.ادامهٔ دوپارتی از تهیونگ
.ادامهٔ دوپارتی از تهیونگ
موضوع : وقتی با دوست پسر مافیات دعوات شد...
.
تهیونگ : ا.ت..!!!!*نگران*
ا.ت : درد...هققق...دار...م*گریه*
تهیونگ : وایسا ا.ت بزار....
ا.ت : ولم کن عوضی...*گریه*...تو بودی این بلاسرم آوردی....هققق...تو بودی...هقق...ک....که...بهم گفتی هر.زه...منی که تمام این سال کنارت بودم تو...هقق...بهم گفتی هر.زه*گریه،داد*
تهیونگ : ا.ت عشقم معذرت میخوام من عصبی بودم و.....
ا.ت : اگه عصبی بشی باید این بلاسرم بیای؟ *با چشم های اشکی*
تهیونگ" چی احساس میکردم؟ ...عذاب وجدان یا...عشق دردناک؟
ا.ت" از جام بلند شدم تا برم بالا پله ها...یه پام گذاشتم تو پله اول فشار شدیدی بهم وارد شد...نمیتونستم درست از پله ها برم بالا...که لحظه ای احساس کردم تو هوام...
تهیونگ : هیچی نگو
ته ته" رسیدم به اتاقمون آروم گذاشتمش رو تخت و رفتم جعبه کمک های اولیه رو اوردم....و لباس ا.ت رو در اوردم...نگاهم به بدن کبود ا.ت افتاد....ظاهرن داشتم دیونه میشدم که چرا باید با پرنسسم همچین کاری بکنم....به زخم های ا.ت بوسه ای گذاشتم....و شروع کردم به باندپیچی کردن...
حدود نزدیکای نیم ساعت تموم کردم...جعبه کمک های اولیه رو گذاشتم کنار...و به چهره ی ا.ت نگاه کردم...که اصلا بهم نگا نمیکرد...معلوم بود باهام قهره....
تهیونگ : عشقم...
ا.ت : ......
تهیونگ : پرنسسم
ا.ت : ......
اصلا جواب منو نمیداد نه حتی یه لحظه بهم زل نمیزد....
تهیونگ : باهام قهری پیشی کوچولو؟*ناراحت*
ا.ت :.......
ایشششششش اصلا حتی جوابم نمیداد...نزدیک ترش رفتم سرم یخورده نزدیک ا.ت بردم....ولی اون سرش به اون طرف برد...سرم بیشتر نزدیک ا.ت بردم حالا میتونستم چهره ی اخموی این پیشی کوچولو رو ببینم...با دست چپم موهای لختش رو نوازش میکردم رو چشم هاش بوسه میزاشتم ولی پیشی احمقمون هنوز قهره...
تهیونگ : ا.ت لطفا منو ببخش...قول میدم دیگه هیچ وقت باهات اینکارا نکنم...
ا.ت : .....
تهیونگ" به گوشه ل.بش نگاه کردم که خون زخمش خشک شده بود...از ل.ب پف کرده صورتیش بوسه ای هم گذاشتم تا این خانم کوچولو قهر نکنه....
ا.ت : .....
تهیونگ" عجب لجبازیه
تهیونگ : اگه همینطوری باشی دیگه هیچ وقت گریه نمیخرم واست*جدی*
یهو سرش اورد طرفم ....
تهیونگ : خب؟
ا.ت : قول میدی دیگه....هیچ وقت باهام این کارو نکنی؟
تهیونگ : قول میدم
ا.ت : قول میدی همیشه منو بخندونی منو ببری خرید و همیشه برام خوراکی بخری؟
تهیونگ : قول
ا.ت : حالا میتونی منو ببوسی*خنده*
تهیونگ : *از خنده ا.ت رو هزار بار ا.ت رو بوسید*
*پایان*
نویسنده پر استعداد شما کیم....یونجی 😌🗿
نظراتتون؟
موضوع : وقتی با دوست پسر مافیات دعوات شد...
.
تهیونگ : ا.ت..!!!!*نگران*
ا.ت : درد...هققق...دار...م*گریه*
تهیونگ : وایسا ا.ت بزار....
ا.ت : ولم کن عوضی...*گریه*...تو بودی این بلاسرم آوردی....هققق...تو بودی...هقق...ک....که...بهم گفتی هر.زه...منی که تمام این سال کنارت بودم تو...هقق...بهم گفتی هر.زه*گریه،داد*
تهیونگ : ا.ت عشقم معذرت میخوام من عصبی بودم و.....
ا.ت : اگه عصبی بشی باید این بلاسرم بیای؟ *با چشم های اشکی*
تهیونگ" چی احساس میکردم؟ ...عذاب وجدان یا...عشق دردناک؟
ا.ت" از جام بلند شدم تا برم بالا پله ها...یه پام گذاشتم تو پله اول فشار شدیدی بهم وارد شد...نمیتونستم درست از پله ها برم بالا...که لحظه ای احساس کردم تو هوام...
تهیونگ : هیچی نگو
ته ته" رسیدم به اتاقمون آروم گذاشتمش رو تخت و رفتم جعبه کمک های اولیه رو اوردم....و لباس ا.ت رو در اوردم...نگاهم به بدن کبود ا.ت افتاد....ظاهرن داشتم دیونه میشدم که چرا باید با پرنسسم همچین کاری بکنم....به زخم های ا.ت بوسه ای گذاشتم....و شروع کردم به باندپیچی کردن...
حدود نزدیکای نیم ساعت تموم کردم...جعبه کمک های اولیه رو گذاشتم کنار...و به چهره ی ا.ت نگاه کردم...که اصلا بهم نگا نمیکرد...معلوم بود باهام قهره....
تهیونگ : عشقم...
ا.ت : ......
تهیونگ : پرنسسم
ا.ت : ......
اصلا جواب منو نمیداد نه حتی یه لحظه بهم زل نمیزد....
تهیونگ : باهام قهری پیشی کوچولو؟*ناراحت*
ا.ت :.......
ایشششششش اصلا حتی جوابم نمیداد...نزدیک ترش رفتم سرم یخورده نزدیک ا.ت بردم....ولی اون سرش به اون طرف برد...سرم بیشتر نزدیک ا.ت بردم حالا میتونستم چهره ی اخموی این پیشی کوچولو رو ببینم...با دست چپم موهای لختش رو نوازش میکردم رو چشم هاش بوسه میزاشتم ولی پیشی احمقمون هنوز قهره...
تهیونگ : ا.ت لطفا منو ببخش...قول میدم دیگه هیچ وقت باهات اینکارا نکنم...
ا.ت : .....
تهیونگ" به گوشه ل.بش نگاه کردم که خون زخمش خشک شده بود...از ل.ب پف کرده صورتیش بوسه ای هم گذاشتم تا این خانم کوچولو قهر نکنه....
ا.ت : .....
تهیونگ" عجب لجبازیه
تهیونگ : اگه همینطوری باشی دیگه هیچ وقت گریه نمیخرم واست*جدی*
یهو سرش اورد طرفم ....
تهیونگ : خب؟
ا.ت : قول میدی دیگه....هیچ وقت باهام این کارو نکنی؟
تهیونگ : قول میدم
ا.ت : قول میدی همیشه منو بخندونی منو ببری خرید و همیشه برام خوراکی بخری؟
تهیونگ : قول
ا.ت : حالا میتونی منو ببوسی*خنده*
تهیونگ : *از خنده ا.ت رو هزار بار ا.ت رو بوسید*
*پایان*
نویسنده پر استعداد شما کیم....یونجی 😌🗿
نظراتتون؟
۴.۱k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.