فیک پیوند عاشقانه پارت ١٢
از زبان هانا
امروز تهیونگ و جونگ کوک خیلی عجیب رفتار می کردند همش باهم با اشاره صحبت می کردند بهشون مشکوک شده بودم عجیب تر از همه این بود که تهیونگ بهم گفته بود که شب قراره بریم جایی ولی نگفت کجا و گفت یک رازه از صبح تا حالا ذهنم مشغوله و همش دارم به امشب فکر میکنم یهو در اتاقم باز شد و یک عالمه خانوم با کلی وسایل ریختن تو با تعجب داشتم بهشون نگاه میکردم که یکیشون گفت
دختره : سلام ما رو آقای کیم فرستادن تا شما رو واسه ی امشب آماده کنیم
هانا : تهیونگ شما رو فرستاده ؟!
همشون با سر حرفم رو تایید کردند دوباره همون دختره گفت
دختره : زیاد وقت نداریم بهتره شروع کنیم
بعد از تموم شدن حرفش من رو به سمت حموم هل داد و گفت که برم حموم منم بدون حرفی رفتم حموم بعد از اینکه حمومم تموم شد با حوله اومدم بیرون که دیدم اتاقم پر وسایل هست از لوازم آرایشی گرفته تا پیراهن های زیبا همون دختره دوباره اومد سمتم و من رو به سمت رگال لباس هایی که آورده بودند برد و یکی یکی لباس ها رو جلوم میگرفت و بهش با دقت نگاه میکرد ولی انگار هیچ کدوم چشمش رو نمی گرفت تا اینکه از یکی از لباس ها خیلی خوشش اومد و گفت
دختره : این عالیه
و لباس رو به دستم داد و گفت برم بپوشمش رفتم لباس رو پوشیدم و اومدم که سریع یک عالمه کفش پاشنه بلند خوشگل جلو پام گذاشت و گفت امتحان کنم یکی یکی پوشیدمشون تا اینکه یکی چشمش رو گرفت بعد هم برد من رو جلوی میز آرایش نشوند و شروع کرد به آرایش کردنم و موهام رو درست کرد نمیدونم دقیقا چقدر گذشته بود ولی دیگه داشت کم کم خوابم میبرد که گفت تموم شد و من چشمام رو باز کردم که با دیدن خودم توی آینه داشت چشمام از حدقه میزد بیرون خیلی خوشگل شده بودم البته خوشگل بودم خوشگل تر شدم😉رفتم پایین که دیدم تهیونگ یک کت و شلوار مشکی خیلی خوشگل پوشیده توی اون کت و شلوار نسبت به هر موقع دیگه ای خواستنی تر شده بود داشت با کراواتش ور میرفت و حواسش به من نبود تا اینکه متوجه من شد و با دیدنم سر جاش خشکش زد از ری اکشنش خندم گرفت
تهیونگ : خیلی خوشگل شدی
از خجالت خنده ای کردم و باهم رفتیم سوار ماشین شدیم از اول تا آخر راه تهیونگ فقط به من خیره شده بود تا اینکه رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم یک عمارت خیلی بزرگ بود و نمای خیلی قشنگی داشت با هم وارد عمارت شدیم که یک عالمه بادکنک روی سرمون فرود اومد به اطرافمون نگاه کردم همه جا پر شده بود از عکس های دو نفره من و تهیونگ از بچگی تا الان و با گل تزئینات زیبایی انجام داده بودن همه دوست و اشناهامون هم اونجا بودن با تعجب داشتم به اطراف نگاه می کردم که تهیونگ جلوم زانو زد و یک جعبه از جیبش درآورد و بازش کرد و جلوم گرفت توش یک حلقه خیلی زیبا بود محو زیبایی حلقه شده بودم که تهیونگ گفت
تهیونگ : با من ازدواج می کنی ؟
اسلاید دو : لباس و مدل موهای هانا
اسلاید سه : کفش های هانا
شرایط پارت بعد :
٢۵ لایک
٢۵ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
امروز تهیونگ و جونگ کوک خیلی عجیب رفتار می کردند همش باهم با اشاره صحبت می کردند بهشون مشکوک شده بودم عجیب تر از همه این بود که تهیونگ بهم گفته بود که شب قراره بریم جایی ولی نگفت کجا و گفت یک رازه از صبح تا حالا ذهنم مشغوله و همش دارم به امشب فکر میکنم یهو در اتاقم باز شد و یک عالمه خانوم با کلی وسایل ریختن تو با تعجب داشتم بهشون نگاه میکردم که یکیشون گفت
دختره : سلام ما رو آقای کیم فرستادن تا شما رو واسه ی امشب آماده کنیم
هانا : تهیونگ شما رو فرستاده ؟!
همشون با سر حرفم رو تایید کردند دوباره همون دختره گفت
دختره : زیاد وقت نداریم بهتره شروع کنیم
بعد از تموم شدن حرفش من رو به سمت حموم هل داد و گفت که برم حموم منم بدون حرفی رفتم حموم بعد از اینکه حمومم تموم شد با حوله اومدم بیرون که دیدم اتاقم پر وسایل هست از لوازم آرایشی گرفته تا پیراهن های زیبا همون دختره دوباره اومد سمتم و من رو به سمت رگال لباس هایی که آورده بودند برد و یکی یکی لباس ها رو جلوم میگرفت و بهش با دقت نگاه میکرد ولی انگار هیچ کدوم چشمش رو نمی گرفت تا اینکه از یکی از لباس ها خیلی خوشش اومد و گفت
دختره : این عالیه
و لباس رو به دستم داد و گفت برم بپوشمش رفتم لباس رو پوشیدم و اومدم که سریع یک عالمه کفش پاشنه بلند خوشگل جلو پام گذاشت و گفت امتحان کنم یکی یکی پوشیدمشون تا اینکه یکی چشمش رو گرفت بعد هم برد من رو جلوی میز آرایش نشوند و شروع کرد به آرایش کردنم و موهام رو درست کرد نمیدونم دقیقا چقدر گذشته بود ولی دیگه داشت کم کم خوابم میبرد که گفت تموم شد و من چشمام رو باز کردم که با دیدن خودم توی آینه داشت چشمام از حدقه میزد بیرون خیلی خوشگل شده بودم البته خوشگل بودم خوشگل تر شدم😉رفتم پایین که دیدم تهیونگ یک کت و شلوار مشکی خیلی خوشگل پوشیده توی اون کت و شلوار نسبت به هر موقع دیگه ای خواستنی تر شده بود داشت با کراواتش ور میرفت و حواسش به من نبود تا اینکه متوجه من شد و با دیدنم سر جاش خشکش زد از ری اکشنش خندم گرفت
تهیونگ : خیلی خوشگل شدی
از خجالت خنده ای کردم و باهم رفتیم سوار ماشین شدیم از اول تا آخر راه تهیونگ فقط به من خیره شده بود تا اینکه رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم یک عمارت خیلی بزرگ بود و نمای خیلی قشنگی داشت با هم وارد عمارت شدیم که یک عالمه بادکنک روی سرمون فرود اومد به اطرافمون نگاه کردم همه جا پر شده بود از عکس های دو نفره من و تهیونگ از بچگی تا الان و با گل تزئینات زیبایی انجام داده بودن همه دوست و اشناهامون هم اونجا بودن با تعجب داشتم به اطراف نگاه می کردم که تهیونگ جلوم زانو زد و یک جعبه از جیبش درآورد و بازش کرد و جلوم گرفت توش یک حلقه خیلی زیبا بود محو زیبایی حلقه شده بودم که تهیونگ گفت
تهیونگ : با من ازدواج می کنی ؟
اسلاید دو : لباس و مدل موهای هانا
اسلاید سه : کفش های هانا
شرایط پارت بعد :
٢۵ لایک
٢۵ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۴۴.۷k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.