•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_20💜
نامه رو چسبوندم روی در ماشین و رفتم تا چاقو رو به اقای رحمانی بدم
چاقور رو به اقای رحمانی دادم و کوچه پشتی نشستم ببینم عکس المل استاد چلغوزمون چیه
بعد از یک ساعت بالاخره کلاسشون تموم شد که رها رو دم در دیدم و زنگ زدم بهش
"الو
-رها بیا کوچه پشتی زود
"باشه الان میام
گوشی رو قطع کردم رها با دیدنم اومد گفت
"وا دختر چرا اینجا وایسادی ?
-اخه کاردارم بشین برات بگم که چه بلایی سر استاد اوردم
رها متعجب نشست کنارم و تمام نقشمو بهش گفتم که رها گفت
"واییی دختر به خدا تو مریضی خب اون جلسه بعد پدرتو درمیاره کله شق
منم با غرور گفتم
- از مادر نزایده کسی بخواد با من لج کنه
مشغول حرف زدن بودیم که دیدیم همه بچه ها رفتن و همه جا خلوته
بعد از چند دقیقه دیدم استاد خوشحال و خندون داره میاد بیرون
منم نیشم باز شد چون قراره خندشو تبدل به گریه کنم
رفت سمت ماشین اول خواست در ماشین و باز کنه که نامه رو دید بازش کرد و سریع رفت سمت لاستیک های ماشین که دید مثل جیگر زلیخا شده قیافش جمع شد و با اعصبانیت به دورو ور نگاه میکرد منم اون پشت داشتم هار هار هار میخندیدم مرده بودم از خنده
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_20💜
نامه رو چسبوندم روی در ماشین و رفتم تا چاقو رو به اقای رحمانی بدم
چاقور رو به اقای رحمانی دادم و کوچه پشتی نشستم ببینم عکس المل استاد چلغوزمون چیه
بعد از یک ساعت بالاخره کلاسشون تموم شد که رها رو دم در دیدم و زنگ زدم بهش
"الو
-رها بیا کوچه پشتی زود
"باشه الان میام
گوشی رو قطع کردم رها با دیدنم اومد گفت
"وا دختر چرا اینجا وایسادی ?
-اخه کاردارم بشین برات بگم که چه بلایی سر استاد اوردم
رها متعجب نشست کنارم و تمام نقشمو بهش گفتم که رها گفت
"واییی دختر به خدا تو مریضی خب اون جلسه بعد پدرتو درمیاره کله شق
منم با غرور گفتم
- از مادر نزایده کسی بخواد با من لج کنه
مشغول حرف زدن بودیم که دیدیم همه بچه ها رفتن و همه جا خلوته
بعد از چند دقیقه دیدم استاد خوشحال و خندون داره میاد بیرون
منم نیشم باز شد چون قراره خندشو تبدل به گریه کنم
رفت سمت ماشین اول خواست در ماشین و باز کنه که نامه رو دید بازش کرد و سریع رفت سمت لاستیک های ماشین که دید مثل جیگر زلیخا شده قیافش جمع شد و با اعصبانیت به دورو ور نگاه میکرد منم اون پشت داشتم هار هار هار میخندیدم مرده بودم از خنده
۱.۲k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.