★تکپارتی جیمین★
★تکپارتی جیمین★
ادامه:
صبح از خواب که پاشدم فقط میخواستم از این خونه و از اون آدم فرار کنم
سریع وسایلم رو برداشتم و از اونجا رفتم و سوار اتوبوس شدم
نمیتونستم الان برم خونه
چون الان صبحه به مامانم گفتم ظهر برمیگردم
کاش نرفته بودم خونهی اون عوضی😭😭
ساعت ۱۲ ظهر بود گفتم شاید بهتره برم خونه دیگه
راجب این قضیه هم به کسی چیزی نمیگم
رسیدم خونه و......
یون سوک: سلام
ات: سلام عزیزم چقدر زود اومدی
یون سوک: زودتر آوردنمون
رفتم تو اتاق و در رو بستم و بی صدا تو اتاقم اشک ریختم.
۲ هفته بعد:
این چند روز حالم بد بود اما گفتم چیز جدی ای نیست و به کسی چیزی نگفتم
سر میز نشسته بودیم و داشتیم ناهار میخوردیم که یه دفعه حالم به هم خورد و بیهوش شدم!
ویو ا.ت:
سر میز بودیم که یون سوک حالش به هم خورد و بیهوش شد
ات: یون سوک؟ یون سوک چت شددد؟ جیمین برو ماشین رو روشن کن ببریمش بیمارستاننن!
یون سوک رو بردیم بیمارستان و دکترا بردنش تو یه اتاق و منو جینین و یون جئونگ بیرون ایستادیم که دکتر اومد .
دکتر: شما پدر و مادرش هستید؟
جیمین: بله آقای دکتر
دکتر: شماها چجور پدر و مادرهایی هستید که مواظب بچتون نیستید؟! "یکم عصبی"
ات: م..مگه...چیشده آقای دکتر؟
دکتر: چیشده؟ شماها میدونید دخترتون حامله هست؟
ات و جیمین: حاملههه؟
دکتر: بله....چرا یه دختر ۱۷ ساله باید حامله باشه؟
جیمین: یعنی چی آقای دکتر این ممکن نیست!
دکتر: اما آزمایشات نشون میده که ایشون حامله هستند!
ات: د..دکتر....میتونم ببیننش؟
دکتر: بله...اما زیاد بهش استرس ندید!
ات: چ...چشم
رفتیم تو اتاق که یون سوک داشت گریه میکرد
ات: ی..یون سوک🥺
یون سوک: مامانی😭
ات: چیشده دخترم؟ چرا....چرا تو حامله ای؟
یون سوک: 😭😭😭
جیمین: چرا جواب نمیدی خوب بگو چیکار کردی با کییی؟
ات: همش....همش تقصیر توعه....تو بهم اهمیت نمیدادی...منم...رفتم سراغ پسر بازی تا....تا حالم یکم بهتر بشه "همش با گریه"
جیمین از حرف یون سوک ناراحت شد.....با خودش فکر کرد که یعنی واقعا تقصیر خودشه؟
باز جا نمیشه یه پارت دیگه هم میزارم واسه ادامش:
ادامه:
صبح از خواب که پاشدم فقط میخواستم از این خونه و از اون آدم فرار کنم
سریع وسایلم رو برداشتم و از اونجا رفتم و سوار اتوبوس شدم
نمیتونستم الان برم خونه
چون الان صبحه به مامانم گفتم ظهر برمیگردم
کاش نرفته بودم خونهی اون عوضی😭😭
ساعت ۱۲ ظهر بود گفتم شاید بهتره برم خونه دیگه
راجب این قضیه هم به کسی چیزی نمیگم
رسیدم خونه و......
یون سوک: سلام
ات: سلام عزیزم چقدر زود اومدی
یون سوک: زودتر آوردنمون
رفتم تو اتاق و در رو بستم و بی صدا تو اتاقم اشک ریختم.
۲ هفته بعد:
این چند روز حالم بد بود اما گفتم چیز جدی ای نیست و به کسی چیزی نگفتم
سر میز نشسته بودیم و داشتیم ناهار میخوردیم که یه دفعه حالم به هم خورد و بیهوش شدم!
ویو ا.ت:
سر میز بودیم که یون سوک حالش به هم خورد و بیهوش شد
ات: یون سوک؟ یون سوک چت شددد؟ جیمین برو ماشین رو روشن کن ببریمش بیمارستاننن!
یون سوک رو بردیم بیمارستان و دکترا بردنش تو یه اتاق و منو جینین و یون جئونگ بیرون ایستادیم که دکتر اومد .
دکتر: شما پدر و مادرش هستید؟
جیمین: بله آقای دکتر
دکتر: شماها چجور پدر و مادرهایی هستید که مواظب بچتون نیستید؟! "یکم عصبی"
ات: م..مگه...چیشده آقای دکتر؟
دکتر: چیشده؟ شماها میدونید دخترتون حامله هست؟
ات و جیمین: حاملههه؟
دکتر: بله....چرا یه دختر ۱۷ ساله باید حامله باشه؟
جیمین: یعنی چی آقای دکتر این ممکن نیست!
دکتر: اما آزمایشات نشون میده که ایشون حامله هستند!
ات: د..دکتر....میتونم ببیننش؟
دکتر: بله...اما زیاد بهش استرس ندید!
ات: چ...چشم
رفتیم تو اتاق که یون سوک داشت گریه میکرد
ات: ی..یون سوک🥺
یون سوک: مامانی😭
ات: چیشده دخترم؟ چرا....چرا تو حامله ای؟
یون سوک: 😭😭😭
جیمین: چرا جواب نمیدی خوب بگو چیکار کردی با کییی؟
ات: همش....همش تقصیر توعه....تو بهم اهمیت نمیدادی...منم...رفتم سراغ پسر بازی تا....تا حالم یکم بهتر بشه "همش با گریه"
جیمین از حرف یون سوک ناراحت شد.....با خودش فکر کرد که یعنی واقعا تقصیر خودشه؟
باز جا نمیشه یه پارت دیگه هم میزارم واسه ادامش:
۱۵.۶k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.