برادر ناتنی
part 6
به ارومی از روی تخت بلند شدمو به سمت اتاقم حرکت کردم.
برای مسافرت فردا هیجان داشتم.
چون تاحالا با یونگی به مسافرت نرفته بودم.
فردا
لباسایی که برای توی راه انتخاب کرده بودم رو پوشیدم و عطر لیمویی رو زدم و داخل کیفم گذاشتم.گوشیم و وسایل لازمم رو هم برداشتم و داخل کیفم گذاشتم.
قرار شد منو یونگیو یکی از دوستاش با یه ماشین بریم ۳ نفر دیگه از دوستاشم با یه ماشین دیگه.
من پشت نشسته بودم چون اینجوری راحت تر بودم.
به سمت خونه دوست یونگی حرکت کردیم.
وقتی دوستش سوار ماشین شد راه افتادم ولی وقتی از اینه بهش نگاه کردم کیو دیدم؟
جونگو یعنی اون دوست یونگی بود.
یعنی من بدبخت ترین و بدشانس ترین ادم جهانم.
سعی کردم بهش نگاه نکنم ولی اون از توی اینه همش بهم نگاه میکرد و این باعث میشد حس بدی بگیرم.
به ارومی از روی تخت بلند شدمو به سمت اتاقم حرکت کردم.
برای مسافرت فردا هیجان داشتم.
چون تاحالا با یونگی به مسافرت نرفته بودم.
فردا
لباسایی که برای توی راه انتخاب کرده بودم رو پوشیدم و عطر لیمویی رو زدم و داخل کیفم گذاشتم.گوشیم و وسایل لازمم رو هم برداشتم و داخل کیفم گذاشتم.
قرار شد منو یونگیو یکی از دوستاش با یه ماشین بریم ۳ نفر دیگه از دوستاشم با یه ماشین دیگه.
من پشت نشسته بودم چون اینجوری راحت تر بودم.
به سمت خونه دوست یونگی حرکت کردیم.
وقتی دوستش سوار ماشین شد راه افتادم ولی وقتی از اینه بهش نگاه کردم کیو دیدم؟
جونگو یعنی اون دوست یونگی بود.
یعنی من بدبخت ترین و بدشانس ترین ادم جهانم.
سعی کردم بهش نگاه نکنم ولی اون از توی اینه همش بهم نگاه میکرد و این باعث میشد حس بدی بگیرم.
۱۸.۰k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.