مروارید آبی پارت۱۳
از زبون شو
سکوت کل اتاق را پر کرده بود
نه من نه فیری حرفی برای گفتن نداشتیم
اما این اصلاً برای من مهم نبود فقط امیدوار بودم والت زودتر حالش خوب شه
تقریبا ۱۵ دقیقه گذشته بود که فیری سکوت را شکست
بهتره بریم و به کریستینا در مورد وضعیت والت
خبر بدیم
وقتی به اتاق کریستینا رسیدیم تمامی اتفاقات را براش تعریف کردیم
شوک عظیمی تمام وجود او رو به لرزه درآورده بود
و بیاختیار اشک میریخت
من و فیری هم دست کمی از او نداشتیم
چهار روز بعد
از زبان نویسنده
الان از اون اتفاق ناخوشایند ۴ روزه که میگذره والت تقریباً سلامتش رو به دست آورده
و داخل مسابقات شرکت کرد
مسابقات داشت به اوج خودش میرسید تمامی بازیکنها با تمام قدرت مسابقه میدادند
و صدای جرقه فرفرهها به آسمان میرسید
اکنون که والت وارد مسابقات شده بود احساس بهتری داشت
دیگه مثل قبلاً سخت نفس نمیکشید و قلبشم تیر نمیکشید
اما چیزی درون والت از آغاز مسابقات
تا به الان تغییر نکرده والت مرتب شبها گریه میکنه و احساس دلتنگی و غم و غصه داره
پایان مسابقات روز چهارم ساعت ۱۲ شب از زبان والت
روز چهارم مسابقاتم بالاخره تموم شد خیلی خسته بودم امروز با تمام قدرتم مسابقه دادم و الان دیگه انرژی برام نمونده
پا شدم برم آبی به دست و صورتم بزنم که با چهره گریان خودم توی آینه مواجه شدم البته دیگه تعجب نمیکردم
دست و صورتم را شستم و برای اینکه حالم بهتر شه گفتم که برم داخل محوطه ساختمون چرخی بزنم
از اتاقم بیرون رفتم و در حال گشت زدن داخل ساختمون بودم واقعا خارقالعاده بود اونجا مثل آکواریوم خیلی بزرگ بود
غرق در تماشای دیدن موجودات دریایی بودم که صدایی توجه من را به خودش جلب کرد
صدای قدمهای یک مرد میانسال به نظر من که اینطور بود
چرخیدم و به اطرافم نگاهی انداختم
اوه اونجا رو ببین اون آقای جانه
همون کارمند این ساختمون که وقتی تازه اومده بودیم اینجا اتاقا را بهمون نشون داد
خواستم برم سلام و احوالپرسی کنم که متوجه چیزی داخل دست راستش شدم
یک چیز نوک تیز بود
سکوت کل اتاق را پر کرده بود
نه من نه فیری حرفی برای گفتن نداشتیم
اما این اصلاً برای من مهم نبود فقط امیدوار بودم والت زودتر حالش خوب شه
تقریبا ۱۵ دقیقه گذشته بود که فیری سکوت را شکست
بهتره بریم و به کریستینا در مورد وضعیت والت
خبر بدیم
وقتی به اتاق کریستینا رسیدیم تمامی اتفاقات را براش تعریف کردیم
شوک عظیمی تمام وجود او رو به لرزه درآورده بود
و بیاختیار اشک میریخت
من و فیری هم دست کمی از او نداشتیم
چهار روز بعد
از زبان نویسنده
الان از اون اتفاق ناخوشایند ۴ روزه که میگذره والت تقریباً سلامتش رو به دست آورده
و داخل مسابقات شرکت کرد
مسابقات داشت به اوج خودش میرسید تمامی بازیکنها با تمام قدرت مسابقه میدادند
و صدای جرقه فرفرهها به آسمان میرسید
اکنون که والت وارد مسابقات شده بود احساس بهتری داشت
دیگه مثل قبلاً سخت نفس نمیکشید و قلبشم تیر نمیکشید
اما چیزی درون والت از آغاز مسابقات
تا به الان تغییر نکرده والت مرتب شبها گریه میکنه و احساس دلتنگی و غم و غصه داره
پایان مسابقات روز چهارم ساعت ۱۲ شب از زبان والت
روز چهارم مسابقاتم بالاخره تموم شد خیلی خسته بودم امروز با تمام قدرتم مسابقه دادم و الان دیگه انرژی برام نمونده
پا شدم برم آبی به دست و صورتم بزنم که با چهره گریان خودم توی آینه مواجه شدم البته دیگه تعجب نمیکردم
دست و صورتم را شستم و برای اینکه حالم بهتر شه گفتم که برم داخل محوطه ساختمون چرخی بزنم
از اتاقم بیرون رفتم و در حال گشت زدن داخل ساختمون بودم واقعا خارقالعاده بود اونجا مثل آکواریوم خیلی بزرگ بود
غرق در تماشای دیدن موجودات دریایی بودم که صدایی توجه من را به خودش جلب کرد
صدای قدمهای یک مرد میانسال به نظر من که اینطور بود
چرخیدم و به اطرافم نگاهی انداختم
اوه اونجا رو ببین اون آقای جانه
همون کارمند این ساختمون که وقتی تازه اومده بودیم اینجا اتاقا را بهمون نشون داد
خواستم برم سلام و احوالپرسی کنم که متوجه چیزی داخل دست راستش شدم
یک چیز نوک تیز بود
۱.۲k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.