فیک تهیونگ (اعذاب عشق)پارت۹
ازان ا/ت
گفتم : یعنی چی نه من با دوستام قرار دارم باید برم کارام هم تموم شده
نگاه جدی بهم کرد و گفت : به دوستات بگو نمیتونی بری در مورد کارا هم قراره به من کمک کنی کلی کار دارم
گفتم : من کار ندارم شما کار دارین
نزاشت ادامه حرفم رو بزنم و گفت : همین که گفتم نمیخوام اما اگر بشنوم
همه کارمندا رفتن من موندم و تهیونگ نشستیم روی مبل کلی برگه داد بهم تا بررسی کنم... درحال خوندن برگه ها بودم که گوشیم که روی میز بود زنگ خورد اسم جونگ هیون روی صفحه بود همین که خواستم گوشی رو بردارم تهیونگ جواب داد و بلافاصله گفت : ا/ت کار داره پس منتظرش نمون نمیاد
اینو گفت و قطع کرد گفتم : چیکار میکنی بده ببینم دستش رو بالا گرفت تا نتونم گوشی رو ازش بگیرم گفتم : تهیونگ با اعصابم بازی نکن بده گوشیمو
همین که دستم رسید به گوشی تعادلم رو از دست دادم تهیونگ خواست بگیرتم که نیوفتم که خودشم افتاد روم...بوی عطرش میزد زیر دماغم با اخم نگاش کردم و گفتم : بلند شو
بدون هیچ حرفی داشت نزدیک صورتم میشد من که از قصدش خبر داشتم سرم رو به سمته مخالف چرخوندم
توی همون حالت که نفسش به گوشم برخورد میکرد گفت : تا همیشه که نمیتونی ازم فرار کنی..میتونی ؟
چشمام رو محکم روی هم فشار دادم از روم بلند شد و گفت : کارامون تموم شد حالا میتونی بری
با حرص بلند شدم وسایلام رو برداشتم و از شرکت زدم بیرون و رفتم سمت عمارت بازم قراره ببینمش بهتره خودمو مقاوم تر کنم..
همین که رسیدم خیلی بی حال به خدمتکار گفتم برام دارو بیاره بالا رفتم تو اتاق گرمم بود برای همین به شلوارک کوتاه سفید با یه تاپ پوشیدم خیلی گرم بود گوشیم هم همش درحال زنگ خوردن بود جونگ هیون و جینا بودن حوصله سوالاتشون رو نداشتم برای همین گوشی رو خاموش کردم پا برهنه رفتم طبقه پایین شام هم نخورده بودم دلم ضعف میرفت ولم نمیخواستم بخورم.. رفتم تو آشپزخونه قرصایی که خدمتکار گذاشته بود روی میز رو یکی یکی خوردم برگشتم برم تهیونگ رو دیدم چه زود هم برگشته بی اهمیت بهش رفتم سمت پله ها که صداش اومد که گفت : بهترین راه برای دلبری
حتما بخاطر لباسام بد برداشت کرده باید جوابش رو بدم برگشتم سمتش و گفتم : دلبری؟ببخشید ولی منو با اون زنایی که توی این چند سال باهاشون بودی اشتباه گرفتی جناب کیم اگر هم فکر میکنی من بخاطر تو برگشتم اینطوری نیست من بخاطر خواهرم برگشتم و این تنها دلیل موندن من اینجاست وگرنه یه لحظه هم..
سرم گیج رفت کم مونده بود بیوفتم که تهیونگ گرفتم
گفتم : یعنی چی نه من با دوستام قرار دارم باید برم کارام هم تموم شده
نگاه جدی بهم کرد و گفت : به دوستات بگو نمیتونی بری در مورد کارا هم قراره به من کمک کنی کلی کار دارم
گفتم : من کار ندارم شما کار دارین
نزاشت ادامه حرفم رو بزنم و گفت : همین که گفتم نمیخوام اما اگر بشنوم
همه کارمندا رفتن من موندم و تهیونگ نشستیم روی مبل کلی برگه داد بهم تا بررسی کنم... درحال خوندن برگه ها بودم که گوشیم که روی میز بود زنگ خورد اسم جونگ هیون روی صفحه بود همین که خواستم گوشی رو بردارم تهیونگ جواب داد و بلافاصله گفت : ا/ت کار داره پس منتظرش نمون نمیاد
اینو گفت و قطع کرد گفتم : چیکار میکنی بده ببینم دستش رو بالا گرفت تا نتونم گوشی رو ازش بگیرم گفتم : تهیونگ با اعصابم بازی نکن بده گوشیمو
همین که دستم رسید به گوشی تعادلم رو از دست دادم تهیونگ خواست بگیرتم که نیوفتم که خودشم افتاد روم...بوی عطرش میزد زیر دماغم با اخم نگاش کردم و گفتم : بلند شو
بدون هیچ حرفی داشت نزدیک صورتم میشد من که از قصدش خبر داشتم سرم رو به سمته مخالف چرخوندم
توی همون حالت که نفسش به گوشم برخورد میکرد گفت : تا همیشه که نمیتونی ازم فرار کنی..میتونی ؟
چشمام رو محکم روی هم فشار دادم از روم بلند شد و گفت : کارامون تموم شد حالا میتونی بری
با حرص بلند شدم وسایلام رو برداشتم و از شرکت زدم بیرون و رفتم سمت عمارت بازم قراره ببینمش بهتره خودمو مقاوم تر کنم..
همین که رسیدم خیلی بی حال به خدمتکار گفتم برام دارو بیاره بالا رفتم تو اتاق گرمم بود برای همین به شلوارک کوتاه سفید با یه تاپ پوشیدم خیلی گرم بود گوشیم هم همش درحال زنگ خوردن بود جونگ هیون و جینا بودن حوصله سوالاتشون رو نداشتم برای همین گوشی رو خاموش کردم پا برهنه رفتم طبقه پایین شام هم نخورده بودم دلم ضعف میرفت ولم نمیخواستم بخورم.. رفتم تو آشپزخونه قرصایی که خدمتکار گذاشته بود روی میز رو یکی یکی خوردم برگشتم برم تهیونگ رو دیدم چه زود هم برگشته بی اهمیت بهش رفتم سمت پله ها که صداش اومد که گفت : بهترین راه برای دلبری
حتما بخاطر لباسام بد برداشت کرده باید جوابش رو بدم برگشتم سمتش و گفتم : دلبری؟ببخشید ولی منو با اون زنایی که توی این چند سال باهاشون بودی اشتباه گرفتی جناب کیم اگر هم فکر میکنی من بخاطر تو برگشتم اینطوری نیست من بخاطر خواهرم برگشتم و این تنها دلیل موندن من اینجاست وگرنه یه لحظه هم..
سرم گیج رفت کم مونده بود بیوفتم که تهیونگ گرفتم
۱۱۷.۸k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.