من عاشق بد بوی مدرسه شدم ۲
صبح راوی: ات غرق خواب بود که از پذیرایی صدای مامانش اومد که میگفت:
ات زود باش بلند شو مدرسه ات دیر شد
و بعد وقتی دید ات جواب نمیده بلند تر گفت:
ات بلند شو
راوی: و بعد ات با غرغر بلند شد و رفت دست شویی و کاراش رو کرد و مسواکشو زد و رفت لباسای مدرسه اش رو پوشید و کیفشم برداشت و رفت پایین و با اسرار های مامانش البته چی بگم اسرار که نه مامانش زورش کرد که ات صبحانه بخوره و یه لقمه ی گنده تو حلق دخترش گذاشت و پول به ات داد که از بوفه ی مدرسه شون خرید کنه و ات هم که فکر می کرد داره دیر میشه به ساعتش نگاه کرد و دید که تازه ساعت ۶:۱۵ با غر گفت:
مامان ۴۵ دقیقه مونده تا مدرسه شروع شه آخه چرا انقد زود منو بیدار کردی
این داستان ادامه دارد...💜
#جی_هوپ
#فیک
ات زود باش بلند شو مدرسه ات دیر شد
و بعد وقتی دید ات جواب نمیده بلند تر گفت:
ات بلند شو
راوی: و بعد ات با غرغر بلند شد و رفت دست شویی و کاراش رو کرد و مسواکشو زد و رفت لباسای مدرسه اش رو پوشید و کیفشم برداشت و رفت پایین و با اسرار های مامانش البته چی بگم اسرار که نه مامانش زورش کرد که ات صبحانه بخوره و یه لقمه ی گنده تو حلق دخترش گذاشت و پول به ات داد که از بوفه ی مدرسه شون خرید کنه و ات هم که فکر می کرد داره دیر میشه به ساعتش نگاه کرد و دید که تازه ساعت ۶:۱۵ با غر گفت:
مامان ۴۵ دقیقه مونده تا مدرسه شروع شه آخه چرا انقد زود منو بیدار کردی
این داستان ادامه دارد...💜
#جی_هوپ
#فیک
۵.۹k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.