P. 20
که موهام کشید شد و سرم محکم به کابینت کوبیده شد.از شدت درد جیغ کشیدم.دیدم تار شده بود و همه جا برام سیاه شده بود. تاریک بود.پلکام سنگین شده بود. چشمامو بستم و از شدت درد و حرص دندونامو روهم سائیدم.
ا/ت:جئون عوضی! حرومزاده!هرزه! لعنت بهت! لعنت به اون زنیکه ی هرزه ی زیر خوابی! لعنت به اون احساست!(داد)
یه دفعه موهامو کشید که باعث شد سرم از کابینت فاصله بگیره.چند ثانیه توی همون حالت نگهم داشت که ایندفعه با شدت بیشتری سرم رو به کابینت کوبید.جیغ بلندی کشیدم و دندونامو محکم روهم فشار دادم.سرم گیج میرفت. انگار یه چیز سنگین رو شونه هامه و می خواد منو به سمت زمین بکشه.یه دفعه نفسای داغی رو کنار گوشم حس کردم که با عصبانیت و پلیدی زمزمه کرد.
جانگ کوک:بهتر نیست لقبتو برای خودت نگه داری هرزه؟دفعه ی آخرت باشه حرفای بزرگ تر از دهنت می زنی جنده.هوم؟(زمزمه)
میدونستم در جواب هوم باید بگم چشم ولی غرورم اجازه نمیداد. میدونم باید به حرفش گوش بدم واگرنه بدترین بلا هارو به سرم میاره ولی با به یاد آوردنه اینکه تمام اتفاقات تخصیره اونه، به خودم این اجازه رو نمیدم.فشار دستاش بیشتر شد.
جانگ کوک:جوابمو بده هرزه(داد)
از شدت درد چشمام خیس شد. قطرات اشک برای کم کردن دردم شروع به باریدن کردن اما بی فایده بود.اون درد به قدری زیاد بود که این اشکا حتی زره ای ازش کم نمی کرد.
جانگ کوک:پس می خوای هرزگی کنی! خودت خواستی!(زمزمه)
موهامو کشید که با پشت خوردم رو زمین.بدون کمی درنگ موهامو دوباره کشید و به سمت پله ها حرکت کرد.دستو پا میزدم تا بایسته تا حداقل بایستم ولی توجهی نمی کرد.
ا/ت:عوضی ولم کن! دستای کثیفتو به موهام نزن! (داد)
یه دفعه سرم محکم به چیزی خورد و کشیده شدم.به پایین پاهام نگاه کردم که فهمیدم روی پله هاییم.دیگه توان مقابله باهاش نداشتم. فقط بی حرکت موندم تا متوقف شه.مثل یک مرده ی متحرک بودم.یه دفعه متوقف شد و پشت بندش صدای باز شدن در اومد. دوباره کشیدم و محکم روی زمین پرتم کرد که پشتم با چیز ستونی شکلی برخورد کرد. جیغ بلندی کشیدم و چشمامو بستم.
چرا باید اینطوری می شد؟ مگه من چه گناهی مرتکب شدم که این تنبیه سیاهشه؟ چرا باید سرنوشت من اینجوری حکاکی شه؟ چرا باید سیاه و تاریک و تار باشه؟ چرا باید با جئون آشنا می شدم؟ چرا اون اتفاق افتاد؟ چرا دوباره دیدمش؟ چرا منه لعنتی اینجام؟ اینا چرا هایی بود که توی مغزم درحال گشت زدن بودن و من نمیتونستم متوقفشون کنم و یا جوابی براشون پیدا کنم.
یه دفعه سوزشی بدی رو تو گردنم حس کردم. به گردنم نگاه کردم که...
حمایت کنین دیگه🤧😭
شرطا:۱۴ لایک
ا/ت:جئون عوضی! حرومزاده!هرزه! لعنت بهت! لعنت به اون زنیکه ی هرزه ی زیر خوابی! لعنت به اون احساست!(داد)
یه دفعه موهامو کشید که باعث شد سرم از کابینت فاصله بگیره.چند ثانیه توی همون حالت نگهم داشت که ایندفعه با شدت بیشتری سرم رو به کابینت کوبید.جیغ بلندی کشیدم و دندونامو محکم روهم فشار دادم.سرم گیج میرفت. انگار یه چیز سنگین رو شونه هامه و می خواد منو به سمت زمین بکشه.یه دفعه نفسای داغی رو کنار گوشم حس کردم که با عصبانیت و پلیدی زمزمه کرد.
جانگ کوک:بهتر نیست لقبتو برای خودت نگه داری هرزه؟دفعه ی آخرت باشه حرفای بزرگ تر از دهنت می زنی جنده.هوم؟(زمزمه)
میدونستم در جواب هوم باید بگم چشم ولی غرورم اجازه نمیداد. میدونم باید به حرفش گوش بدم واگرنه بدترین بلا هارو به سرم میاره ولی با به یاد آوردنه اینکه تمام اتفاقات تخصیره اونه، به خودم این اجازه رو نمیدم.فشار دستاش بیشتر شد.
جانگ کوک:جوابمو بده هرزه(داد)
از شدت درد چشمام خیس شد. قطرات اشک برای کم کردن دردم شروع به باریدن کردن اما بی فایده بود.اون درد به قدری زیاد بود که این اشکا حتی زره ای ازش کم نمی کرد.
جانگ کوک:پس می خوای هرزگی کنی! خودت خواستی!(زمزمه)
موهامو کشید که با پشت خوردم رو زمین.بدون کمی درنگ موهامو دوباره کشید و به سمت پله ها حرکت کرد.دستو پا میزدم تا بایسته تا حداقل بایستم ولی توجهی نمی کرد.
ا/ت:عوضی ولم کن! دستای کثیفتو به موهام نزن! (داد)
یه دفعه سرم محکم به چیزی خورد و کشیده شدم.به پایین پاهام نگاه کردم که فهمیدم روی پله هاییم.دیگه توان مقابله باهاش نداشتم. فقط بی حرکت موندم تا متوقف شه.مثل یک مرده ی متحرک بودم.یه دفعه متوقف شد و پشت بندش صدای باز شدن در اومد. دوباره کشیدم و محکم روی زمین پرتم کرد که پشتم با چیز ستونی شکلی برخورد کرد. جیغ بلندی کشیدم و چشمامو بستم.
چرا باید اینطوری می شد؟ مگه من چه گناهی مرتکب شدم که این تنبیه سیاهشه؟ چرا باید سرنوشت من اینجوری حکاکی شه؟ چرا باید سیاه و تاریک و تار باشه؟ چرا باید با جئون آشنا می شدم؟ چرا اون اتفاق افتاد؟ چرا دوباره دیدمش؟ چرا منه لعنتی اینجام؟ اینا چرا هایی بود که توی مغزم درحال گشت زدن بودن و من نمیتونستم متوقفشون کنم و یا جوابی براشون پیدا کنم.
یه دفعه سوزشی بدی رو تو گردنم حس کردم. به گردنم نگاه کردم که...
حمایت کنین دیگه🤧😭
شرطا:۱۴ لایک
۱۰.۸k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.