forbidden love part 9
_خاطرات تو بوی دلتنگی میده..
زمزمه کرد و خودش رو به دست خواب سپرد.
این موضوع که مجبوره با دختری ازدواج کنه که حتی نمیشناستش داشت روی مغزش رژه میرفت.
با عصبانیتی که یه دفعه فوران کرده بود فریادی کشید و رنگ رو روی بوم خالی کرد.
لوکاس سراسیمه وارد اتاق شد و هیونجین با دست بهش فهموند که مشکلی نیست.
نمیدونست واکنش فلیکس به این اتفاق چیه اما میدونست قراره مثل همیشه همه چیز رو بریزه تو خودش و مشکلاتش رو با خودش حل کنه.
این موضوع همیشه ناراحتش میکرد که فلیکس احساساتش رو به بقیه نمیگه.
پله های قرمز مشکی رو اروم پایین اومد و با سوجین که مثل همیشه درحال دستور دادن به خدمتکارا بود، مواجه شد.
-این رو به دست میکائیل و پسرش برسون.
اروم جوری که پسرش نشنوه درگوش خدمتکار گفت و به چهره ای شاداب سمت هیونجین برگشت.
-اون چی بود؟ چرا باید به فلیکس برسونتش؟
انگار پسرش رو دست کم گرفته بود. هیونجین باهوش تر این حرفا بود و همه چیز رو واضح شنید
بدون ذره ای شرمندگی با پررویی گفت:
-کارت دعوت عروسیت
زمزمه کرد و خودش رو به دست خواب سپرد.
این موضوع که مجبوره با دختری ازدواج کنه که حتی نمیشناستش داشت روی مغزش رژه میرفت.
با عصبانیتی که یه دفعه فوران کرده بود فریادی کشید و رنگ رو روی بوم خالی کرد.
لوکاس سراسیمه وارد اتاق شد و هیونجین با دست بهش فهموند که مشکلی نیست.
نمیدونست واکنش فلیکس به این اتفاق چیه اما میدونست قراره مثل همیشه همه چیز رو بریزه تو خودش و مشکلاتش رو با خودش حل کنه.
این موضوع همیشه ناراحتش میکرد که فلیکس احساساتش رو به بقیه نمیگه.
پله های قرمز مشکی رو اروم پایین اومد و با سوجین که مثل همیشه درحال دستور دادن به خدمتکارا بود، مواجه شد.
-این رو به دست میکائیل و پسرش برسون.
اروم جوری که پسرش نشنوه درگوش خدمتکار گفت و به چهره ای شاداب سمت هیونجین برگشت.
-اون چی بود؟ چرا باید به فلیکس برسونتش؟
انگار پسرش رو دست کم گرفته بود. هیونجین باهوش تر این حرفا بود و همه چیز رو واضح شنید
بدون ذره ای شرمندگی با پررویی گفت:
-کارت دعوت عروسیت
۲۰۶
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.