* ادامه سناریو *
ایزانا : اون موتور منه برو سوار شو، ا/ت : باشه،( از زبان نویسنده) ا/ت رفت سوار شد ایزانا هم بعد از پنج دقیقه بعد اومد ، ایزانا : ببخشید که یکم دیر اومدم. ا/ت : اشکال نداره . بعد ایزانا سوار شد (بین راه) ایزانا داشت باتمام سرعت میرفت تا ا/ت اونو وز پشت سفت بغل کنه ولی همه چیز طبق نقشه پیش نرفت 😂 ا/ت سفت صندلی موتور رو گرفته بود و ول نمیکرد . ا/ت : اییییییییزززززاااااننننااااااا ااااااررررووووممممممم بببببررررووووووووو . ایزانا هم سرعتو هی بیشتر میکرد دیگه ا/ت مجبور شد اونو بغل کنه:) دیگه رسیدن ب کوچه ی خونه ی ا/ت ، ایزانا : خونتون کجاس . ا/ت : یکم جلوتر . ایزانا :میدونی خونه ی منم توی همین کوچس؟ ا/ت : واقعا؟ پس چطور همو ندیدیم؟ . ایزانا : شاید بخاطر اینکه من بیشتر وقتا خونه نیستم . ا/ت : وایساا (وایسادن) ایزانا : چرا ؟ ا/ت : خب این خونه ی منه، ایزانا شلخ درووزده بود . گفت . ایزانا: عه خونه ی منم روبه روی خونه شماس😂 ا/ت با تعجب دستش رو به خونه ی روبه رویی اشکاره کرد! ا/ت : اون؟ . ایزانا : اره بعد از چند قیقه در باز شد . مینا (اسم مادر ا/ت) سلام ا/ت کجا بود؟ مینا چشش خورد به ایزانا . مینا : سلام ایزانا پسرم خوبی؟ ایزانا : ممنون خاله مینا شما خوبید؟ . ا/ت : شما همو میشناسید؟😐. مینا : اره دخترم ایزانا پسر خاله کاتریناس ( اسم مامان ایزانا بچه ها ایجا رابطه ایزانا با مامانش خوبه💔) . ا/ت : اها . بعد ایزانا یه کاغذی رو از توی جیبش دروورد * و داد به مامان ا/ت . ایزانا : بعرما خاله مینا اینو مامانم داد برای پختن کیک فردا * مینا : اها اره مامانت گفت که بهم میدیش ، خلاصه ( بعد از خدافظی ) ( از زبان آ/ت) با بی میلی کامل رفتم توی اتاقم و درو بستم بعد از چند دقیقه مامانم گفت که . مینا : ا/ت دخترم بیا شام بخور. ا/ت : نه مامان من سیرم بعد دیگه صدایی نشنیدم و گرفتم خابیدم
(فردا صبح در مدرسه)
ایزانا : پس چرا ا/ت نیومده؟ ( از زبان ایزانا) همه جارو گشتم اصن انگار که واقعا نیومده شایتی خسته بوده؟ شایتی مریز شده؟ و هزاران شاید دیگه اصن امروز روز خیلی بدی بود که اصن ا/ت رو ندیدم! ( بعد از تموم شدن مدرسه) رفتم خونه و لباسامو عوض کردم بعد یه چیزی خوردم و به مامانم گفتم . ایزانا : مامان امروز قراره بری خونه ی خاله مینا؟ کاترینا : اره چطور؟ . ایزانا : میشه منم بیام ؟ کاترینا : بیا . ایزانا : کی میری؟ . کاتریتا : غذاتو بخور الان میخوام برم ( بعد از تموم شدن غذای ایزانا و رفتن در خونه ی ا/ت) (از زبان ایزانا) در زدیم و پدر ا/ت در رو باز کرد دیدم که داره گریه میکنه وبعد اروم وارد خونه شدم که دیدم خاله مینا سرشو گذاشته روی میز و داره باصدای بلد گریه میکنه و داد میزنه
بچه ها ادامشو بعدا مینویسم به خدا دست هام شکستن این پستو سه باره دارم مینویسم
(فردا صبح در مدرسه)
ایزانا : پس چرا ا/ت نیومده؟ ( از زبان ایزانا) همه جارو گشتم اصن انگار که واقعا نیومده شایتی خسته بوده؟ شایتی مریز شده؟ و هزاران شاید دیگه اصن امروز روز خیلی بدی بود که اصن ا/ت رو ندیدم! ( بعد از تموم شدن مدرسه) رفتم خونه و لباسامو عوض کردم بعد یه چیزی خوردم و به مامانم گفتم . ایزانا : مامان امروز قراره بری خونه ی خاله مینا؟ کاترینا : اره چطور؟ . ایزانا : میشه منم بیام ؟ کاترینا : بیا . ایزانا : کی میری؟ . کاتریتا : غذاتو بخور الان میخوام برم ( بعد از تموم شدن غذای ایزانا و رفتن در خونه ی ا/ت) (از زبان ایزانا) در زدیم و پدر ا/ت در رو باز کرد دیدم که داره گریه میکنه وبعد اروم وارد خونه شدم که دیدم خاله مینا سرشو گذاشته روی میز و داره باصدای بلد گریه میکنه و داد میزنه
بچه ها ادامشو بعدا مینویسم به خدا دست هام شکستن این پستو سه باره دارم مینویسم
۴.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.