تبهکار فریبنده
تهیونگ یک ساعت رفته بود و هنوز برنگشته بود و من به خاطر بوی الکل و سیگار داشتم خفه می شدم از پله ها رفتم بالا که به یک تراس رسیدم در رو باز کردم رفتم توش احساس ازادی می کردم که در تراس بسته شد و صدای قدم های یک نفر امد اول فکر کردم تهیونگ اما با قفل شدن در برگشتم و با کسی که دیدم خون توی رگ هام یخ زد
×به زن داداش پارسال دوست امسال اشنا
اون جئون جونگکوک بود برادر ناتنی تهیونگ اون و تهیونگ از دشمن خونی بدتر بود
+ می خوام برم
×مگه گرفتمت که ازم اجازه می گیری
+ منظورم اینکه کلید بده
×زن داداش حرص نخور شیرت خشک میشه اون وقت برادر زادم گشنه می مونه ها
+تواز کجا فهمیدی
×از همون جا که شوهرت فهمید
با قدم های اهسته نزدیک می اومد
+جلو نیا
اما به حرف های من توجه نمی کرد انقدر امد جلو که کمر می خورد به نرده که گفت
×ببخشید زن داداش
و دیگه چیزی نفهمیدم
۱۰تا لایک ۱۰تا کامنت
×به زن داداش پارسال دوست امسال اشنا
اون جئون جونگکوک بود برادر ناتنی تهیونگ اون و تهیونگ از دشمن خونی بدتر بود
+ می خوام برم
×مگه گرفتمت که ازم اجازه می گیری
+ منظورم اینکه کلید بده
×زن داداش حرص نخور شیرت خشک میشه اون وقت برادر زادم گشنه می مونه ها
+تواز کجا فهمیدی
×از همون جا که شوهرت فهمید
با قدم های اهسته نزدیک می اومد
+جلو نیا
اما به حرف های من توجه نمی کرد انقدر امد جلو که کمر می خورد به نرده که گفت
×ببخشید زن داداش
و دیگه چیزی نفهمیدم
۱۰تا لایک ۱۰تا کامنت
۱.۷k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.