پارت ۲۷
ویو لیا:
رفتم خونه فقط مامانم خونه بود
_مامان میگم قراره یه چندروز با یجی بریم مسافرت (آره جون عمت😐😂)
م لیا: اها ولی خب به بابات هم بگو ها
_نه دیگه مامان تو بهش بگو
م لیا: خیلی خب ولی من نگران میشم بیشتر از سه چار روز نرید
_باش مامان جون بعدشم نیاز نیست نگران باشی من دیگه ۲۴ سالمه
م لیا: باشه عزیزم فقط کی میخاید برید؟؟
_فردا
م لیا: خیلی خب پس الان برو به کارات برس وقت کم نیاری
_مرسی مامان جونم تو بهترین مامان دنیایی (خدا نصیب کنه از این مامانا😐)
رفتم و مامانم رو بوس کردم بعدشم سریع از پله ها رفتم بالا تا به کارام برسم چمدون صورتیم که اندازش متوسط بود رو از کمدم آوردم بیرون و شروع کردم خوشگل ترین لباسام رو جمع کردن بعد هم کیفم رو برداشتم و وسایلم رو ریختم توش بعد هم رفتم سریع یه دوش گرفتم و به کارام رسیدم نمیدونم چجوری زمان اینقد سریع گذشت که شب شد و رفتم تا بخوابم که کوک بهم پیام داد
+کارات رو انجام دادی بیبی؟؟
_کاملا آماده ام ددی
+اوف از پشت تلفن هم تحریکم میکنی
_یا خدا تو از پشت تلفن با یع ددی گفتن من تحریک میشی
+معلومه که تحریک میشم
_خیلی خب بابا میگم دیگه من برم بخوابم که فردا همش خسته نباشم د..دی تحریک نشی یه وقت😂
+شبت بخیر بیبی اتفاقا خیلی هم تحریک شدم😂
گوشیم رو گذاشتم رو زنگ و خوابیدم
صبح شد و با صدای گوشیم از خواب پاشدم تقریبا ساعت ۸ بود سریع بلند شدم و رفتم تو دستشویی بعد هم اومدم بیرون و یه کیک و شیر خوردم بقیه هم خواب بودن
رفتم تا حاضر بشم یه لباس آستین دار صورتی پوشیدم که نه زیاد لش بود نه زیاد جذب اندازم بود بعد هم یه شلوار لی تنگ پوشیدم و کلاه آفتابی سفیدم رو گذاشتم یکمم آرایش کردم یه ریمل زدم با یه رژ صورتی یه خط چشم ساده هم کشیدم و کتونی های سفیدم رو پوشیدم بعد هم چمدون رو با خودم آوردم بیرون و رفتم طبقه پایین جونکوک دم در منتظرم بود اومد چمدون رو ازم گرفت و گذاشت صندوق بعد هم نشستم تو ماشین تا بریم
.......................
(حصله نداشتم زیاد ننوشتم اوک؟)
رفتم خونه فقط مامانم خونه بود
_مامان میگم قراره یه چندروز با یجی بریم مسافرت (آره جون عمت😐😂)
م لیا: اها ولی خب به بابات هم بگو ها
_نه دیگه مامان تو بهش بگو
م لیا: خیلی خب ولی من نگران میشم بیشتر از سه چار روز نرید
_باش مامان جون بعدشم نیاز نیست نگران باشی من دیگه ۲۴ سالمه
م لیا: باشه عزیزم فقط کی میخاید برید؟؟
_فردا
م لیا: خیلی خب پس الان برو به کارات برس وقت کم نیاری
_مرسی مامان جونم تو بهترین مامان دنیایی (خدا نصیب کنه از این مامانا😐)
رفتم و مامانم رو بوس کردم بعدشم سریع از پله ها رفتم بالا تا به کارام برسم چمدون صورتیم که اندازش متوسط بود رو از کمدم آوردم بیرون و شروع کردم خوشگل ترین لباسام رو جمع کردن بعد هم کیفم رو برداشتم و وسایلم رو ریختم توش بعد هم رفتم سریع یه دوش گرفتم و به کارام رسیدم نمیدونم چجوری زمان اینقد سریع گذشت که شب شد و رفتم تا بخوابم که کوک بهم پیام داد
+کارات رو انجام دادی بیبی؟؟
_کاملا آماده ام ددی
+اوف از پشت تلفن هم تحریکم میکنی
_یا خدا تو از پشت تلفن با یع ددی گفتن من تحریک میشی
+معلومه که تحریک میشم
_خیلی خب بابا میگم دیگه من برم بخوابم که فردا همش خسته نباشم د..دی تحریک نشی یه وقت😂
+شبت بخیر بیبی اتفاقا خیلی هم تحریک شدم😂
گوشیم رو گذاشتم رو زنگ و خوابیدم
صبح شد و با صدای گوشیم از خواب پاشدم تقریبا ساعت ۸ بود سریع بلند شدم و رفتم تو دستشویی بعد هم اومدم بیرون و یه کیک و شیر خوردم بقیه هم خواب بودن
رفتم تا حاضر بشم یه لباس آستین دار صورتی پوشیدم که نه زیاد لش بود نه زیاد جذب اندازم بود بعد هم یه شلوار لی تنگ پوشیدم و کلاه آفتابی سفیدم رو گذاشتم یکمم آرایش کردم یه ریمل زدم با یه رژ صورتی یه خط چشم ساده هم کشیدم و کتونی های سفیدم رو پوشیدم بعد هم چمدون رو با خودم آوردم بیرون و رفتم طبقه پایین جونکوک دم در منتظرم بود اومد چمدون رو ازم گرفت و گذاشت صندوق بعد هم نشستم تو ماشین تا بریم
.......................
(حصله نداشتم زیاد ننوشتم اوک؟)
۱۵.۳k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.