وقتی برای اولین بار ملاقاتش میکنی و..
مثل همیشه بر انداز میکردی و شخصیتشو آنالیز میکردی ولی اون..کی بود؟نمیشد فهمید..شخصیت پیچیده ای داشت..لبخند زیبایی داشت..مثل اولین روز پاییز پر از شور شوق بود مثل برگ های رنگارنگ مجذوب کننده و مثل آتیش شومینه پر حرارت گرمای وجودش حس میشد..مهربونی و دل پاکش از چهرش بیداد میکرد..اون دلیلی بود که تا اینجا میومدی توی ملاقات اول..دیدار اول..قلبت مثل بارونی که به شیشه میخورد صدا میداد و منظم با قدم هاش شده بود..هر چی بیشتر بهش خیره میشدی بیشتر میفهمیدی توی قلبت چخبره هیاهوی قشنگی توی وجودت میجوشید وقتی نشست روی چند صندلی دور تر دعا دعا میکردی که پیش تو بشینه تا بتونی باهاش آشنا شی یکم دپرس شدی و متوجه صمیمیتش با آقای هان شدی گوشیتو تیز کردی به بهشون نگاه کردی
آقای هان:خیلی وقت بود منتظرت بودم نامجون
نامجون:مرسی آقای هان دل تنگتون بودم دوست داشتم زود تر بیام ولی با این هوا جرئت اینکه از خونه بیرون بیامو نداشتم(خنده)
آقای هان:چی تورو کشوند اینجا پسرم؟
نامجون:..راستش..نمیدونم آقای هان..امروز بی اختیار اومدم..ولی خوشحالم از این بابت(لبخند)
آقای هان:منم خوشحالم(خنده)چی میخوری برات آماده کنم
نامجون:بوی کیک شکلاتی میاد میتونم داشته باشمش؟
آقای هان:(خنده)حس بویایی قوی داری ولی اون توی منو نیست و خانمم برای اون بانویی که اونجا نشسته به سفارش درست کرده
نامجون بی اختیار سر برگردوند تا اون بانوی زیبارو دیدن بکنه..خودش بود..دلیلی که بی اختیار به کافه اومده بود..دلیلش نه خانم هان بود نه آقای هان و نه کیک و قهوه ای که اینجا سرو میشه..دلیلش اون بود..اون بانوی زیبا
تو که متوجه حرفاشون شدی با لبخند از نامجون دعوت کردی تا توی خوردن کیک شکلاتی باهات همراه شه بی اختیار قبول کرد و سمتت اومد قبل از اومدن از آقای هان یه قهوه تلخ درخواست کرد گرچه تلخ بود ولی اون بانو به قدری شیرین بود تا بتونه کام اونو شیرین بکنه
به ادای احترام دست بانوی زیبا رو بوسید و منتظر شد بشینه
ا.ت:شما خیلی محترمین(لبخند)
نامجون:در برابر زیبایی همچین خانم جوانی یه کار ناچیز بود
ا.ت:مرسی وقتی که وارد شدین بی اختیار نگاهم بهتون افتاد..به قدم هاتون..و همینطور بی اختیار به حرفاتون..با آقای هان..منم که نمیتونستم این همه کیکو تنهایی بخورم..و چه بهتر که شما تو خوردنش باهام شریک بشین
نامجون:این لطفتونو فراموش نمیکنم بانو..میتونم اسم همچین بانوی زیبایی رو بدونم؟
ا.ت:اسمم ا.ته..کیم ا.ت و حدس میزنم شما آقای کیم..نامجون باشین..درسته؟
نامجون:خوشبختم ا.ت بانو..گوش های تیز و رسایی دارید(لبخند)
ا.ت:ممنونم(خنده)خواهش میکنم شروع کنید سرد میشه..توی این هوا..واقعا میچسبه
طرز نوشتنم؟!
لایکش نارنگی؟
#چندپارتی
آقای هان:خیلی وقت بود منتظرت بودم نامجون
نامجون:مرسی آقای هان دل تنگتون بودم دوست داشتم زود تر بیام ولی با این هوا جرئت اینکه از خونه بیرون بیامو نداشتم(خنده)
آقای هان:چی تورو کشوند اینجا پسرم؟
نامجون:..راستش..نمیدونم آقای هان..امروز بی اختیار اومدم..ولی خوشحالم از این بابت(لبخند)
آقای هان:منم خوشحالم(خنده)چی میخوری برات آماده کنم
نامجون:بوی کیک شکلاتی میاد میتونم داشته باشمش؟
آقای هان:(خنده)حس بویایی قوی داری ولی اون توی منو نیست و خانمم برای اون بانویی که اونجا نشسته به سفارش درست کرده
نامجون بی اختیار سر برگردوند تا اون بانوی زیبارو دیدن بکنه..خودش بود..دلیلی که بی اختیار به کافه اومده بود..دلیلش نه خانم هان بود نه آقای هان و نه کیک و قهوه ای که اینجا سرو میشه..دلیلش اون بود..اون بانوی زیبا
تو که متوجه حرفاشون شدی با لبخند از نامجون دعوت کردی تا توی خوردن کیک شکلاتی باهات همراه شه بی اختیار قبول کرد و سمتت اومد قبل از اومدن از آقای هان یه قهوه تلخ درخواست کرد گرچه تلخ بود ولی اون بانو به قدری شیرین بود تا بتونه کام اونو شیرین بکنه
به ادای احترام دست بانوی زیبا رو بوسید و منتظر شد بشینه
ا.ت:شما خیلی محترمین(لبخند)
نامجون:در برابر زیبایی همچین خانم جوانی یه کار ناچیز بود
ا.ت:مرسی وقتی که وارد شدین بی اختیار نگاهم بهتون افتاد..به قدم هاتون..و همینطور بی اختیار به حرفاتون..با آقای هان..منم که نمیتونستم این همه کیکو تنهایی بخورم..و چه بهتر که شما تو خوردنش باهام شریک بشین
نامجون:این لطفتونو فراموش نمیکنم بانو..میتونم اسم همچین بانوی زیبایی رو بدونم؟
ا.ت:اسمم ا.ته..کیم ا.ت و حدس میزنم شما آقای کیم..نامجون باشین..درسته؟
نامجون:خوشبختم ا.ت بانو..گوش های تیز و رسایی دارید(لبخند)
ا.ت:ممنونم(خنده)خواهش میکنم شروع کنید سرد میشه..توی این هوا..واقعا میچسبه
طرز نوشتنم؟!
لایکش نارنگی؟
#چندپارتی
۵.۶k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.