گیمر من p6
...تهیونگ...
چند دست بازی کردیم من همش میباختم خیلی بازی کردیم اما من میگفتم بیا یه دور دیگه بازی کنیم چون میخواستم یه بارم که شده ببرم ولی نشد تا غروب بازی کردیم و من دوباره باختم
جونگ کوک:تهیونگ این همه بازی کردیم اما هنوز میبازی؟ (نیشخند)
تهیونگ:خب چیکار کنم نمیبرم فکر کنم امروز شانس باهام نیست
(جونگ کوک از پنجره خونه به بیرون نگاه میکنه)
جونگ کوک:اوه باورم نمیشه زمان چقدر زود گذشت
تهیونگ:چی؟
جونگ کوک:منظورم اینه که الان غروبه یعنی ما این همه بازی کردیم؟
(تهیونگ هم به بیرون نگاه میکنه)
تهیونگ:اره خیلی زود گذشت
جونگ کوک:خب دیگه بازی دیگه بسه بیا بریم یکم بیرون
تهیونگ:باشه
(جونگ کوک و تهیونگ حاضر میشن و میرن بیرون)
تهیونگ:منطقه زمانی مورد علاقه من غروبه
جونگ کوک:واقعا؟اره غروب زیباست اما من شب رو ترجیح میدم
تهیونگ:...
جونگ کوک:میخوای بریم یه چیزی بخوریم؟
تهیونگ:اره اتفاقا گشنمم هست
جونگ کوک:خیلی خب
(جونگ کوک و تهیونگ میرن به یه رستوران و غذا سفارش میدن...و شروع میکنن به غذا خوردن)
...تهیونگ...
هیچوقت همچین حسی نداشتم جونگ کوک واقعا مهربونه از وقتی که اومدم پیشش دیگه استرس ندارم یا ناراحت نیستم یا عصبانی فقط احساس ارامش میکنم
تهیونگ:عام جونگ کوک
جونگ کوک:بله
تهیونگ:باید ازت تشکر کنم
جونگ کوک:چرا من که کاری نکردم
تهیونگ:شاید به نظر خودت کاری نکردی اما تو زندگی منو برای چند ساعت عالی کردی
جونگ کوک:واقعا؟مثلا چیکار کردم؟ (لبخند)
تهیونگ:خب همین بیرون اوردنم من هیچوقت دوستی نداشتم که باهاش بیام رستوران و غذا بخورم
جونگ کوک:خب خوشحالم که کمکت کردم قابلی نداشت
تهیونگ:اما یه چیزی ذهن منو درگیر کرده
جونگ کوک:چی؟
تهیونگ:تو که منو زیاد نمیشناسی پس چرا گذاشتی توی خونت زندگی کنم؟
جونگ کوک:خب راستش من هیچوقت به کسی اعتماد نداشتم اما وقتی تورو دیدم احساس کردم میتونم بهت اعتماد کنم
تهیونگ:خب اگه یه روز فهمیدی که نباید بهم اعتماد میکردی اون موقع چیکار میکنی؟
جونگ کوک:نمیدونم ببینم مگه قراره پشیمون بشم از اینکه بهت اعتماد کردم؟ (خنده)
تهیونگ:چی داری میگی معلومه که نه
جونگ کوک:خب غذاتو بخور نزار سرد بشه
تهیونگ:باشه
(جونگ کوک و تهیونگ غذاشونو خوردن و از رستوران بیرون میرن)
جونگ کوک:خب الان بریم یکم قدم بزنیم؟
تهیونگ:اره
(جونگ کوک و تهیونگ تا شب قدم میزنن)
تهیونگ:وای امروز خیلی خوب بود
جونگ کوک:اوهوم
تهیونگ:تو همیشه اینجوری زندگی میکنی؟
جونگ کوک:من هرکاری که بخوام انجام میدم
تهیونگ:ایکاش منم مثل تو بودم
جونگ کوک:خب قراره اینجوری بشی مگه قرار نیست باهم زندگی کنیم؟
تهیونگ:اره (لبخند)
#فیک
چند دست بازی کردیم من همش میباختم خیلی بازی کردیم اما من میگفتم بیا یه دور دیگه بازی کنیم چون میخواستم یه بارم که شده ببرم ولی نشد تا غروب بازی کردیم و من دوباره باختم
جونگ کوک:تهیونگ این همه بازی کردیم اما هنوز میبازی؟ (نیشخند)
تهیونگ:خب چیکار کنم نمیبرم فکر کنم امروز شانس باهام نیست
(جونگ کوک از پنجره خونه به بیرون نگاه میکنه)
جونگ کوک:اوه باورم نمیشه زمان چقدر زود گذشت
تهیونگ:چی؟
جونگ کوک:منظورم اینه که الان غروبه یعنی ما این همه بازی کردیم؟
(تهیونگ هم به بیرون نگاه میکنه)
تهیونگ:اره خیلی زود گذشت
جونگ کوک:خب دیگه بازی دیگه بسه بیا بریم یکم بیرون
تهیونگ:باشه
(جونگ کوک و تهیونگ حاضر میشن و میرن بیرون)
تهیونگ:منطقه زمانی مورد علاقه من غروبه
جونگ کوک:واقعا؟اره غروب زیباست اما من شب رو ترجیح میدم
تهیونگ:...
جونگ کوک:میخوای بریم یه چیزی بخوریم؟
تهیونگ:اره اتفاقا گشنمم هست
جونگ کوک:خیلی خب
(جونگ کوک و تهیونگ میرن به یه رستوران و غذا سفارش میدن...و شروع میکنن به غذا خوردن)
...تهیونگ...
هیچوقت همچین حسی نداشتم جونگ کوک واقعا مهربونه از وقتی که اومدم پیشش دیگه استرس ندارم یا ناراحت نیستم یا عصبانی فقط احساس ارامش میکنم
تهیونگ:عام جونگ کوک
جونگ کوک:بله
تهیونگ:باید ازت تشکر کنم
جونگ کوک:چرا من که کاری نکردم
تهیونگ:شاید به نظر خودت کاری نکردی اما تو زندگی منو برای چند ساعت عالی کردی
جونگ کوک:واقعا؟مثلا چیکار کردم؟ (لبخند)
تهیونگ:خب همین بیرون اوردنم من هیچوقت دوستی نداشتم که باهاش بیام رستوران و غذا بخورم
جونگ کوک:خب خوشحالم که کمکت کردم قابلی نداشت
تهیونگ:اما یه چیزی ذهن منو درگیر کرده
جونگ کوک:چی؟
تهیونگ:تو که منو زیاد نمیشناسی پس چرا گذاشتی توی خونت زندگی کنم؟
جونگ کوک:خب راستش من هیچوقت به کسی اعتماد نداشتم اما وقتی تورو دیدم احساس کردم میتونم بهت اعتماد کنم
تهیونگ:خب اگه یه روز فهمیدی که نباید بهم اعتماد میکردی اون موقع چیکار میکنی؟
جونگ کوک:نمیدونم ببینم مگه قراره پشیمون بشم از اینکه بهت اعتماد کردم؟ (خنده)
تهیونگ:چی داری میگی معلومه که نه
جونگ کوک:خب غذاتو بخور نزار سرد بشه
تهیونگ:باشه
(جونگ کوک و تهیونگ غذاشونو خوردن و از رستوران بیرون میرن)
جونگ کوک:خب الان بریم یکم قدم بزنیم؟
تهیونگ:اره
(جونگ کوک و تهیونگ تا شب قدم میزنن)
تهیونگ:وای امروز خیلی خوب بود
جونگ کوک:اوهوم
تهیونگ:تو همیشه اینجوری زندگی میکنی؟
جونگ کوک:من هرکاری که بخوام انجام میدم
تهیونگ:ایکاش منم مثل تو بودم
جونگ کوک:خب قراره اینجوری بشی مگه قرار نیست باهم زندگی کنیم؟
تهیونگ:اره (لبخند)
#فیک
۲.۹k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.