جنگیر
بعد از دورهمی خانوادگی همه به سمت اتاق هاشو حرکت کردن لیا لیندا و بیل هر سه در یک اتاق خوابیده بود ماریا و کارلُس(پدر مادر بچه ها) در اتاق خودشون خوابیده بودن ماه کامل بود به زیبایی میدرخشید ماریا احساس کرد دستی در موهاش فرو رفته با اعتراض از خواب بیدار شد ولی دید همسرش خوابیده فکر کرد خیالاتی شده پس دوباره خوابید این بار موهای ماریا دور انگشتی پیچ خورد بخاطر اینکه خوابش بهم خورده بود با حرص بیدار شد ولی همسرش در کمال آرامش خواب بود کلافه به سمت دستشویی رفت(پسرا منحرف بازی در نیارید) وقتی برگشت خواست در تخت جای بگیرد که نگاهش به در افتاد لیندا از جلوی در رد شد ماریا حواسش نبود که در رو باز گذاشته با حرص از روی تخت بلند شد و در رو بست با فکر اینکه الا لیندا در تخت خوابیده به طرف تختش رفت و خوابید صبح همه از خواب بلند شدن با خوشحالی کنار هم صبحانه میل کردن بعد از خوردن صبحانه به کلیسا رفت بعد از ساعت ها به خانه باز گشتن بچه ها در حال بازی در باغ بود و ماریا و کارلُس با لبخند و عشق به بچه نگاه میکردن لیندا بلند د تا کمی آب برای بیل بیاورد لیا و بیل زیر درخت توی باغ ایستاده بود که ناگهان شاخه ایی شکست لیا با فهمیدن اینکه قرار است چه اتفاقی بیوفتد را بغل کرد و دوید و کمی دور تر روی زمین افتاد شاخه پایین گای بیل و لیا افتاد لیندا که تازه رسیده بود شکه به صحنه روبه رویش نگاه میکرد ماریا و کارلُس شوکه به بیل و لیا نگاه میکردن لیا با نگرانی بیل رو برسی میکرد لیندا ماریا و کارلُس وقتی از شوک بیرو آمدن با ترس به طرف بیل و لیا دوید آن دو رو برسی میکرد وقتی از حالا با خبر شدن کمی از نگرانشان کم شد باهم به داخل عمارت برگشتن کار کنان همه نگران بود و حال بیل و لیا رو می پرسید ولی وقتی فهمیدن حالشون خوبه خوشحال شدن با احساس سنگینی نگاهی از روی پله های عمارت به اون سمت نگاه کرد کسی نبود دورشون شلوغ بود کسی متوجه نشد لیا با فکر اینکه خیالاتی شده نگاهش رو از پله ها گرفت
....
....
۱۱.۶k
۲۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.