P23
P23
ویو هوپی
بعد اینکه یونگی رفت سر مبل و چشماش رو بست برگشتم ی نگاه به بادیگاردا کردم.... نع، مثل اینکه نمیتونم از دستش فرار کنم... بیخال شدم و رفتم لباس انتخاب کردم همین طور که داشتم دنبال لباس میگشتم ی بافت که راه راهی قرمز و سیاه بود دیدم خوشم اومد برش داشتم و دوباره مشقول گشتن شدم تا رسیدم به ی لباس سفید تفریبا شیری و ی سلوار همرنگش ولی شلوار کرمی هم قاطی داشت اونم برداشتم و بافت و ست زمستونه رو دادم دست بادیگاردی که پشت سرم راه میومد و دوباره مشقول گشتن شدم تا رسیدم به یه لباش ابی اسمونی که تقریبا هودی بود و اونم دادم به بادیگارد و دوباره به راه افتا دم اما اینبار به طرف اتاق پرو بعد 2 مین راه رفتن رسیدم به اتاق پرو و لباسارو از بادیگارد گرفتم فرستادمش رفت و.......
هایییییییی من اومدم ببخشید واقعا شرمنده میدونم خیلی دیر میزارم ولی واقعا درسام سخت شد و این چند هفته همش امتحان بوده ولی از این به بعد قول میدم حداقل روزی یک پارت شده هم میزارم الانم عکس لباسای هوپی رو میزارم بازم ببخشید دوستون دارم
ویو هوپی
بعد اینکه یونگی رفت سر مبل و چشماش رو بست برگشتم ی نگاه به بادیگاردا کردم.... نع، مثل اینکه نمیتونم از دستش فرار کنم... بیخال شدم و رفتم لباس انتخاب کردم همین طور که داشتم دنبال لباس میگشتم ی بافت که راه راهی قرمز و سیاه بود دیدم خوشم اومد برش داشتم و دوباره مشقول گشتن شدم تا رسیدم به ی لباس سفید تفریبا شیری و ی سلوار همرنگش ولی شلوار کرمی هم قاطی داشت اونم برداشتم و بافت و ست زمستونه رو دادم دست بادیگاردی که پشت سرم راه میومد و دوباره مشقول گشتن شدم تا رسیدم به یه لباش ابی اسمونی که تقریبا هودی بود و اونم دادم به بادیگارد و دوباره به راه افتا دم اما اینبار به طرف اتاق پرو بعد 2 مین راه رفتن رسیدم به اتاق پرو و لباسارو از بادیگارد گرفتم فرستادمش رفت و.......
هایییییییی من اومدم ببخشید واقعا شرمنده میدونم خیلی دیر میزارم ولی واقعا درسام سخت شد و این چند هفته همش امتحان بوده ولی از این به بعد قول میدم حداقل روزی یک پارت شده هم میزارم الانم عکس لباسای هوپی رو میزارم بازم ببخشید دوستون دارم
۶۵۱
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.