ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت ۲۲
نشستم اصلا حواسم نبود کامران پشت خطه با صدای دادش به خودم اومدم -بهارررررررررررررررررررر ؟الوووو؟بهار
-الو؟
-چرا جواب نمیدی سکتم دادی!الان کجایی؟ -اومدم نگهبانی
-خیل خوب گوشی و بده به نگهبانه
گوشی و گرفتم طرفش با این کارم دیگه داشت شاخاش میزد بیرون
-چیه؟
-همسرم میخواد باهاتون صحبت کنه -همسرتتتتتتتتتت؟با من؟
-بله
گوشیو گرفت و شروع کرد صحبت کردن باشه _پسرم فقط زود بیا مثل اینکه حالش زیاد خوب نیست
بعد حرف زدنش گوشیو قطع کردوگرفت طرفم و رفت واسم اب قند اورد ولی تا یه قلوپ از اب قند خوردم بالا اوردم پیرمرد هول کرده بود سریع رفت سطل اشغال و جلوم گذاشت تا تونستم عق زدم حالم خیلی بد بود
-خوبی باباجا؟
-اره پدرجون خوبم نگران نباشید
-ولی دخترم...
نذاشتم ادامه بده و با لبخند گفتم
-به خدا خوبم پدرجون نگران نباشین
-نمیدونم والله دخترم
بعد چند دقیقه صدای در اومد پیرمرده که درو باز کرد قامت کامران وکه با نگرانی پشت در واستاده بود دیدم
-بله؟
-سلام پدرجان!خانوم من اینجاست؟
_اره اره پسرم بیا تو حالش خوب نیست کامرن سرشو تکون داد و اومد تو ازش خجالت میکشیدم سلام کردم و سرم و انداختم پایین -من باتو باید چیکار کنم بهار؟مردم از نگرانی میمردی یه خبر بدی کدوم گورستونی میری؟
با حرفاش دوباره اشکام سرازیر شد با هق هق گفتم
-ببخشید
-چی و ببخشم مردم و زنده شدم ازون موقع -اروم باش باباجا زنت حالش خوب نیس حالا که خدارو شکر مشکلی پیش نیومده گناه داره دعواش نکن
-اخه پدرجون واسه چیزای بی ارزش قهر میکنه میره واسه خودش
با حالت تهاجمی گفتم
_ اصلا بی ارزش نبود
کامران بهم نگاه کردو پوفی کرد
-بیا بریم ببینم
بعدم رو کرد طرف پیرمرده
-ممنون پدرجان ببخشید به شمام زحمت دادیم -چه زحمتی جوون؟توم باباجان دیگه تنهایی این جور جاها نیا خطرناکه
-چشم
-برین به سلامت
کامران دستشو طرفم دراز کرد سریع دستمو گذاشتم تو دستش وبعد خداحافطی از نگهبان زدیم بیرون
-ماشین و اونور پارک کردم باید یکم پیاده بریم خودم و بهش چسبونده بودم وقتی فکرش میوفتم که این همه مسیر تاریک و تنهایی اومدم بدنم به لرزه میوفته
-چته بهار چرا اینقده سردی؟
سرمو تکون دادم و گفتم
-میترسم اینجا خیلی وحشتناکه
دستمو و محکم فشار دادوگفت
-ازچی میترسی ؟اینجا به این ارومی و ساکتی -خوب از همون ارومی وو ساکتی میترسم دیگه -خیل خوب بیا بریم
تا به ماشین رسیدیم سریع پریدم توش و در سمت خودمو قفل کردم کامرانم با خنده نگام میکرد
-چرا نگام میکنی؟تورو خدا فقط سریع برو
-حقته همینجا پیادت کنم تا دیگه خودتو لوس نکنی
-منم که پیاده شدم
بعدم صورتمو کردم سمت شیشه تا خونه دیگه باهم حرفی نزدیم
نظرتون ؟
پارت ۲۲
نشستم اصلا حواسم نبود کامران پشت خطه با صدای دادش به خودم اومدم -بهارررررررررررررررررررر ؟الوووو؟بهار
-الو؟
-چرا جواب نمیدی سکتم دادی!الان کجایی؟ -اومدم نگهبانی
-خیل خوب گوشی و بده به نگهبانه
گوشی و گرفتم طرفش با این کارم دیگه داشت شاخاش میزد بیرون
-چیه؟
-همسرم میخواد باهاتون صحبت کنه -همسرتتتتتتتتتت؟با من؟
-بله
گوشیو گرفت و شروع کرد صحبت کردن باشه _پسرم فقط زود بیا مثل اینکه حالش زیاد خوب نیست
بعد حرف زدنش گوشیو قطع کردوگرفت طرفم و رفت واسم اب قند اورد ولی تا یه قلوپ از اب قند خوردم بالا اوردم پیرمرد هول کرده بود سریع رفت سطل اشغال و جلوم گذاشت تا تونستم عق زدم حالم خیلی بد بود
-خوبی باباجا؟
-اره پدرجون خوبم نگران نباشید
-ولی دخترم...
نذاشتم ادامه بده و با لبخند گفتم
-به خدا خوبم پدرجون نگران نباشین
-نمیدونم والله دخترم
بعد چند دقیقه صدای در اومد پیرمرده که درو باز کرد قامت کامران وکه با نگرانی پشت در واستاده بود دیدم
-بله؟
-سلام پدرجان!خانوم من اینجاست؟
_اره اره پسرم بیا تو حالش خوب نیست کامرن سرشو تکون داد و اومد تو ازش خجالت میکشیدم سلام کردم و سرم و انداختم پایین -من باتو باید چیکار کنم بهار؟مردم از نگرانی میمردی یه خبر بدی کدوم گورستونی میری؟
با حرفاش دوباره اشکام سرازیر شد با هق هق گفتم
-ببخشید
-چی و ببخشم مردم و زنده شدم ازون موقع -اروم باش باباجا زنت حالش خوب نیس حالا که خدارو شکر مشکلی پیش نیومده گناه داره دعواش نکن
-اخه پدرجون واسه چیزای بی ارزش قهر میکنه میره واسه خودش
با حالت تهاجمی گفتم
_ اصلا بی ارزش نبود
کامران بهم نگاه کردو پوفی کرد
-بیا بریم ببینم
بعدم رو کرد طرف پیرمرده
-ممنون پدرجان ببخشید به شمام زحمت دادیم -چه زحمتی جوون؟توم باباجان دیگه تنهایی این جور جاها نیا خطرناکه
-چشم
-برین به سلامت
کامران دستشو طرفم دراز کرد سریع دستمو گذاشتم تو دستش وبعد خداحافطی از نگهبان زدیم بیرون
-ماشین و اونور پارک کردم باید یکم پیاده بریم خودم و بهش چسبونده بودم وقتی فکرش میوفتم که این همه مسیر تاریک و تنهایی اومدم بدنم به لرزه میوفته
-چته بهار چرا اینقده سردی؟
سرمو تکون دادم و گفتم
-میترسم اینجا خیلی وحشتناکه
دستمو و محکم فشار دادوگفت
-ازچی میترسی ؟اینجا به این ارومی و ساکتی -خوب از همون ارومی وو ساکتی میترسم دیگه -خیل خوب بیا بریم
تا به ماشین رسیدیم سریع پریدم توش و در سمت خودمو قفل کردم کامرانم با خنده نگام میکرد
-چرا نگام میکنی؟تورو خدا فقط سریع برو
-حقته همینجا پیادت کنم تا دیگه خودتو لوس نکنی
-منم که پیاده شدم
بعدم صورتمو کردم سمت شیشه تا خونه دیگه باهم حرفی نزدیم
نظرتون ؟
۳.۰k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.