وقتی پدرتن و... p1
وقتی پدرتن و... p1
#لینو
.
دستی دست های کوچیک و لاغرتو گرفت که باعث شد توجهت رو از تلوزیون بگیری و به شخصی که دستات رو گرفته بود بدی
مینهو بود..پدر ناتنیت بعد از فوت مادرت اون هم برات پدر شد هم مادر .. باهاشم زیادی صمیمی بودی رابطه پدر دختریه خیلی خوبی داشتین .. همیشه مواظبت بود و بعد از فوت مادرت نزاشت کسی اشکتم در بیاره..همیشه از زومرگیت بهش میگفتی و اونم با لحن های خنده داری از اعضا و کارش برات تعریف میکرد
از اینکه دختر اون بودی خوشحال بودی اون واقعا یک پدر واقعی ای برات بود .
نگاهتو دادی به صاحب دست که لینو بود با لبخند کنارت نشسته بود بهش لبخندی زدیو دوباره توجهتو داری به تلوزیون
که صدای لینو باعث شد صدای تلوزیون رو کم کنی و بهش گوش بدی
=..ات..میخوام یه چیزی بهت بگم
لبخند لینو محو شد و با جدیت هردو دستتو گرفت و به چشمای قهوه ای رنگت خیره شد
_ اوپا..چیزی شده ؟
=..میخوام بهت چیزی بگم..اما قول بده ... که باعث نشه رابطمون خراب بشه..
سرتو به بالا پایین هدایت کردی و اون نفسشو داد بیرون
=ببین ات..من تو این دوماه با نبود مادرت .. کنار اومدم...اما .. جدیدا احساس میکنم..بهت..*سرشو انداخت پایین *.. بهت..حس دارم..*سرشو با ناامیدی بالا اورد و به چشمای پر از گرد و متعجبت خیره شد*
لبخندت محو شد و از اینکه یه مرد ۲۵ ساله برات..داشت اعتراف میکرد شوکه شدی البته انتظار نداشتی پدر ناتنیت .. این حرفو بهت بزنه
_..اوپا..
هیج کلمه ای نبود که بتونی به کار ببری جز اینکه بهش بگی اوپا..
لینو دستاتو محکم تر از قبل گرفت و ادامه داد.
= .. می خواستم این موضوع رو بدونی..اما اینو بدونی .. بدون رضایت خودت..هیچکاری باهات انجام نمیدم..باشه..؟
سرتو برگرداندی و به زمین خیره شدی
نمیخواستی لینو رو ناراحت کنی البته انگار خودشم از حسی که بهت داشت راضی نبود
هیچی نمی تونستی بهش بگی
=..ات..حالت..خوبه؟
سرتو انداختی پایین موهای بلند و مشکیت باعث شد صورتت تو دید نباشه
با صدای لرزونی حرف زدی
_ شوخی..میکنی..مگه نه..؟ .. بگوکه..شوخیه..مینهویاا..
سرتو بالا اوردی و به چشمای لینو خیره شدی
چشمات بخاطر اشکایی که جمع شده بودند میدرخشیدن
لینو با ناراحتی سرشو انداخت پایین از این حرکتش فهمیدی که شوخی نیست..و این باعث شد بیشتر گریت بگیره..
هردو دستتو بردی به سمت چشمات تا اشکات رو پاک کنی اما..دیر بود آروم شروع به هق هق کردن کردی..که لینو
#لینو
.
دستی دست های کوچیک و لاغرتو گرفت که باعث شد توجهت رو از تلوزیون بگیری و به شخصی که دستات رو گرفته بود بدی
مینهو بود..پدر ناتنیت بعد از فوت مادرت اون هم برات پدر شد هم مادر .. باهاشم زیادی صمیمی بودی رابطه پدر دختریه خیلی خوبی داشتین .. همیشه مواظبت بود و بعد از فوت مادرت نزاشت کسی اشکتم در بیاره..همیشه از زومرگیت بهش میگفتی و اونم با لحن های خنده داری از اعضا و کارش برات تعریف میکرد
از اینکه دختر اون بودی خوشحال بودی اون واقعا یک پدر واقعی ای برات بود .
نگاهتو دادی به صاحب دست که لینو بود با لبخند کنارت نشسته بود بهش لبخندی زدیو دوباره توجهتو داری به تلوزیون
که صدای لینو باعث شد صدای تلوزیون رو کم کنی و بهش گوش بدی
=..ات..میخوام یه چیزی بهت بگم
لبخند لینو محو شد و با جدیت هردو دستتو گرفت و به چشمای قهوه ای رنگت خیره شد
_ اوپا..چیزی شده ؟
=..میخوام بهت چیزی بگم..اما قول بده ... که باعث نشه رابطمون خراب بشه..
سرتو به بالا پایین هدایت کردی و اون نفسشو داد بیرون
=ببین ات..من تو این دوماه با نبود مادرت .. کنار اومدم...اما .. جدیدا احساس میکنم..بهت..*سرشو انداخت پایین *.. بهت..حس دارم..*سرشو با ناامیدی بالا اورد و به چشمای پر از گرد و متعجبت خیره شد*
لبخندت محو شد و از اینکه یه مرد ۲۵ ساله برات..داشت اعتراف میکرد شوکه شدی البته انتظار نداشتی پدر ناتنیت .. این حرفو بهت بزنه
_..اوپا..
هیج کلمه ای نبود که بتونی به کار ببری جز اینکه بهش بگی اوپا..
لینو دستاتو محکم تر از قبل گرفت و ادامه داد.
= .. می خواستم این موضوع رو بدونی..اما اینو بدونی .. بدون رضایت خودت..هیچکاری باهات انجام نمیدم..باشه..؟
سرتو برگرداندی و به زمین خیره شدی
نمیخواستی لینو رو ناراحت کنی البته انگار خودشم از حسی که بهت داشت راضی نبود
هیچی نمی تونستی بهش بگی
=..ات..حالت..خوبه؟
سرتو انداختی پایین موهای بلند و مشکیت باعث شد صورتت تو دید نباشه
با صدای لرزونی حرف زدی
_ شوخی..میکنی..مگه نه..؟ .. بگوکه..شوخیه..مینهویاا..
سرتو بالا اوردی و به چشمای لینو خیره شدی
چشمات بخاطر اشکایی که جمع شده بودند میدرخشیدن
لینو با ناراحتی سرشو انداخت پایین از این حرکتش فهمیدی که شوخی نیست..و این باعث شد بیشتر گریت بگیره..
هردو دستتو بردی به سمت چشمات تا اشکات رو پاک کنی اما..دیر بود آروم شروع به هق هق کردن کردی..که لینو
۱۵.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.