부분(۵)
ات
با پا رفتم تو کون امپراطور جئون
کوک : عایییی گراز وحشی
هولش دادم افتاد زمین و اومدم روش
ات : گراز وحشی مادر........
کوک : جرعت داری حرفتو کامل کن
ات : هوفف..حیف من بیتربیت نیستم....(یکم مکث)....خرگوش بوگندووووووووووو
کوک : بیا برو گمشو بچه دهاتییییییی
با یه حرکت جایگاهمونو عوض کرد
"بعد چند مین"
ات : ولم کن پفیوز
کوک : مگه نگفتی از من قوی تری خب ببینم
روم خیمه زده بود و دستامو بالا سرم قفل کرده بود
یوری : عالیجناب بخدا دو دقیقه رفتم و اومدم الان مردم ازتون کلی شایعه پخش میکنن(ー_ー;)
یکم که به حرف یوری فک کردم به خودم اومدم
ات : ولم کن پسره منحرفففففف
کوک : خو نونا تو یه چیزی بهش بگو
یوری : هوفف...سرورم شما دیگه بزرگ شدید
ات : یه لحظه...نونااااااا؟؟؟؟؟مگه این چند سالشه؟
کوک : این اسم داره پفیوز بدبخت
یوری : امپراطور ۲۵ سالشه(ー_ー;)
ات :🌚
کوک : این قیافه زشت چیه
ات : خیلی هم خوشگلم جذابیتم به مامانم رفته خدا بیامرزتش
یوری : سرورم..ات هم ۲۷ سالشه
کوک : این گوزو ازم بزرگترهههه
ات : هاهاها
کوک : زهرمار
هر دو بلند شدیم لباسمو تکون دادم یوری هم داشت لباس امپراطور جئون رو تکون میداد
روی تنه درخت افتاده نشستم
کوک : شب میریم نه؟
یوری : اوهوم
ات : ی...یلحظه...شب؟!
کوک : اوهوم
"تا قبل غروب اینجا باش"
ات : ا...اما...ج..جاسوسای باکجه..زیادن ممکنه اتفاقی بیوفته...ت..تو جنگل..همه جا هستن
کوک : هااااا نکنه میترسی
ات : اصن هم نمیترسم
یوری : حدسشو زدم باهم جور نمیشین
با پا رفتم تو کون امپراطور جئون
کوک : عایییی گراز وحشی
هولش دادم افتاد زمین و اومدم روش
ات : گراز وحشی مادر........
کوک : جرعت داری حرفتو کامل کن
ات : هوفف..حیف من بیتربیت نیستم....(یکم مکث)....خرگوش بوگندووووووووووو
کوک : بیا برو گمشو بچه دهاتییییییی
با یه حرکت جایگاهمونو عوض کرد
"بعد چند مین"
ات : ولم کن پفیوز
کوک : مگه نگفتی از من قوی تری خب ببینم
روم خیمه زده بود و دستامو بالا سرم قفل کرده بود
یوری : عالیجناب بخدا دو دقیقه رفتم و اومدم الان مردم ازتون کلی شایعه پخش میکنن(ー_ー;)
یکم که به حرف یوری فک کردم به خودم اومدم
ات : ولم کن پسره منحرفففففف
کوک : خو نونا تو یه چیزی بهش بگو
یوری : هوفف...سرورم شما دیگه بزرگ شدید
ات : یه لحظه...نونااااااا؟؟؟؟؟مگه این چند سالشه؟
کوک : این اسم داره پفیوز بدبخت
یوری : امپراطور ۲۵ سالشه(ー_ー;)
ات :🌚
کوک : این قیافه زشت چیه
ات : خیلی هم خوشگلم جذابیتم به مامانم رفته خدا بیامرزتش
یوری : سرورم..ات هم ۲۷ سالشه
کوک : این گوزو ازم بزرگترهههه
ات : هاهاها
کوک : زهرمار
هر دو بلند شدیم لباسمو تکون دادم یوری هم داشت لباس امپراطور جئون رو تکون میداد
روی تنه درخت افتاده نشستم
کوک : شب میریم نه؟
یوری : اوهوم
ات : ی...یلحظه...شب؟!
کوک : اوهوم
"تا قبل غروب اینجا باش"
ات : ا...اما...ج..جاسوسای باکجه..زیادن ممکنه اتفاقی بیوفته...ت..تو جنگل..همه جا هستن
کوک : هااااا نکنه میترسی
ات : اصن هم نمیترسم
یوری : حدسشو زدم باهم جور نمیشین
۶۶.۵k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.