ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 27°•
(جیمین)
باورم نمیشد بعد چند سال دیدمش اون خیلی شکسته شده بود اون همون دختری نبود که من میشناختم و عاشقش شدم
جیمین: سلام
نارا: سلام
لیانا: امم جیمین بشین برات یه چیزی بیارم گرم شی هوا امروز خیلی سرد بود
جیمین: خیلی ممنون
رفتم نشستم توی پذیرایی باید یه آمپول که مخصوص نتف و بازو بود رو به لیانا میزدم جونگ کوک گفت باید چند ساعت قبل خواب باشه منم بیشتر بخاطر این اومدم پس باید کارمو میکردم و بعد میرفتم
لیانا: بفرما
جیمین: ممنون راستی لیانا دوتا نزدیک هست برای بچه باید انجام بدی دکتر لی به جونگ کوک داده ولی چون آمپول باید چند ساعت قبل خواب باشه کوک نمیتونست برسونه خودشو واسه همین من باید بزنم دو تا توی بازوعه و یکی تو ناف
لیانا: اها درد داره؟
جیمین: نترس آروم میزنم برات
لیانا: مرسی جیمین
جیمین: خواهش میکنم
کمی از نوشیدنیم خوردم و رفتم آمپول هارو آوردم و امادشون کردم
جیمین: خب آماده ای
لیانا: اوهوم ولی قول دادی آروم بزنیا
جیمین: چشم آروم میزنم دیگه
(لیانا)
من از آمپول یکمی میترسم ولی نه اونقدر که جفتک بندازم فقط دردم بیاد بغض میکنم جیمین اومد و کنارم نشست
جیمین: تو بازوت میزنم
لیانا: اکی
جیمین آروم در سرنگ رو برداشت و کمی پد الکلی رو روی بازوم کشید و آروم سر سوزن رو دارد دستم کرد ولی خداییش عالی زد درست مثل کوک اونم هر موقع برام تزریق انجام میده اصلا دردم نمیاد بالاخره این پسرا دکتر فوق تخصص مملکتن انتظار کمتری هم نباید داشت بالاخره دوتا آمپول بازوم رو زد و رفت سراغ نافم اون رو هم زد و بالاخره تموم شد
جیمین: خب دیدی درد نداشت
لیانا: مرسی جیمینی
جیمین: خواهش کاری نکردم که خب من دیگه برم دیر وقته مواظب خودت باش کوک ممکنه نصف شب بیاد
لیانا: چشم
جیمین: فعلا خدانگهدار
لیانا: خدا حافظ
جیمین رفت منم رفتم آشپز خونه که دیدم ....
کپی ممنوع ❌
باورم نمیشد بعد چند سال دیدمش اون خیلی شکسته شده بود اون همون دختری نبود که من میشناختم و عاشقش شدم
جیمین: سلام
نارا: سلام
لیانا: امم جیمین بشین برات یه چیزی بیارم گرم شی هوا امروز خیلی سرد بود
جیمین: خیلی ممنون
رفتم نشستم توی پذیرایی باید یه آمپول که مخصوص نتف و بازو بود رو به لیانا میزدم جونگ کوک گفت باید چند ساعت قبل خواب باشه منم بیشتر بخاطر این اومدم پس باید کارمو میکردم و بعد میرفتم
لیانا: بفرما
جیمین: ممنون راستی لیانا دوتا نزدیک هست برای بچه باید انجام بدی دکتر لی به جونگ کوک داده ولی چون آمپول باید چند ساعت قبل خواب باشه کوک نمیتونست برسونه خودشو واسه همین من باید بزنم دو تا توی بازوعه و یکی تو ناف
لیانا: اها درد داره؟
جیمین: نترس آروم میزنم برات
لیانا: مرسی جیمین
جیمین: خواهش میکنم
کمی از نوشیدنیم خوردم و رفتم آمپول هارو آوردم و امادشون کردم
جیمین: خب آماده ای
لیانا: اوهوم ولی قول دادی آروم بزنیا
جیمین: چشم آروم میزنم دیگه
(لیانا)
من از آمپول یکمی میترسم ولی نه اونقدر که جفتک بندازم فقط دردم بیاد بغض میکنم جیمین اومد و کنارم نشست
جیمین: تو بازوت میزنم
لیانا: اکی
جیمین آروم در سرنگ رو برداشت و کمی پد الکلی رو روی بازوم کشید و آروم سر سوزن رو دارد دستم کرد ولی خداییش عالی زد درست مثل کوک اونم هر موقع برام تزریق انجام میده اصلا دردم نمیاد بالاخره این پسرا دکتر فوق تخصص مملکتن انتظار کمتری هم نباید داشت بالاخره دوتا آمپول بازوم رو زد و رفت سراغ نافم اون رو هم زد و بالاخره تموم شد
جیمین: خب دیدی درد نداشت
لیانا: مرسی جیمینی
جیمین: خواهش کاری نکردم که خب من دیگه برم دیر وقته مواظب خودت باش کوک ممکنه نصف شب بیاد
لیانا: چشم
جیمین: فعلا خدانگهدار
لیانا: خدا حافظ
جیمین رفت منم رفتم آشپز خونه که دیدم ....
کپی ممنوع ❌
۳۶.۲k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.