part12
فیک تهیونگ(عشق سیاه)پارت۱۲
جونگکوک:ا.ت اونو همه ومپایرا میشناسن اون خطرناک ترینشونه
+چی..اون..پوففففف خدایا ار یو کیدینگ می؟ اخه کجایه اون ادم کیوت...ام..عوضی ترسناکه
جونگکوک:هه مثل اینکه واقعا دوست داره
حلا به هر حال بیا ببرمت پیشش
+عمرن بشین خوابشو ببین
جونگکوک:برپا
+حرفشم نزن
جونگکوک:اگر قبول کنم برادرت باشم؟
+عمر.. یعنی چیزه خوب تو برادرم هستی
جونگکوک:باید بهم ثابت شه
+وای چجوری ثابت کنم؟
جونگکوک:موضوع همینه تو حتی خون اشامم نیستی!
+اره ولی بابام خون اشام بوده
جونگکوک:ت..وایسا تو پدرت خون اشام بود؟و مادرت انسان؟
+بعلههه جه عجب اقا فهمیدن!
جونگکوک:ا.ت واقعا تویی؟یعنی تو واقعا همون خواهری هستی که همیشه میخواستم داشته باشم؟
+اوهوم نمیدونم میخواستی یا نه ولی میدونم خواهرتم
ا.ت ویو:
دیدم یک هو پرید و بغلم کرد
+انگار نه انگار الان میگفت نیستی
جونگکوک:حالا که میدونم هستی
داشتم نوازشش میکردم چه حس خوبی داره داشتن یه برادر به این جذابی(دختر سوهو چی؟)
_به به ا.ت خانم
+ت..تو...از کجا؟
_و شما ک یباشی اقای...
جونگکوک:چیشده ا.ت
من..من..چیزه....من واقعا...
(تهیونگ به جونگکوک حمله کرد و ا.تو از بغاش دزید)
+چه غلطی میکنی؟!
_دارم ملکمو پس میگیرم همین
جونگکوک:باور کن اونجوری نیست
(تهیونگ بدون توجه به حرفاشون داشت به جونگکوک حمله میکردم)
+گفتم تمومش کن
_منم اون موقع گفتم مایا کرده نه من
تهونگ خواست دوباره حمله کنه که رفتم جلوش....
پایان
بچه ها ببخشید نبودم من بعد این اتفاق رفتم مسافرت کلا هیچ وقت عید نمی رفتم مسافرت ولی این بار مجبور بودم ما راهمون دوره و دو روز طول میکشه که از این ور کشور بریم اونور کشور اونم زمینی😅بازم شرمنده👩🏻🦯خلاصه شرمنده دیگه🥲
جونگکوک:ا.ت اونو همه ومپایرا میشناسن اون خطرناک ترینشونه
+چی..اون..پوففففف خدایا ار یو کیدینگ می؟ اخه کجایه اون ادم کیوت...ام..عوضی ترسناکه
جونگکوک:هه مثل اینکه واقعا دوست داره
حلا به هر حال بیا ببرمت پیشش
+عمرن بشین خوابشو ببین
جونگکوک:برپا
+حرفشم نزن
جونگکوک:اگر قبول کنم برادرت باشم؟
+عمر.. یعنی چیزه خوب تو برادرم هستی
جونگکوک:باید بهم ثابت شه
+وای چجوری ثابت کنم؟
جونگکوک:موضوع همینه تو حتی خون اشامم نیستی!
+اره ولی بابام خون اشام بوده
جونگکوک:ت..وایسا تو پدرت خون اشام بود؟و مادرت انسان؟
+بعلههه جه عجب اقا فهمیدن!
جونگکوک:ا.ت واقعا تویی؟یعنی تو واقعا همون خواهری هستی که همیشه میخواستم داشته باشم؟
+اوهوم نمیدونم میخواستی یا نه ولی میدونم خواهرتم
ا.ت ویو:
دیدم یک هو پرید و بغلم کرد
+انگار نه انگار الان میگفت نیستی
جونگکوک:حالا که میدونم هستی
داشتم نوازشش میکردم چه حس خوبی داره داشتن یه برادر به این جذابی(دختر سوهو چی؟)
_به به ا.ت خانم
+ت..تو...از کجا؟
_و شما ک یباشی اقای...
جونگکوک:چیشده ا.ت
من..من..چیزه....من واقعا...
(تهیونگ به جونگکوک حمله کرد و ا.تو از بغاش دزید)
+چه غلطی میکنی؟!
_دارم ملکمو پس میگیرم همین
جونگکوک:باور کن اونجوری نیست
(تهیونگ بدون توجه به حرفاشون داشت به جونگکوک حمله میکردم)
+گفتم تمومش کن
_منم اون موقع گفتم مایا کرده نه من
تهونگ خواست دوباره حمله کنه که رفتم جلوش....
پایان
بچه ها ببخشید نبودم من بعد این اتفاق رفتم مسافرت کلا هیچ وقت عید نمی رفتم مسافرت ولی این بار مجبور بودم ما راهمون دوره و دو روز طول میکشه که از این ور کشور بریم اونور کشور اونم زمینی😅بازم شرمنده👩🏻🦯خلاصه شرمنده دیگه🥲
۱۱.۴k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.