامنت یادتون نره دوستون دارم 💚💚💚💚
#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاصترین #عاشقانه #love #دخترونه #تکست_خاص #تنهایی #عشق #تکست_ناب
لونا و یورا: واقعا خوشحال شدیم .
من: خب دیگه، الان ک هر سه تامون بی کاریم شما دوتا بیاین که کمی درباره ی دانشگاه و آدمای دانشگاه برام بگید
بگید که چطورن چه اخلاقی دارن و از این چیزا.
لونا: باشه میگیم . ولی یورا چون زودتر از من به این دانشگاه اومده اون بیشتر از رمز و راز های مخفی این دانشگاه میدونه.
منم میدونم ، ولی ب هر حال یورا بیشتر و بهتر از من از همه چی این دانشگاه و افرادش با خبره و میدونه.
من: باشه خب یورا بگو ببینم راز و رمز های مخفی این دانشگاه چیه؟
یورا: باشه ، بعد از کلی تعریف کردن رمز و راز های این دانشگاه زنگ خورد.
من: دیگه زنگ کلاس رو زدن بیاین بریم سر کلاس.
یورا: اه هوففففف دیگع تموم شد چقد زیاد بود.
ولی ا.ت جون خواهشاً پیش کسی نگو فقط مثل یه راز بین فقط وفقط خودمون باشه .
من: نگران نباش دهنم خیلی قرصه.
لونا و یورا: اه خدوارو شکر بیاین بریم وگرنه استاد راهمون نمیده سر کلاس .
من: اره دیگه بریم.
رفتیم سر کلاس و نشستیم تا استاد بیاد درسبده.
استاد اومدو همه به احترامش پاشدیم و بعدش نشستیم.
نگا های سنگین یه نفر رو رو خودم حس کردم و وقتی نگاه کردم دیدم تهیونگه.
اه بابا این چقدر نگا میکنه ادم داره خورده میشه که.
ولش کن باو ... نگا کنه . برای من فرقی نمیکنه.
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
روز سه شنبه کلاس رقص ا.ت
من: ساعت ۳ بود باید ساعت ۴ اونجا میبودم .
زود رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون و یه لباس خوشگل پوشیدم چون تو کلاس تمرین میکردم خیلی زیاد گرمم میشد و عرق میکردمپس یه لباس تابستانی و خ شگل پوشیدم.
بعد از نیم ساعت رسیدم.
وارد شدم و دیدم داره با گوشیش ور میره.
گفتم: سلام تهیونگ.
ته: سلام شاگرد خوشگلم.
من: به من نگو خوشگل. چون بدم میاد یه پسر بهم خوشگل.
تهیونگ: به کسی ربطی نداره تنها و تنهابه خودم مربوط میشه.
من: خود دانی خود شیفته ی لوس و خر پول.
تهیونگ: مواظب حرف زدنت باش کوچولو.
من: به کسی ربط نمیده. اومد جلو و گفتم اگه دو قدم دیگه بیای جلو خودم نابودت میکنم.
اومد جلو و مچ دستشو گرفتم که مچ دستمو گرفت .پامو گذاشتم لای پاش که پاشو گذاشت لای پام و پام که پام روی کف سالن لخزید و افتادم که تهیونگم افتاد روم.
من: اه برو کنار .
تهیونگ: امممم خیلی گرمی دوس دارم نمیرم کنار
من: تو غلط میکنی باید بری. دستامو با دستاش بالای سرم چفت کرده بود که سرشو بالا آورد. نگاهش رفت سمت لبام .که سرشو نزدیک اورد و برخلاف انتظارم سرش برد سمت گوشم که نفسای داغش به گردنم میخورد گفت: خیلی دوس دارم اذیتت کنم ولی وقت کلاس نمیذاره....
لایکای این پارت باید تا ۳۰ تا بره بعد پارت بعد رو میزارم
تا پارت بعد بوس رو لپتون💋💋💋❤❤❤
لایک و کامنت یادتون نره دوستون دارم 💚💚💚💚
#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاصترین #عاشقانه #love #دخترونه #تکست_خاص #تنهایی #عشق #تکست_ناب
۳۳.۳k
۲۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.