ادامه part 42
ا.ت ویو
وقتی خدمتکار رفت . از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت دستشویی و یه ابی به صورتم زدم و اومد بیرون و لباسام رو عوض کردم و خودم انداختم روی تخت.. چند مین همینطوری بودم که یهو یکی در زد
ا.ت : بیا تو
خدمتکار : ببخشید که مزاحمتون میشم.. ارباب گفتن که بیاین پایین برای شام
ا.ت : من گشنم نیست میخوام استراحت کنم
خدمتکار: اما ...
ا.ت : لطفاً همین را به کوک بگو
خدمتکار: چشم ( و رفت )
کوک ویو
خدمتکار ها شام را آماده کرده بودن و من نشستم سر میز و به یکی از خدمتکار ها گفتم که بره و به ا.ت بگه بیاد پایین بعد از چند دقیقه خدمتکار اومد پایین اما ا.ت باهاش نبود و اومد سمت من
خدمتکار: ببخشید ارباب.. خانم گفتن که گرسنه نیستن و میخوان استراحت کنن
کوک : .. باشه تو میتونی بری
ا.ت ویو
خدمتکار بهم گفت که کوک گفته بیام پایین برای شام و من هم گفتم که گرسنه نیستم و میخوام استراحت کنم و روی پهلوم خوابیدم و چشمام را بستم که یهو ..
کوک ویو
خدمتکار گفت که ا.ت گرسنه نیست و میخواد استراحت کنه .. فهمیدم که ا.ت ناراحته از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاق ا.ت اروم در را باز کردم و دیدم پشت به در خوابیده رفتم سمت ا.ت و روی تخت پیشش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم و دم گوشش گفتم
کوک : .. ا.ت
ا.ت : ....
کوک : باهام قهری
ا.ت : ....
کوک : ببخشید که سرت داد زدم ... توهم درکم کن اگه اون موقع عشق زندگیت را توی اون لحظه میدیدی عصبی نمیشدی ... اون موقع کنترلم را از دست دادم و نفهمیدم که دارم چیکار میکنم ... ببخشید عشقم
ا.ت : کو..ک
کوک : بله عشقم
ا.ت : تو هنوز..دوسم .. داری
کوک : .. من تا اخر عمرم دوست دارم... تو دلیل زندگیمی عشقم ..
ا.ت : ( روبه کوک شد و کوک را بغل کرد )
کوک : حالا بریم شام بخوریم
ا.ت : بریم ..
پارت ۴۲ تموم شد ⭐❤️🥰😘🙃
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍☺️🙃🪽✨
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🫠🪐🥹✨
شرط
لایک: ۴۰
کامنت : ۲۰
بچه ها لطفاً دوتا را لایک کنید ☺️❤️🌹
دوتا شون باید اندازه ی هم لایک بخورن ❤️❤️🙃🙃
مرسی از حمایتتوووننننن 🙃❤️🌹🌹❤️
وقتی خدمتکار رفت . از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت دستشویی و یه ابی به صورتم زدم و اومد بیرون و لباسام رو عوض کردم و خودم انداختم روی تخت.. چند مین همینطوری بودم که یهو یکی در زد
ا.ت : بیا تو
خدمتکار : ببخشید که مزاحمتون میشم.. ارباب گفتن که بیاین پایین برای شام
ا.ت : من گشنم نیست میخوام استراحت کنم
خدمتکار: اما ...
ا.ت : لطفاً همین را به کوک بگو
خدمتکار: چشم ( و رفت )
کوک ویو
خدمتکار ها شام را آماده کرده بودن و من نشستم سر میز و به یکی از خدمتکار ها گفتم که بره و به ا.ت بگه بیاد پایین بعد از چند دقیقه خدمتکار اومد پایین اما ا.ت باهاش نبود و اومد سمت من
خدمتکار: ببخشید ارباب.. خانم گفتن که گرسنه نیستن و میخوان استراحت کنن
کوک : .. باشه تو میتونی بری
ا.ت ویو
خدمتکار بهم گفت که کوک گفته بیام پایین برای شام و من هم گفتم که گرسنه نیستم و میخوام استراحت کنم و روی پهلوم خوابیدم و چشمام را بستم که یهو ..
کوک ویو
خدمتکار گفت که ا.ت گرسنه نیست و میخواد استراحت کنه .. فهمیدم که ا.ت ناراحته از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاق ا.ت اروم در را باز کردم و دیدم پشت به در خوابیده رفتم سمت ا.ت و روی تخت پیشش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم و دم گوشش گفتم
کوک : .. ا.ت
ا.ت : ....
کوک : باهام قهری
ا.ت : ....
کوک : ببخشید که سرت داد زدم ... توهم درکم کن اگه اون موقع عشق زندگیت را توی اون لحظه میدیدی عصبی نمیشدی ... اون موقع کنترلم را از دست دادم و نفهمیدم که دارم چیکار میکنم ... ببخشید عشقم
ا.ت : کو..ک
کوک : بله عشقم
ا.ت : تو هنوز..دوسم .. داری
کوک : .. من تا اخر عمرم دوست دارم... تو دلیل زندگیمی عشقم ..
ا.ت : ( روبه کوک شد و کوک را بغل کرد )
کوک : حالا بریم شام بخوریم
ا.ت : بریم ..
پارت ۴۲ تموم شد ⭐❤️🥰😘🙃
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍☺️🙃🪽✨
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🫠🪐🥹✨
شرط
لایک: ۴۰
کامنت : ۲۰
بچه ها لطفاً دوتا را لایک کنید ☺️❤️🌹
دوتا شون باید اندازه ی هم لایک بخورن ❤️❤️🙃🙃
مرسی از حمایتتوووننننن 🙃❤️🌹🌹❤️
۳۲.۴k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.