p3
p3
ارنیکا:
امروز هم مثل روز های قبلی داشت میگذرد
حالا باید میرفتم پیش رئیس ازش میخواستم که دوباره یکی از
گنده کاریای اخوان و کم کنه خودا میدونه چیکارکرده
فقط فرستادم بزور به اداره پلیس مگه میشه ادم تو25 سالگشی یه کاراگاه بشه که کلی پرونده سنگین بدن دستش
فقط بخاطر اخوانه اخوان آدم پرنفوذیه فرستادم اداره پلیس تا مطمعن باشه بهش خیانت نمیشه
کثیف ترنی ادمیه که دیدم
سوابق کاریش و کثافت برداشته ولی فقط بخاطر پول و نفوذی که داره
تونسته تا الان زنده بمونه
در اتاق رئیس و زدم
سلام اقای رئیس
رئیس-سلام خانم ابراهیم زاده هنوز نتونستم تلفظ فامیلیتون و بخوب ییادبگیرم بنظرم اسم های ایرانی از اسم های فرانسوی خیلی سخت تره
ارنیکا:
فکرکنم بدونید دیگه برای چی اومدم
دیگه نمیدونم چطوری ازتون بخوام بازم درخواست های همیشگی پدرم
همین که حرفم تموم شد نشست جلوم
با لحجه ی انگلیسی که داشت سعی کرد فرانسوی حرف بزنه
رئیس:
چطوری میتونی با همچین پدری زندگی کنی
وجدان نداری
ارنیکا:
ازتون خواهش میکنم این بحث و بازنکنین میدونید اخوان ناپدریه منه بعد از مرگ مادرم اون من و بزرگ کرده من ازش متنفرم ولی باید کمکش کنم یعنی محبورم
رئیس:
دختر جالبی بنظر میایی بایه گذشته تاریک و مر موز
حس و حال فیلم ها جنایی بهم منتقل میکنی
ارنیکا:ببخشید
میشه کاری که ازتون خواستم بکنیداخوان گفت بگم بهاش هرچقدر باشه پرداخت میکنه
رئیس:
دیگه نمیتونی باپول حلش کنی
یچیزی گرون تر
ارنیکا:
ترسناک شده بود
سعی میکردم نشون ندم ولی دستام میلرزید
چی میخوای؟
رئیس:
حکم این یکی اعدامه میتونم به راحتی آزادش کنم
ولی باید شب و بیایی خونم
ارنیکا:
کل موهای تنم سیخ شد
اون مرد انگلیسی جذاب که همهی دخترا چشمشون دنبالشه الان شبیه یه هیولا برای یه بچه سه ساله میمونه
برای چی
رئیس:
سوال مسخره ایه خوشم نمیاد خودت و بزنی به اون راه
ارنیکا:
رفت جلوی پنجره وایستاده و به بیرون نگاه کرد
سیگارش و روشن کرد و به پارک روبه روی دفترش نگاه کرد
وادامه داد
رئیس:
یه مرد مجرد میانسال از اومدن دختر خوش بر رویی مثل تو شب به خونش خوشحال میشه
گفتم که این یکی جرمش سنگینه
باید اینسری خودت و قربانیش کنی
ارنکیا:
خارج شدم ازاتاق و سمت اتقام رفتم
راوی: ارنیکا با چشمان پریشنان از اتاق رئیسش خارج شد . ارنیکا مال این حرف ها نبود روحیه هنری او با مردمان سرسخت همخوانی نداشت
ارنکیا با دستانی لرزان وارد اتاقش شد و نشست
کوسایلش راجمع کرد و دوا دوان سمت ماشینش رفت امروز با ماشین آمده بود تا اخوان نتواند راننده ای را به عنوان بپا برایش بگذارد
ارنیکا همیشه فکرهمجارا میکرد هر عکسالعملی را درنظر میگرفت
اما انتظار آن را نداشت
ارنیکا به خوبی میتوانست از چیز های مهم زندگیش دست بکشد موهای بلند تاکمرش اعضای خانواده یا حتی بهترین دوستانش
اما انتخاب را درست برایش الان سخت بود
شاید وقتش رسیده بود نقشهی چندساله اش را عملی کنه
او 25سال داشت
اما دوبرابر سنش تجربه داشت
او جوری حرف میزد که کمتر پیش می امد حرفش را نپذیرند
البته بجز اخوان اخوان احساسی نداش و خوب میتوناست ارنیکارا مثل خودش به بار بیاورد بی آرزو بی احساس بی رویا بزرگترین پسرش اورا ترک کرده بود چون پسربود اما ارنیکا نمیتوانست و باید همراهش میماند چون اخوان بیشتر از آنچه که باید درمورد او میدانست و اخوان پدر خونی او نبود و به خوبی میتوانست از دستش رها شود...
ارنیکا:
امروز هم مثل روز های قبلی داشت میگذرد
حالا باید میرفتم پیش رئیس ازش میخواستم که دوباره یکی از
گنده کاریای اخوان و کم کنه خودا میدونه چیکارکرده
فقط فرستادم بزور به اداره پلیس مگه میشه ادم تو25 سالگشی یه کاراگاه بشه که کلی پرونده سنگین بدن دستش
فقط بخاطر اخوانه اخوان آدم پرنفوذیه فرستادم اداره پلیس تا مطمعن باشه بهش خیانت نمیشه
کثیف ترنی ادمیه که دیدم
سوابق کاریش و کثافت برداشته ولی فقط بخاطر پول و نفوذی که داره
تونسته تا الان زنده بمونه
در اتاق رئیس و زدم
سلام اقای رئیس
رئیس-سلام خانم ابراهیم زاده هنوز نتونستم تلفظ فامیلیتون و بخوب ییادبگیرم بنظرم اسم های ایرانی از اسم های فرانسوی خیلی سخت تره
ارنیکا:
فکرکنم بدونید دیگه برای چی اومدم
دیگه نمیدونم چطوری ازتون بخوام بازم درخواست های همیشگی پدرم
همین که حرفم تموم شد نشست جلوم
با لحجه ی انگلیسی که داشت سعی کرد فرانسوی حرف بزنه
رئیس:
چطوری میتونی با همچین پدری زندگی کنی
وجدان نداری
ارنیکا:
ازتون خواهش میکنم این بحث و بازنکنین میدونید اخوان ناپدریه منه بعد از مرگ مادرم اون من و بزرگ کرده من ازش متنفرم ولی باید کمکش کنم یعنی محبورم
رئیس:
دختر جالبی بنظر میایی بایه گذشته تاریک و مر موز
حس و حال فیلم ها جنایی بهم منتقل میکنی
ارنیکا:ببخشید
میشه کاری که ازتون خواستم بکنیداخوان گفت بگم بهاش هرچقدر باشه پرداخت میکنه
رئیس:
دیگه نمیتونی باپول حلش کنی
یچیزی گرون تر
ارنیکا:
ترسناک شده بود
سعی میکردم نشون ندم ولی دستام میلرزید
چی میخوای؟
رئیس:
حکم این یکی اعدامه میتونم به راحتی آزادش کنم
ولی باید شب و بیایی خونم
ارنیکا:
کل موهای تنم سیخ شد
اون مرد انگلیسی جذاب که همهی دخترا چشمشون دنبالشه الان شبیه یه هیولا برای یه بچه سه ساله میمونه
برای چی
رئیس:
سوال مسخره ایه خوشم نمیاد خودت و بزنی به اون راه
ارنیکا:
رفت جلوی پنجره وایستاده و به بیرون نگاه کرد
سیگارش و روشن کرد و به پارک روبه روی دفترش نگاه کرد
وادامه داد
رئیس:
یه مرد مجرد میانسال از اومدن دختر خوش بر رویی مثل تو شب به خونش خوشحال میشه
گفتم که این یکی جرمش سنگینه
باید اینسری خودت و قربانیش کنی
ارنکیا:
خارج شدم ازاتاق و سمت اتقام رفتم
راوی: ارنیکا با چشمان پریشنان از اتاق رئیسش خارج شد . ارنیکا مال این حرف ها نبود روحیه هنری او با مردمان سرسخت همخوانی نداشت
ارنکیا با دستانی لرزان وارد اتاقش شد و نشست
کوسایلش راجمع کرد و دوا دوان سمت ماشینش رفت امروز با ماشین آمده بود تا اخوان نتواند راننده ای را به عنوان بپا برایش بگذارد
ارنیکا همیشه فکرهمجارا میکرد هر عکسالعملی را درنظر میگرفت
اما انتظار آن را نداشت
ارنیکا به خوبی میتوانست از چیز های مهم زندگیش دست بکشد موهای بلند تاکمرش اعضای خانواده یا حتی بهترین دوستانش
اما انتخاب را درست برایش الان سخت بود
شاید وقتش رسیده بود نقشهی چندساله اش را عملی کنه
او 25سال داشت
اما دوبرابر سنش تجربه داشت
او جوری حرف میزد که کمتر پیش می امد حرفش را نپذیرند
البته بجز اخوان اخوان احساسی نداش و خوب میتوناست ارنیکارا مثل خودش به بار بیاورد بی آرزو بی احساس بی رویا بزرگترین پسرش اورا ترک کرده بود چون پسربود اما ارنیکا نمیتوانست و باید همراهش میماند چون اخوان بیشتر از آنچه که باید درمورد او میدانست و اخوان پدر خونی او نبود و به خوبی میتوانست از دستش رها شود...
۲.۰k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.