cute lover
پارت ۳۸
ویو فردا صبح
ویو مینهو
با نور افتابی که از پشت پنجره بهم میخورد ، از خواب بیدار شدم. نگاهی به جیسونگ انداختم ، هنوز خواب بود. مثل سنجابا خوابیده بود. خیلی اروم از جام بلند شدم تا بیدار نشه. پتویی که روش بودو درست کردم و رفتم از اتاق بیرون. نگاهی به ساعت کردم و دیدم ساعت ۹ عه. امروز تعطیله و نمیخواد بریم سر کار. رفتم دست شویی و کارای مربوط رو انجام دادم و بعدش رفتم تو آشپز خونه. در یخچالو باز کردم و با چیزایی که جیسونگ داشت یه صبحونه واسه خودمو جیسونگ آماده کردم. رفتم داخل اتاق تا بیدارش کنم ساعت ۹ و ۳۰ بود.
اروم رفتم بالا سرش و اسمشو صدا زدم.
مینهو: جیسونگ.....جیسونگ.....سنجابی....
با گفتن سنجابی چشماشو اروم باز کرد.
جیسونگ: هوم
مینهو: بیدار شو صبحونه درست کردم با هم بخوریم.
جیسونگ: هوم
بعد دوباره چشماشو بست.
مینهو: سنجابی.....
جیسونگ: هومممم
مینهو: پاشو
هر چقدر گفتم پا نشد و یه فکر دیگه به سرم زد. اروم رفتم جلو صورتش و لباشو بوسیدم. اولش اصن حواسش نبود بعد چشماشو باز کرد و باهام همکاری کردم. بعد چند ثانیه ازش جدا شدم.
مینهو: خب الان پا میشی؟
جیسونگ: اره
از جاش پاشد و بدنش رو قوس داد. چشماشو مالوند و گفت
جیسونگ: ساعت چنده؟
مینهو: ۹ و ۳۰.
جیسونگ: چییییی باید میرفتم سرکارر.
مینهو: سنجاب کوچولو امروز تعطیله.
جیسونگ: وای راس میگی حواسم نبود.
مینهو(با خنده): حواس پرت
جیسونگ: خودتی
از رو تخت پاشد و رفت دسشویی و کارای مربوط رو انجام داد و اومد سر میز و شروع کردیم به خوردن. بعد چند دقیقه از جامون پاشدیم و رفتیم رو مبل نشستیم.
مینهو: خب امروز چیکار کنیم؟
جیسونگ: بیا بازی کنیم!
مینهو: په بازی؟
جیسونگ: شطرنج یا مار و پله
مینهو: باشه برو بیارشون بازی کنیم.
جیسونگ: باشهه
رفت و از داخل اتاقش شطرنج و مار و پله و اورد و شروع کردیم به بازی کردن. دو ساعت داشتیم بازی میکردیم که بعد گشنمون شد و بازی رو تموم کردیم.
جیسونگ: واییی واقعا گشنمهه
مینهو: منممم ، غذا سفارش بدیم؟
جیسونگ: ارهههه
ویو فردا صبح
ویو مینهو
با نور افتابی که از پشت پنجره بهم میخورد ، از خواب بیدار شدم. نگاهی به جیسونگ انداختم ، هنوز خواب بود. مثل سنجابا خوابیده بود. خیلی اروم از جام بلند شدم تا بیدار نشه. پتویی که روش بودو درست کردم و رفتم از اتاق بیرون. نگاهی به ساعت کردم و دیدم ساعت ۹ عه. امروز تعطیله و نمیخواد بریم سر کار. رفتم دست شویی و کارای مربوط رو انجام دادم و بعدش رفتم تو آشپز خونه. در یخچالو باز کردم و با چیزایی که جیسونگ داشت یه صبحونه واسه خودمو جیسونگ آماده کردم. رفتم داخل اتاق تا بیدارش کنم ساعت ۹ و ۳۰ بود.
اروم رفتم بالا سرش و اسمشو صدا زدم.
مینهو: جیسونگ.....جیسونگ.....سنجابی....
با گفتن سنجابی چشماشو اروم باز کرد.
جیسونگ: هوم
مینهو: بیدار شو صبحونه درست کردم با هم بخوریم.
جیسونگ: هوم
بعد دوباره چشماشو بست.
مینهو: سنجابی.....
جیسونگ: هومممم
مینهو: پاشو
هر چقدر گفتم پا نشد و یه فکر دیگه به سرم زد. اروم رفتم جلو صورتش و لباشو بوسیدم. اولش اصن حواسش نبود بعد چشماشو باز کرد و باهام همکاری کردم. بعد چند ثانیه ازش جدا شدم.
مینهو: خب الان پا میشی؟
جیسونگ: اره
از جاش پاشد و بدنش رو قوس داد. چشماشو مالوند و گفت
جیسونگ: ساعت چنده؟
مینهو: ۹ و ۳۰.
جیسونگ: چییییی باید میرفتم سرکارر.
مینهو: سنجاب کوچولو امروز تعطیله.
جیسونگ: وای راس میگی حواسم نبود.
مینهو(با خنده): حواس پرت
جیسونگ: خودتی
از رو تخت پاشد و رفت دسشویی و کارای مربوط رو انجام داد و اومد سر میز و شروع کردیم به خوردن. بعد چند دقیقه از جامون پاشدیم و رفتیم رو مبل نشستیم.
مینهو: خب امروز چیکار کنیم؟
جیسونگ: بیا بازی کنیم!
مینهو: په بازی؟
جیسونگ: شطرنج یا مار و پله
مینهو: باشه برو بیارشون بازی کنیم.
جیسونگ: باشهه
رفت و از داخل اتاقش شطرنج و مار و پله و اورد و شروع کردیم به بازی کردن. دو ساعت داشتیم بازی میکردیم که بعد گشنمون شد و بازی رو تموم کردیم.
جیسونگ: واییی واقعا گشنمهه
مینهو: منممم ، غذا سفارش بدیم؟
جیسونگ: ارهههه
۷.۰k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.