سوزومه: الو

سوزومه: الو
مامان:سلام عزیزم
سوزومه:سلام
مامان: تازه بیدارشدی
سوزومه: اوم کاری داری
مامان: اره میخواستم بگم بیا همون کافه قبلی
سوزومه: با جنیور
مامان: اره
سوزومه: اوکی....... کاری نداری
مامان: نه خدافظ
سوزومه: اوکی بای

هوففففف الان چیکارم داره اخه ..... رفتم پایین کسی نبود اشپزخونه روهم نگاه کردم نبود
سوزومه: یعنی تاالان خوابه..... مگه ساعت چنده
یه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت هفت و ربع
سوزومه: تخت عزیزم، بیبی داره میاد بغلت
رفتم روتخت ولو شدم تازه چشام گرم گرفته بود که صدا در اومد
سوزومه: ای بر خرمگسه معرکه لعنت
سوزومه: بیا تو
جنیور: بیدارت کردم
سوزومه: نه بیدار بودم....... چیه مامان زنگ زده
جنیور: اوم گفت برای عصر بیاید
سوزومه: باشه...... من دیگه به خواب نازنینم ادامه میدم
جنیور: من دیگه میرم برا نهار بیدارت کنم
سوزومه: ممنون میشم
جنیور: اوکی من رفتم
سوزومه: سوزومه جایی میخوای بری
جنیور: اوم بابا برام یه قرار از پیش تعیین شده ترتیب داره
سوزومه: اوکی خوش بگذره...... خوشحالم که تا الان به من گیر ندادن وامید وارم ندن
جنیور: دیگه من رفتم (رفت)
سوزومه (روبه تخت): خب کجابودیم بیبی...