پارت شش(فصل دو)
گایز پارت قبلی رو تا جایی که جا داشت نوشتم
+اهان
رفتیم و دور میز نشستیم
جین :به نظرم جرعت حقیقت بازی کنیم
همگی تایید کردیم
نامجون بطری رو چرخید و رو جنی و هانول افتاد
هانول :گیرت انداختم بالاخره
جرعت یا حقیقت
جنی:حقیقت
هانول: اون روز رو یادته وقتی برف میبارید گفتم بریم برف بازی منو پیچوندی اون موقع چرا منو پیچوندی؟
جنی :فقط عصبی نشو ها اوکی
هانول: باشه حالا بگو
جنی:رفتم خرید
از زبان ا/ت ۱۰ مین بود که بازی میکردیم و میخندیدم که بطری رو من و یونا افتاد
یونا:جرعت حقیقت
ا/ت :از اونجایی که خیلی جرعت دارم جرعت
یونا:تهیونگو ببوس
ا/ت نه نمیشه میشه سوال رو عوض کنی
_نه نمیشه خودت نبوسی من میام و بهم چشمکی زد منم مجبوری قبول کردم اومد پیشم و لباشو گذاشت رو لبام چشمامو بستم و اجازه دادم کارشو بکنه که کمی بعد لباشو برداشت و رفت نشست سرجاش
ساعت 6
+به نظرتون نخوابیم
همگی :اره ٫خوابمون میاد
چادر رو اماده کردن
جنی:جیهوپ مگه نگفتی ۱۲ نفره
جیهوپ :اره چطور
جنی:این ۳ تا اتاق بزرگ داره
+دختر تو چقد دیر میگیری خب ببین ۳ تا اتاق چهار نفره هس
جنی :اهان
تشک هامونو هم انداختیم که دیدم لباس خواب ندارم مجبور ته رو صدا زدم
+تهیونگااا
_هاااا
+بیا پشت ماشین
_اومدم
تهیونگ اومد
_چیه پرنسس
+من لباس خواب ندارم
_از دست تو دیدی گفتم لباس بیار
+من فک کردم میرم هتل نه کنار دریا
_میخوایی لباس من رو بپوشی
+لباس مردونه
_خندیدو گف نه کیوتچه هودی شلواره میخایی
+اره مرسی
ته لباسو اورد و من رفتم تو ون پوشیدم وقتی اومدم همگی بهم خندین و جیمین گف:ا/ت خیلی کیوت شدی این لباس توعه نه
+خب نه من فقط یه کیف اوردم فک میکردم میریم هتل و من لباس میخرم واسه همون لباس نیاوردم و تهیونگ لباسشو بهم داد
رفتیم که بخوابیم من و ته و کوک و یونا باهم افتادیم و بالاخره ساعت هفت خوابیدیم
+اهان
رفتیم و دور میز نشستیم
جین :به نظرم جرعت حقیقت بازی کنیم
همگی تایید کردیم
نامجون بطری رو چرخید و رو جنی و هانول افتاد
هانول :گیرت انداختم بالاخره
جرعت یا حقیقت
جنی:حقیقت
هانول: اون روز رو یادته وقتی برف میبارید گفتم بریم برف بازی منو پیچوندی اون موقع چرا منو پیچوندی؟
جنی :فقط عصبی نشو ها اوکی
هانول: باشه حالا بگو
جنی:رفتم خرید
از زبان ا/ت ۱۰ مین بود که بازی میکردیم و میخندیدم که بطری رو من و یونا افتاد
یونا:جرعت حقیقت
ا/ت :از اونجایی که خیلی جرعت دارم جرعت
یونا:تهیونگو ببوس
ا/ت نه نمیشه میشه سوال رو عوض کنی
_نه نمیشه خودت نبوسی من میام و بهم چشمکی زد منم مجبوری قبول کردم اومد پیشم و لباشو گذاشت رو لبام چشمامو بستم و اجازه دادم کارشو بکنه که کمی بعد لباشو برداشت و رفت نشست سرجاش
ساعت 6
+به نظرتون نخوابیم
همگی :اره ٫خوابمون میاد
چادر رو اماده کردن
جنی:جیهوپ مگه نگفتی ۱۲ نفره
جیهوپ :اره چطور
جنی:این ۳ تا اتاق بزرگ داره
+دختر تو چقد دیر میگیری خب ببین ۳ تا اتاق چهار نفره هس
جنی :اهان
تشک هامونو هم انداختیم که دیدم لباس خواب ندارم مجبور ته رو صدا زدم
+تهیونگااا
_هاااا
+بیا پشت ماشین
_اومدم
تهیونگ اومد
_چیه پرنسس
+من لباس خواب ندارم
_از دست تو دیدی گفتم لباس بیار
+من فک کردم میرم هتل نه کنار دریا
_میخوایی لباس من رو بپوشی
+لباس مردونه
_خندیدو گف نه کیوتچه هودی شلواره میخایی
+اره مرسی
ته لباسو اورد و من رفتم تو ون پوشیدم وقتی اومدم همگی بهم خندین و جیمین گف:ا/ت خیلی کیوت شدی این لباس توعه نه
+خب نه من فقط یه کیف اوردم فک میکردم میریم هتل و من لباس میخرم واسه همون لباس نیاوردم و تهیونگ لباسشو بهم داد
رفتیم که بخوابیم من و ته و کوک و یونا باهم افتادیم و بالاخره ساعت هفت خوابیدیم
۳.۵k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.