پارت 5
پارت 5
تهیون که خشکش زده بود گفت: ... من... من واقعا نمیخواستم اینجوری بشه من... من واقعا نمیخواستم بچها مسخرت کنن... واقعا ... ببخشید
تهیون تو ذهنش: من چرا اینجام؟ چرا دارم از معذرت خواهی میکنم؟
من چم شده؟ چرا احساس میکنم میخوام بغلش کنم؟ تهیون به خودت بیا...
بومگیو: یااا... تهیون من معذرت خواهی تو رو نمیخوام... تو فقط بگو از جون من چی میخوای؟ چرا ولم نمیکنی؟ تو که هر روز تو مدرسه مسخرم میکنی. برام قلدری میکنی. هر روزم که به سوبین میگی رو صندلیم یه چیزی بزاره...
پس چرا ولم نمیکنی هاااااا... چراا... بابا ولم کننن! بزار راحت زندگی کنم. ..
فقط ولم کنن!
بومگیو در رو کوبید و رفت بدونه اینکه بزاره تهیونم یه کلمه حرف بزنه...
( فردای اون روز) تهیون: امشب اصلا نتونستم بخوابم! من چرا انقد بومگیو رو اذیت کردم... مگه اون چیکارم کرده... اصلا چرا دیروز رفتم جلو ی در خونش؟ چرا الان دلم براش تنگ شده؟ چرا دلم میخواد بغلش کنم بابت کارام ازش کلی معذرت بخوام؟ چراااا؟
یاااا تهیون به خودت بیا... ذهن تهیون: نکنه که تو بومگیو رو....
تهیون که خشکش زده بود گفت: ... من... من واقعا نمیخواستم اینجوری بشه من... من واقعا نمیخواستم بچها مسخرت کنن... واقعا ... ببخشید
تهیون تو ذهنش: من چرا اینجام؟ چرا دارم از معذرت خواهی میکنم؟
من چم شده؟ چرا احساس میکنم میخوام بغلش کنم؟ تهیون به خودت بیا...
بومگیو: یااا... تهیون من معذرت خواهی تو رو نمیخوام... تو فقط بگو از جون من چی میخوای؟ چرا ولم نمیکنی؟ تو که هر روز تو مدرسه مسخرم میکنی. برام قلدری میکنی. هر روزم که به سوبین میگی رو صندلیم یه چیزی بزاره...
پس چرا ولم نمیکنی هاااااا... چراا... بابا ولم کننن! بزار راحت زندگی کنم. ..
فقط ولم کنن!
بومگیو در رو کوبید و رفت بدونه اینکه بزاره تهیونم یه کلمه حرف بزنه...
( فردای اون روز) تهیون: امشب اصلا نتونستم بخوابم! من چرا انقد بومگیو رو اذیت کردم... مگه اون چیکارم کرده... اصلا چرا دیروز رفتم جلو ی در خونش؟ چرا الان دلم براش تنگ شده؟ چرا دلم میخواد بغلش کنم بابت کارام ازش کلی معذرت بخوام؟ چراااا؟
یاااا تهیون به خودت بیا... ذهن تهیون: نکنه که تو بومگیو رو....
۲.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.