3 هفته از مدرسه گذشته بود
3 هفته از مدرسه گذشته بود
امروز زنگ آخر ورزش داشتیم که وقتی زنگ ورزش شد رفتم پیش مایا و گفتم بیا هاکی بازی کنیم وقتی ما برنده شدیم خیلی خوش حال بودیم
بعدش 10 دیقه مونده بود تا زنگ تموم شه مارفتم از رو صندلی های باشگاه کیف هامونو بر داشتیم و سمت پله ها رفتیم تا اون جا بمونیم تا زنگ بخوره که من گفتم
جویی: مایا ولی چه خوب شد بازی رو بردیم
مایا :اره 🙂
جویی:میگم میخوای هفته بعد هم باهم یه تیم شیم
مایا : باشه و اینکه بازیت خوبه
زنگ خورد
اومدم خونه و نهار خوردم رفتم سر گوشی و به یکی از دوستام پیام دادم و گفتم که کمکم کنه تا
بتونم کم کم به مایا نزدیک شم حسم رو بهش بگم که منم تصمیم گرفتم که تلاش کنم دل مایا رو بدست بیارم و اینکه اون لزبین نیس و اینکار رو برام خیلی سخت میکرد
...... ادامه دارد 😁
نکته این داستان واقعیت دارد
امروز زنگ آخر ورزش داشتیم که وقتی زنگ ورزش شد رفتم پیش مایا و گفتم بیا هاکی بازی کنیم وقتی ما برنده شدیم خیلی خوش حال بودیم
بعدش 10 دیقه مونده بود تا زنگ تموم شه مارفتم از رو صندلی های باشگاه کیف هامونو بر داشتیم و سمت پله ها رفتیم تا اون جا بمونیم تا زنگ بخوره که من گفتم
جویی: مایا ولی چه خوب شد بازی رو بردیم
مایا :اره 🙂
جویی:میگم میخوای هفته بعد هم باهم یه تیم شیم
مایا : باشه و اینکه بازیت خوبه
زنگ خورد
اومدم خونه و نهار خوردم رفتم سر گوشی و به یکی از دوستام پیام دادم و گفتم که کمکم کنه تا
بتونم کم کم به مایا نزدیک شم حسم رو بهش بگم که منم تصمیم گرفتم که تلاش کنم دل مایا رو بدست بیارم و اینکه اون لزبین نیس و اینکار رو برام خیلی سخت میکرد
...... ادامه دارد 😁
نکته این داستان واقعیت دارد
۹۲
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.