Gate of hope &11
ویو یویی
بند بوت کوتاه پاشنه بلندمو کشیده و از رو مبل بلند شدم از خونه که در امدم هیونجین دست به سینه به من خیره شده بود رفتم جلو
هیونجین:سلام
یویی:سلام
هیونجین:بریم؟
یویی:بریم
سوار ماشین شدیم که وسطاش هیونجین شروع به حرف زدن کرد
هیونجین:مگه نگفته بودی کسی نمیتونه جز من ترو ببینه؟
از پنجره چشامو گرفته و به هیونجین خیره شدم
یویی:اره!
هیونجین:پس...
یویی که فهمیده بود هیونجین میخواد چی بگه بدون ادامه حرفش گفت:من الان تو جلد یه انسانم..
میتونم به خاطر نیاز های تو از روح تبدیل شم به انسان ولی خیلی کوتاه مدت..
هیونجین سری تکون داد و تا رسیدن حرفی بینشون نشد
....فلش بک جلوی کافه
یویی از ماشین همراه هیونجین پیاده شد رفت جلو و به در کافه خیره شد
یویی:اول تو برو بعد من میام
هیونجین سری تکون داد و خواست بره که
یویی:هیونجین
هیونجین برگشت سمت یویی و گفت:بله؟
یویی:هر وقت اماده شدی اسممو تو دلت صدا بزن تا بیام!
هیونجین:اوکی
ویو هیونجین:
با دیدن رونا که با گوشیش حرف میزد رفت سمتش رونا با دیدن هیونجین برخاست گوشیو قطع کرد و دستشو دراز کرد
رونا:سلام اوپا..
هیونجین که با این حرف رونا ذوق زده شد گفت:اوپا؟؟
رونا:هیونجین اگه بحثت برگشتن به همیم من برم...
هیونجین خنده تلخی زد و گفت:نه بشین!
رونا هیونجین همزمان نشستند که هیونجین سر صحبتو باز کرد
هیونجین:رونا ازت یه درخواستی دارم!
رونا:هوم میشنوم
هیونجین تو دلش《فرشته ی نجاتم!》
در باز شد و دختر زیبای که نظر همه رو با خوشکلیش جلب کرده بود به طرف میز هیونجین و رونا رفت..
یویی رفت تو نقش و یه پس سیلی به هیونجین زد
یویی:هوییی رفیق نامرد حالت چطوره؟
هیونجین که فهمیده بود فرشته اش داره نقش بازی میکنه خندید ولی خندش با فکر اینکه الان فرشتشو چی صدا بزنه محو شد
زود تو دلش گفت《چیییی صدات بزنم》
یویی که این حرفو شنیده بود خندید و گفت:نکنه توت فرنگیتو نشناختی!
هیونجین که فهمید فرشته نمیخواد اسمشو بهش بگه خندید و یویی رو به بغلش کشید و گفت:سلام توت فرنگی من!
یویی هم خندیده و هیونجینو بغل میکنه که اینبار رونا بلند میشه و سرفه ای میکنه که یویی و هیونجین از هم جدا میشن!
رونا دستشو سمت یویی گرفته و ادامه داد:میتونیم آشنا شیم؟من لی رونا هستم شما کی باشین؟؟؟؟
یویی پوزخندی زد و زیر لب گفت:راحت تر از اونی که فکر میکردم دستشو اختیارم قرار داد
یویی تمرکز کرده و دستشو تو دست رونا گذاشت...
چشاشو بست تا به گذشته ی دختره سفر کنه
همه چیز عین یه سریال از جلو چشاش میگذاشت که همشون کثیف بودنو همشون خیانت یویی چشاشو باز کرد و دست رونا رو محکم ول کرد برگشت و به مظلوم ترین پسر دنیا خیره شد هیونجین که با علامت سوال خیره شده بود به فرشتس باعث میشه به زبون بیاد
یویی:هیونجین...خیانت...کرده!
رونا عصبانی میشه و میگه:چه زری میزنی!
هیونجین لبخند تلخ میزنه و برمیگرده سمت رونا
هیونجین:یه روزی پشیمون میشی و من اون زمان مال یکی دیگه میشم!
یویی:بیا بریم!
رونا عصبانی میشه دستشو بلند میکنه تا سیلی به یویی بزنه که هیونجین تو هوا دستشو میگیره...
بند بوت کوتاه پاشنه بلندمو کشیده و از رو مبل بلند شدم از خونه که در امدم هیونجین دست به سینه به من خیره شده بود رفتم جلو
هیونجین:سلام
یویی:سلام
هیونجین:بریم؟
یویی:بریم
سوار ماشین شدیم که وسطاش هیونجین شروع به حرف زدن کرد
هیونجین:مگه نگفته بودی کسی نمیتونه جز من ترو ببینه؟
از پنجره چشامو گرفته و به هیونجین خیره شدم
یویی:اره!
هیونجین:پس...
یویی که فهمیده بود هیونجین میخواد چی بگه بدون ادامه حرفش گفت:من الان تو جلد یه انسانم..
میتونم به خاطر نیاز های تو از روح تبدیل شم به انسان ولی خیلی کوتاه مدت..
هیونجین سری تکون داد و تا رسیدن حرفی بینشون نشد
....فلش بک جلوی کافه
یویی از ماشین همراه هیونجین پیاده شد رفت جلو و به در کافه خیره شد
یویی:اول تو برو بعد من میام
هیونجین سری تکون داد و خواست بره که
یویی:هیونجین
هیونجین برگشت سمت یویی و گفت:بله؟
یویی:هر وقت اماده شدی اسممو تو دلت صدا بزن تا بیام!
هیونجین:اوکی
ویو هیونجین:
با دیدن رونا که با گوشیش حرف میزد رفت سمتش رونا با دیدن هیونجین برخاست گوشیو قطع کرد و دستشو دراز کرد
رونا:سلام اوپا..
هیونجین که با این حرف رونا ذوق زده شد گفت:اوپا؟؟
رونا:هیونجین اگه بحثت برگشتن به همیم من برم...
هیونجین خنده تلخی زد و گفت:نه بشین!
رونا هیونجین همزمان نشستند که هیونجین سر صحبتو باز کرد
هیونجین:رونا ازت یه درخواستی دارم!
رونا:هوم میشنوم
هیونجین تو دلش《فرشته ی نجاتم!》
در باز شد و دختر زیبای که نظر همه رو با خوشکلیش جلب کرده بود به طرف میز هیونجین و رونا رفت..
یویی رفت تو نقش و یه پس سیلی به هیونجین زد
یویی:هوییی رفیق نامرد حالت چطوره؟
هیونجین که فهمیده بود فرشته اش داره نقش بازی میکنه خندید ولی خندش با فکر اینکه الان فرشتشو چی صدا بزنه محو شد
زود تو دلش گفت《چیییی صدات بزنم》
یویی که این حرفو شنیده بود خندید و گفت:نکنه توت فرنگیتو نشناختی!
هیونجین که فهمید فرشته نمیخواد اسمشو بهش بگه خندید و یویی رو به بغلش کشید و گفت:سلام توت فرنگی من!
یویی هم خندیده و هیونجینو بغل میکنه که اینبار رونا بلند میشه و سرفه ای میکنه که یویی و هیونجین از هم جدا میشن!
رونا دستشو سمت یویی گرفته و ادامه داد:میتونیم آشنا شیم؟من لی رونا هستم شما کی باشین؟؟؟؟
یویی پوزخندی زد و زیر لب گفت:راحت تر از اونی که فکر میکردم دستشو اختیارم قرار داد
یویی تمرکز کرده و دستشو تو دست رونا گذاشت...
چشاشو بست تا به گذشته ی دختره سفر کنه
همه چیز عین یه سریال از جلو چشاش میگذاشت که همشون کثیف بودنو همشون خیانت یویی چشاشو باز کرد و دست رونا رو محکم ول کرد برگشت و به مظلوم ترین پسر دنیا خیره شد هیونجین که با علامت سوال خیره شده بود به فرشتس باعث میشه به زبون بیاد
یویی:هیونجین...خیانت...کرده!
رونا عصبانی میشه و میگه:چه زری میزنی!
هیونجین لبخند تلخ میزنه و برمیگرده سمت رونا
هیونجین:یه روزی پشیمون میشی و من اون زمان مال یکی دیگه میشم!
یویی:بیا بریم!
رونا عصبانی میشه دستشو بلند میکنه تا سیلی به یویی بزنه که هیونجین تو هوا دستشو میگیره...
۱۳.۰k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.