عشق ناپایدار 💔 ■Part 15■
بعد از اینکه نایون اروم شد بلند شدیم و برگشتیم خونه چون روز تعطیل بود و استثنا امروز بخاطر قرارداد اومدم شرکت ، بعد از یه ربع رسیدیم و رفتیم داخل
دایون: خب نظرت درباره ادامه خواب چیه؟
نایون: کاملا موافقم
دایون: اکی پس برو لباس راحتیت رو بپوش بیا پیشم بخوابیم
نایون: اخجونننن
هردو لباسامون رو عوض کردیم و خوابیدیم
(نامجون)
از اتاق اومدم بیرون و با آرا رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه
آرا: چی گفتی بهش؟
نامجون: بهش درباره وضعیت کارگرا گفتم
آرا: فقط همین؟!
نامجون: بهش گفتم مسائل شخصی رو با کار قاطی نکنه
آرا: اها ولی خداییش فکر نمیکردم دایون رئیس بزرگترین کمپانی تبلیغاتی کره باشه
نامجون: چرا اونوقت؟
آرا: چون یه معلم ساده بود
نامجون: این دلیل نمیشه که همچین فکری بکنی پدر دایوم قبلا بزرگترین سهام دارای همین کمپانی بوده
آرا: اوه من نمیدونستم چه باحال
بعد از نیم ساعت رسیدیم خونه و رفتیم داخل که جونگی بدو اومد سمتمون
جونگی: سلام
نامجون: سلام پسرم
آرا: سلام قشنگ مامان
آرا جونگی رو بغل کرد و رفت سمت اتاقش منم رفتم توی اتاق خودم و لباسامو عوض کردم و مشغول کار شدم ، چند ساعتی گذشت که پیامی به گوشیم اومد برش داشتم که دیدم دایونه سریع بهش زنگ زدم
دایون: سلام جناب کیم
نامجون: سلام چیزی شده گفتی بهت زنگ بزنم؟
دایون: نه فقط از کنجکاوی دارم میمیرم
نامجون: اووو پس فوضولیت گل کرده ها؟
دایون: اوهوم کی برام تعریف میکنی؟ اصلا الان تعریف کن
نامجون: نمیشه باید رو در رو حرف بزنیم
دایون: هوفففففف
نامجون: نترس فردا میام شرکت میگم برات
دایون: یااااااااا فردا روز تعطیله
نامجون: خب پس میام خونت البته اگر مشکلی نداری؟
دایون: نه بیا حله
نامجون: خب پس لوکیشن رو بفرست برام
دایون: باشه
نامجون: خیلی دلم برات تنگ شده بود
دایون: منم همینطور
نامجون: عاشقتم
دایون: منم همینطور
نامجون: خب دیگه من برم
دایون: باشه فردا میبینمت بای
نامجون: بای
گوشی رو قطع کردم که آرا منو صدا زد تا برم شام بخورم ، بلند شدم و رفتم پایین کمی غذا خوردم و رفتم مسواک زدم و خوابیدم
کپی ممنوع ❌
دایون: خب نظرت درباره ادامه خواب چیه؟
نایون: کاملا موافقم
دایون: اکی پس برو لباس راحتیت رو بپوش بیا پیشم بخوابیم
نایون: اخجونننن
هردو لباسامون رو عوض کردیم و خوابیدیم
(نامجون)
از اتاق اومدم بیرون و با آرا رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه
آرا: چی گفتی بهش؟
نامجون: بهش درباره وضعیت کارگرا گفتم
آرا: فقط همین؟!
نامجون: بهش گفتم مسائل شخصی رو با کار قاطی نکنه
آرا: اها ولی خداییش فکر نمیکردم دایون رئیس بزرگترین کمپانی تبلیغاتی کره باشه
نامجون: چرا اونوقت؟
آرا: چون یه معلم ساده بود
نامجون: این دلیل نمیشه که همچین فکری بکنی پدر دایوم قبلا بزرگترین سهام دارای همین کمپانی بوده
آرا: اوه من نمیدونستم چه باحال
بعد از نیم ساعت رسیدیم خونه و رفتیم داخل که جونگی بدو اومد سمتمون
جونگی: سلام
نامجون: سلام پسرم
آرا: سلام قشنگ مامان
آرا جونگی رو بغل کرد و رفت سمت اتاقش منم رفتم توی اتاق خودم و لباسامو عوض کردم و مشغول کار شدم ، چند ساعتی گذشت که پیامی به گوشیم اومد برش داشتم که دیدم دایونه سریع بهش زنگ زدم
دایون: سلام جناب کیم
نامجون: سلام چیزی شده گفتی بهت زنگ بزنم؟
دایون: نه فقط از کنجکاوی دارم میمیرم
نامجون: اووو پس فوضولیت گل کرده ها؟
دایون: اوهوم کی برام تعریف میکنی؟ اصلا الان تعریف کن
نامجون: نمیشه باید رو در رو حرف بزنیم
دایون: هوفففففف
نامجون: نترس فردا میام شرکت میگم برات
دایون: یااااااااا فردا روز تعطیله
نامجون: خب پس میام خونت البته اگر مشکلی نداری؟
دایون: نه بیا حله
نامجون: خب پس لوکیشن رو بفرست برام
دایون: باشه
نامجون: خیلی دلم برات تنگ شده بود
دایون: منم همینطور
نامجون: عاشقتم
دایون: منم همینطور
نامجون: خب دیگه من برم
دایون: باشه فردا میبینمت بای
نامجون: بای
گوشی رو قطع کردم که آرا منو صدا زد تا برم شام بخورم ، بلند شدم و رفتم پایین کمی غذا خوردم و رفتم مسواک زدم و خوابیدم
کپی ممنوع ❌
۸۹.۷k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.