پارت ۲۹ : کوک رفت بهش لباس بده .
پارت ۲۹ : کوک رفت بهش لباس بده .
جیمین با صورت بی حس و روحش داشت البالو هارو پاک میکرد .
موهای طوسیش تو چشمش بود .
غرق در نیم رخش شده بودم .
متوجه شدم نگام میکنه...اونم با چشمای طوسیش .
چطوری میتونستم خودمو تحمل کنم و بغلش نکنم؟
اونم بغلی که شاید عقلمو از دست بدم بخاطر مورفین بیش از اندازش(:
با صداش اومدم بیرون .
دوباره زیاده روی کردم.
گفت : همه چی مرتبه؟...
³years ago...
گریه میکردم و کوک داشت پیاز خورد میکرد . گفت : حالا چرا اینقدر گریه میکنی...باید خوشحال باشی مگه نگفتی عاشقشی؟من : کوکککککک
با بغض گفتم و دمپاییمو سمتش پرت کردم .
خورد تو کمرش و گفت : آخ....خو چی بگم چرا الان ناراحتی؟من : کوک...جیمین دیروز رسما ازم خواستگاری کرد...من عاشقشم اگه دروغ باشه چییی کوک : دیوونه شدی؟ حلقه تو دستتو ندیدی که طلاعه؟اون یک حلقه طلا خریده برای بازی؟ من : کوککک...اگه منو دوست نداشته باشه چییی.
گوشیم زنگ خورد که براشتم و جواب دادم : بله .
با صدای جیمین خشک شدم : سلام من : س سلام جیمین : گ گریه میکنی؟ من : ارع....تو چشمم چیزی رفته بود واسه همین جیمین : خ خب...راجب به حرفای دیشب فکر کردی؟به جوا....من : بله جیمین : چی؟ من : جوابم بله اس جیمین : اوهه....خب...واو...نریلا...تو واقعا قبول کردی ؟ من : ارع .
صداش از پشت تلفن دور شد و گفت : پس یک عروسی این هفته داریم دیگه نه عروس خانم؟.
دلم لرزید و لبخند زدم و گفتم : ارع جیمین : خیلی خوبه افتخار دادی ماله من بشی من : عاشقتم جیمین : من بیشتر...فعلا برم شب میام باهم برنامه ریزی کنیم واسه عروسی باشه؟خیلی هیجان دارم من : باشه بیا...مواظب باش چیزیت نشه یکوقت .
بلند خندید که دلم رفت و گفت : باشه باییی .
تلفن رو قطع کرد .
کوک گفت : اووو اخجونن عروسی داریمم
بلند جیغ زدم و گریه کردم و گفتم : کوکککککککک .
بدبخت زهره ترک شد .
تا شب دل تو دلم نبود ببینمش .
*now...
گفتم : آ...آرع...احتمالا .
¹⁹years ago...
گفتم : شماها اسمتون چیه؟
یکی گفت : من نامجونم
اون پسر شیطون که سرش زخمی شده بود گفت : من جونگ کوکم .
اون پسری که کنار جونگ کوک نشسته بود گفت : من جیمینم
اونی که مثل جونگ کوک شیطون بود گفت : من تهیونگم
نامجون گفت : اسم تو چیه؟
به دامن سفیدم نگا کردم و گفتم : اسمم نریلاس...۶ سالمه
جونگ کوک گفت : من ۸ سالمهه
جیمین : من ۸ سالمه تهیونگ : منمم ۸ سالمههه نامجون : من ۹ سالمه .
نامجون گفت : ماشین سواری دوست داری؟ من : ارع نامجون : میای باهامون بازی کنی؟ من : اره .
نامجون و وی ماشیناشونو گذاشتن و منم باهاشون بازی کردم .
*now...
با صدای کوک به خودم اومدم .
گفت : داره میریزه بستنی بعد میخندی بهش؟بخدا که روانی شدی امشب من : ها؟من؟ساعت چنده؟ تهیونگ : ساعت....
جیمین با صورت بی حس و روحش داشت البالو هارو پاک میکرد .
موهای طوسیش تو چشمش بود .
غرق در نیم رخش شده بودم .
متوجه شدم نگام میکنه...اونم با چشمای طوسیش .
چطوری میتونستم خودمو تحمل کنم و بغلش نکنم؟
اونم بغلی که شاید عقلمو از دست بدم بخاطر مورفین بیش از اندازش(:
با صداش اومدم بیرون .
دوباره زیاده روی کردم.
گفت : همه چی مرتبه؟...
³years ago...
گریه میکردم و کوک داشت پیاز خورد میکرد . گفت : حالا چرا اینقدر گریه میکنی...باید خوشحال باشی مگه نگفتی عاشقشی؟من : کوکککککک
با بغض گفتم و دمپاییمو سمتش پرت کردم .
خورد تو کمرش و گفت : آخ....خو چی بگم چرا الان ناراحتی؟من : کوک...جیمین دیروز رسما ازم خواستگاری کرد...من عاشقشم اگه دروغ باشه چییی کوک : دیوونه شدی؟ حلقه تو دستتو ندیدی که طلاعه؟اون یک حلقه طلا خریده برای بازی؟ من : کوککک...اگه منو دوست نداشته باشه چییی.
گوشیم زنگ خورد که براشتم و جواب دادم : بله .
با صدای جیمین خشک شدم : سلام من : س سلام جیمین : گ گریه میکنی؟ من : ارع....تو چشمم چیزی رفته بود واسه همین جیمین : خ خب...راجب به حرفای دیشب فکر کردی؟به جوا....من : بله جیمین : چی؟ من : جوابم بله اس جیمین : اوهه....خب...واو...نریلا...تو واقعا قبول کردی ؟ من : ارع .
صداش از پشت تلفن دور شد و گفت : پس یک عروسی این هفته داریم دیگه نه عروس خانم؟.
دلم لرزید و لبخند زدم و گفتم : ارع جیمین : خیلی خوبه افتخار دادی ماله من بشی من : عاشقتم جیمین : من بیشتر...فعلا برم شب میام باهم برنامه ریزی کنیم واسه عروسی باشه؟خیلی هیجان دارم من : باشه بیا...مواظب باش چیزیت نشه یکوقت .
بلند خندید که دلم رفت و گفت : باشه باییی .
تلفن رو قطع کرد .
کوک گفت : اووو اخجونن عروسی داریمم
بلند جیغ زدم و گریه کردم و گفتم : کوکککککککک .
بدبخت زهره ترک شد .
تا شب دل تو دلم نبود ببینمش .
*now...
گفتم : آ...آرع...احتمالا .
¹⁹years ago...
گفتم : شماها اسمتون چیه؟
یکی گفت : من نامجونم
اون پسر شیطون که سرش زخمی شده بود گفت : من جونگ کوکم .
اون پسری که کنار جونگ کوک نشسته بود گفت : من جیمینم
اونی که مثل جونگ کوک شیطون بود گفت : من تهیونگم
نامجون گفت : اسم تو چیه؟
به دامن سفیدم نگا کردم و گفتم : اسمم نریلاس...۶ سالمه
جونگ کوک گفت : من ۸ سالمهه
جیمین : من ۸ سالمه تهیونگ : منمم ۸ سالمههه نامجون : من ۹ سالمه .
نامجون گفت : ماشین سواری دوست داری؟ من : ارع نامجون : میای باهامون بازی کنی؟ من : اره .
نامجون و وی ماشیناشونو گذاشتن و منم باهاشون بازی کردم .
*now...
با صدای کوک به خودم اومدم .
گفت : داره میریزه بستنی بعد میخندی بهش؟بخدا که روانی شدی امشب من : ها؟من؟ساعت چنده؟ تهیونگ : ساعت....
۳۴.۴k
۳۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.