پارت 1
«love again» <br>
تهیونگ؛<br>
نزدیک 3 ساله باهاش کات کردم <br>
با کسی که اگه یه ثانیه باهام نبود<br>
به جرعت میتونستم بگم میمردم<br>
اما الان سه ساله حتی صداشم نشنیدم<br>
اون حتما فراموشم کرده اما من نمیتونم<br>
من دوسش دارم خیلی وقته دارم رو خودم کار<br>
میکنم که فراموشش کنم اما این قلب فاکیم نمیزاره یک ماهی شده مادرم رو از دست دادم و تنها زندگی میکنم باید کار کنم تابتونم خرج خودمو بدم بعد اون نتونستم عاشق کسی شم من فقد تنها عاشق یه نفر شدم اونم جونگکوک بود و بس و بعد رفتنش زندگیم از رنگی بودن تبدیل شد به یه زندگی سیاه و پر از خاکستر <br>
جیمین فقد دردمو میدونه اون یکی از بهترین دوستامه تازگیا واسم یه کار پیدا کرده به گفته خودش حقوقش خوبه <br>
امیدوارم<br>
قراره فردا ساعت5 بعد از ظهر برم اونجا تا قبولم کنن<br>
راستی بزارید خودمو به گفته مادر بزرگم معرفی کنم: من یه پسر نازک نارنجی هستم و بسیار کیوتم زیبا خوشتیپ اما ناز نازی اره اینا گفته مادر بزرگمه اما من میدونم شوخیه<br>
برای فردا خیلی استرس دارم نمیدونم کیا اونجا کار میکنن جیمین میگه همشون ادمایه خوبین و تازگیا مدیرشون عوض شده<br>
جونگکوک: <br>
سه ساله<br>
سه سال خونم شده پر از دود سیگار غذام شده اب خنک و سیگار و الکل زندگیم بعد اون پسر کیوت شده یه زندگی مزخرف هنوز فراموشش نکردم علاقم بهش ثابته <br>
تازگیا مدیر یه شرکت کوفتی شدم <br>
بابام همش میگه باید افتخار خانواده کوفتیش باشم اما من این و دوس ندارم این ک برم کارتون خواب شم بهتر از اینه افتخار اون شم خستم کردن مامانم که از پیشمون رفته و من موندمو بابایه بی شرفم <br>
قراره فردا یه کارمند جدید بیاد<br>
حصلشو ندارم انقدر به این کیسه بوکس مشت زدم دستم دائم زخمیه هوف خسته شدم بعد اون انگار احساساتم ناپدید شدن وقتی بودش همیشه حالم خوب بود من حماقت کردم من خرابش کردم اونش به لعنتی اگر اون همه نخورده بودم و اون کارو باهاش نمیکردم الان اینجوری نمیشد نمیدونم<br>
فردا... <br>
ادامه دارد...
تهیونگ؛<br>
نزدیک 3 ساله باهاش کات کردم <br>
با کسی که اگه یه ثانیه باهام نبود<br>
به جرعت میتونستم بگم میمردم<br>
اما الان سه ساله حتی صداشم نشنیدم<br>
اون حتما فراموشم کرده اما من نمیتونم<br>
من دوسش دارم خیلی وقته دارم رو خودم کار<br>
میکنم که فراموشش کنم اما این قلب فاکیم نمیزاره یک ماهی شده مادرم رو از دست دادم و تنها زندگی میکنم باید کار کنم تابتونم خرج خودمو بدم بعد اون نتونستم عاشق کسی شم من فقد تنها عاشق یه نفر شدم اونم جونگکوک بود و بس و بعد رفتنش زندگیم از رنگی بودن تبدیل شد به یه زندگی سیاه و پر از خاکستر <br>
جیمین فقد دردمو میدونه اون یکی از بهترین دوستامه تازگیا واسم یه کار پیدا کرده به گفته خودش حقوقش خوبه <br>
امیدوارم<br>
قراره فردا ساعت5 بعد از ظهر برم اونجا تا قبولم کنن<br>
راستی بزارید خودمو به گفته مادر بزرگم معرفی کنم: من یه پسر نازک نارنجی هستم و بسیار کیوتم زیبا خوشتیپ اما ناز نازی اره اینا گفته مادر بزرگمه اما من میدونم شوخیه<br>
برای فردا خیلی استرس دارم نمیدونم کیا اونجا کار میکنن جیمین میگه همشون ادمایه خوبین و تازگیا مدیرشون عوض شده<br>
جونگکوک: <br>
سه ساله<br>
سه سال خونم شده پر از دود سیگار غذام شده اب خنک و سیگار و الکل زندگیم بعد اون پسر کیوت شده یه زندگی مزخرف هنوز فراموشش نکردم علاقم بهش ثابته <br>
تازگیا مدیر یه شرکت کوفتی شدم <br>
بابام همش میگه باید افتخار خانواده کوفتیش باشم اما من این و دوس ندارم این ک برم کارتون خواب شم بهتر از اینه افتخار اون شم خستم کردن مامانم که از پیشمون رفته و من موندمو بابایه بی شرفم <br>
قراره فردا یه کارمند جدید بیاد<br>
حصلشو ندارم انقدر به این کیسه بوکس مشت زدم دستم دائم زخمیه هوف خسته شدم بعد اون انگار احساساتم ناپدید شدن وقتی بودش همیشه حالم خوب بود من حماقت کردم من خرابش کردم اونش به لعنتی اگر اون همه نخورده بودم و اون کارو باهاش نمیکردم الان اینجوری نمیشد نمیدونم<br>
فردا... <br>
ادامه دارد...
۶.۳k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.