"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 2
ویو شوگا
شوگا: چ..چی؟
مکس: برای معامله مون باید تو با ات ازدواج کنی در غیر اینصورت معامله انجام نمیشه..
به پدرم نگاه کردم...
_: اوکی قبوله
شوگا: چی چیو قبوله..من نمیخوام با این ازدواج کنم..
ات: منم دوست ندارم باهات ازدواج کنم
مکس: ات
_: پسرم هرچی که میگم میگی باشه...
شوگا: نفسشو کلافه داد بیرونو گفت: باشه
مکس: پس مراسم ازدواج اخر همین هفته
ات: داداش*داد*
مکس: چیه؟
ات: یعنی چهار روز دیگه؟.
مکس: بله
ات: ولی من هنوز این اقا هرو نمیشناسم
مکس: اشنا میشین..
شوگا: خب..بریم سراغ معامله..
معامله به خوبی گذشت..یادم افتاد دو سال پیش که با ا/ت اشنا شدم ات کلا از من یک سال کوچکتر بود...
[فلش بک دوسال پیش]
یروز برای معامله رفته بودیم پیش مکس که ا/تو دیدم دروغ نگم روش کراش زدم اخه خیلی خوشگل بود..زیاد نگاش نمیکردم ولی اون کلا به من نگاه میکرد..بعدش پدرم گفت که من میتونم مکسو شکست بدم پس باید فعلا هرکاری که اون میگه رو انجام بدیم..تا ی روز بهم خبر دادن که خواهرم کشته شده..پیگیری کردم فهمیدم مکس کشتش سریع بدون اینکه بفهمم دارم چیکار میکنم رفتم سمت خونه مکس.
وقتی که رفتم داشتم با عصبانیتسر مکس داد میزدم که ا/ت از پله با گریه اومد پایین سمتمو
ات: بریم تو حیاط من بهت توضیح میدم
مکس نمیزاشت ولی قبول کردم..رفتیم حیاط
ات: یونگی راستش من خواهرتو کشتم
وقتی اینو گفت چشمام از حدقه زد بیرونو گفتم
شوگا: چطور جرعت کردی هاا؟به چه دلیل خواهرم اصلا به شماها کار داشته؟*داد*
ات: ن..نه
شوگا: پس چی؟*داد*
ات: یونگی میخوای هر کاری کنی بگن ولی به برادرم کاری نداشته باش..منو بکش چون من خواهرتو کشتم نه مکس..
شوگا: باشه پس تورو میکشم*عصبی*
داشتم تفنگمو در میاوردم ات هم خودشو اماده کرد چشماشو بست و منتظره شلیک بود از طرف من..
میخواستم شلیک کنم که یدفعه مکس اومد.
مکس: ات برو تو اتاقت..بهت گفتم چنین چیزیو نگی..برو*داد*
ات: مکس نمیشه نمیخوام چیزیت بشه..
ات روشو داد طرف منو گفت:
ات: شلیک کن..هرچقد دوست داری شلیک کن من اماده ام..
بازم میخواستم شلیک کنم که
مکس: اون هیچ کاری نکرده*داد*
ات: من کشتم شلیک کن*اروم گفت که شوگا بفهمه*
اسلحهمو گذاشتم پشتم چنان سیلی به ات زدم که دهنش پر خون شد..
شوگا: اگر یکدفعه دیگه ببینمت زندت نمیزارم..فهمیدی*داد*
ات: ب..باشه.
مکس اومد طرفم که بهم سیلی بزنه
ات: مکس بیا توو*داد*
مکس: باشه
تو چشماش عصبانیت معلوم بود.
نمیدونم چرا ولی هر کسه دیگه ای بود میکشتم ولی چرا ا/تو نکشتم..قلبم رازی نمیشد..برگشتم خونه.
پارت 2
ویو شوگا
شوگا: چ..چی؟
مکس: برای معامله مون باید تو با ات ازدواج کنی در غیر اینصورت معامله انجام نمیشه..
به پدرم نگاه کردم...
_: اوکی قبوله
شوگا: چی چیو قبوله..من نمیخوام با این ازدواج کنم..
ات: منم دوست ندارم باهات ازدواج کنم
مکس: ات
_: پسرم هرچی که میگم میگی باشه...
شوگا: نفسشو کلافه داد بیرونو گفت: باشه
مکس: پس مراسم ازدواج اخر همین هفته
ات: داداش*داد*
مکس: چیه؟
ات: یعنی چهار روز دیگه؟.
مکس: بله
ات: ولی من هنوز این اقا هرو نمیشناسم
مکس: اشنا میشین..
شوگا: خب..بریم سراغ معامله..
معامله به خوبی گذشت..یادم افتاد دو سال پیش که با ا/ت اشنا شدم ات کلا از من یک سال کوچکتر بود...
[فلش بک دوسال پیش]
یروز برای معامله رفته بودیم پیش مکس که ا/تو دیدم دروغ نگم روش کراش زدم اخه خیلی خوشگل بود..زیاد نگاش نمیکردم ولی اون کلا به من نگاه میکرد..بعدش پدرم گفت که من میتونم مکسو شکست بدم پس باید فعلا هرکاری که اون میگه رو انجام بدیم..تا ی روز بهم خبر دادن که خواهرم کشته شده..پیگیری کردم فهمیدم مکس کشتش سریع بدون اینکه بفهمم دارم چیکار میکنم رفتم سمت خونه مکس.
وقتی که رفتم داشتم با عصبانیتسر مکس داد میزدم که ا/ت از پله با گریه اومد پایین سمتمو
ات: بریم تو حیاط من بهت توضیح میدم
مکس نمیزاشت ولی قبول کردم..رفتیم حیاط
ات: یونگی راستش من خواهرتو کشتم
وقتی اینو گفت چشمام از حدقه زد بیرونو گفتم
شوگا: چطور جرعت کردی هاا؟به چه دلیل خواهرم اصلا به شماها کار داشته؟*داد*
ات: ن..نه
شوگا: پس چی؟*داد*
ات: یونگی میخوای هر کاری کنی بگن ولی به برادرم کاری نداشته باش..منو بکش چون من خواهرتو کشتم نه مکس..
شوگا: باشه پس تورو میکشم*عصبی*
داشتم تفنگمو در میاوردم ات هم خودشو اماده کرد چشماشو بست و منتظره شلیک بود از طرف من..
میخواستم شلیک کنم که یدفعه مکس اومد.
مکس: ات برو تو اتاقت..بهت گفتم چنین چیزیو نگی..برو*داد*
ات: مکس نمیشه نمیخوام چیزیت بشه..
ات روشو داد طرف منو گفت:
ات: شلیک کن..هرچقد دوست داری شلیک کن من اماده ام..
بازم میخواستم شلیک کنم که
مکس: اون هیچ کاری نکرده*داد*
ات: من کشتم شلیک کن*اروم گفت که شوگا بفهمه*
اسلحهمو گذاشتم پشتم چنان سیلی به ات زدم که دهنش پر خون شد..
شوگا: اگر یکدفعه دیگه ببینمت زندت نمیزارم..فهمیدی*داد*
ات: ب..باشه.
مکس اومد طرفم که بهم سیلی بزنه
ات: مکس بیا توو*داد*
مکس: باشه
تو چشماش عصبانیت معلوم بود.
نمیدونم چرا ولی هر کسه دیگه ای بود میکشتم ولی چرا ا/تو نکشتم..قلبم رازی نمیشد..برگشتم خونه.
۱۲.۲k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.