منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:57
از ته دلم جیغ کشیدم و رو زمین افتادم.
باورم نمیشد کسی که عاشقشم روز عروسیمون...
با خندیدن بچه ها با چشای اشکی نگاشون کردم.
جونکوک سمتم اومد و چاقوی اسباب بازی رو انداخت زمین.
ات: تـ..و اینا...
جونگکوک:یه بازی مسخره بود همین.ترسیدی عشقم؟
سرشو نزدیک اورد تا گونمو بـ..بـ..وسه
پسش زدمو سوار ماشین شدم.
یه ضربه ی روحی بهم زد که هیچ کس نمیتونست بزنه.
سوار شدو گفت:
جونگکوک: چطور بود؟ خوشت اومد؟
ات:تاکی میخای منو با مسخره بازیات به گریه بندازی و اذیت کنی؟دیگه خسته شدم از اینکه احساساتمو به بازی میگیری جونگکوک من پسر نیستم تا به شوخی های خرکیت بخندم داری داغونم میکنی.من یه دخترم و حتی با کوچیک ترین شوخی هم دلم میشکنه منو تو الان زنو شوهریم الان باید مهم ترین فرد زندگیم باشی ولی همش یه کاری میکنی ازت دوری کنم.
جونگکوک:تموم شد؟همیشه قراره فاز خاله غمگین بگیری!؟من همچین ادمیم شوخی میکنم میخندونم و توهم باید جنبه داشته باشی.
حرفی نزدم چون میترسیدم حرفی بزنم که بعدا پشیمون بشم.
به یه عمارت رسیدیم.
بی توجه پیاده شدم.
جونگکوک: دو روز مجردی اینجا میمونیم.
ات: اوهوم
رفتم داخل و با تزئینات مسخره روبرو شدم اشکم در اومد و همونجا به گریه افتادم.
جونگکوک: ات خوبی؟...دلت برای مامان بابات تنگ شده؟...فردا میبرمت خانمی گریه نکن.
دستشو رو شونم گذاشت که حولش دادم.
ات:چراهمین روز اول به گریه میندازی منو؟
جونگکوک:من که گفتم شوخیه
ات: خستم کردی! خسته شدم از بس با شوخیای مسخرت شکستم تو منو تاگلو پرکردی اونجااگه یه ثانیه هم حرف نمیزدی قلبم وایمیستاد.
جونگکوک:خب زود گفتم دیگه مشگلی نیست.
ات: هع مشگلی نیست؟همین؟چرا همه چیو به شوخی میگیری؟انقد اذیتم نکن یکمم که شده احساساتم رو درک کن
جونگکوک: موضوع رو عوض نکن ات(داد)
ات: نمیخام میخای بزنیم؟
جونگکوک: دارم با خونسردی میگم تمومش کن.
ات: نمیخام میفهمی نمی..
سرم که کج شد همه رویاهایی که با فرد مقابلم داشتم مرد!
سرمو سمتش چرخوندم و با دستام به قفسه اش کوبیدم و گفتم.
ات: ازت متنفرم.ازت بدم میاد میفهمی؟؟؟بدم میاد کـ...ث...افت.
جونگکوک: ات من یهویی..
بی توجه خاستم برم که دستمو گرفت
جونگکوک:ات من یهو نفهمیدم چیشد ببخشید.
هولش دادم و رفتم داخل یه اتاق و درو قفلیدم.
پارت:57
از ته دلم جیغ کشیدم و رو زمین افتادم.
باورم نمیشد کسی که عاشقشم روز عروسیمون...
با خندیدن بچه ها با چشای اشکی نگاشون کردم.
جونکوک سمتم اومد و چاقوی اسباب بازی رو انداخت زمین.
ات: تـ..و اینا...
جونگکوک:یه بازی مسخره بود همین.ترسیدی عشقم؟
سرشو نزدیک اورد تا گونمو بـ..بـ..وسه
پسش زدمو سوار ماشین شدم.
یه ضربه ی روحی بهم زد که هیچ کس نمیتونست بزنه.
سوار شدو گفت:
جونگکوک: چطور بود؟ خوشت اومد؟
ات:تاکی میخای منو با مسخره بازیات به گریه بندازی و اذیت کنی؟دیگه خسته شدم از اینکه احساساتمو به بازی میگیری جونگکوک من پسر نیستم تا به شوخی های خرکیت بخندم داری داغونم میکنی.من یه دخترم و حتی با کوچیک ترین شوخی هم دلم میشکنه منو تو الان زنو شوهریم الان باید مهم ترین فرد زندگیم باشی ولی همش یه کاری میکنی ازت دوری کنم.
جونگکوک:تموم شد؟همیشه قراره فاز خاله غمگین بگیری!؟من همچین ادمیم شوخی میکنم میخندونم و توهم باید جنبه داشته باشی.
حرفی نزدم چون میترسیدم حرفی بزنم که بعدا پشیمون بشم.
به یه عمارت رسیدیم.
بی توجه پیاده شدم.
جونگکوک: دو روز مجردی اینجا میمونیم.
ات: اوهوم
رفتم داخل و با تزئینات مسخره روبرو شدم اشکم در اومد و همونجا به گریه افتادم.
جونگکوک: ات خوبی؟...دلت برای مامان بابات تنگ شده؟...فردا میبرمت خانمی گریه نکن.
دستشو رو شونم گذاشت که حولش دادم.
ات:چراهمین روز اول به گریه میندازی منو؟
جونگکوک:من که گفتم شوخیه
ات: خستم کردی! خسته شدم از بس با شوخیای مسخرت شکستم تو منو تاگلو پرکردی اونجااگه یه ثانیه هم حرف نمیزدی قلبم وایمیستاد.
جونگکوک:خب زود گفتم دیگه مشگلی نیست.
ات: هع مشگلی نیست؟همین؟چرا همه چیو به شوخی میگیری؟انقد اذیتم نکن یکمم که شده احساساتم رو درک کن
جونگکوک: موضوع رو عوض نکن ات(داد)
ات: نمیخام میخای بزنیم؟
جونگکوک: دارم با خونسردی میگم تمومش کن.
ات: نمیخام میفهمی نمی..
سرم که کج شد همه رویاهایی که با فرد مقابلم داشتم مرد!
سرمو سمتش چرخوندم و با دستام به قفسه اش کوبیدم و گفتم.
ات: ازت متنفرم.ازت بدم میاد میفهمی؟؟؟بدم میاد کـ...ث...افت.
جونگکوک: ات من یهویی..
بی توجه خاستم برم که دستمو گرفت
جونگکوک:ات من یهو نفهمیدم چیشد ببخشید.
هولش دادم و رفتم داخل یه اتاق و درو قفلیدم.
۱۱.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.