《رومان دریای آبی》
《رومان دریای آبی》
پارت 17
جیمین با نگاه عصبی به خواهرش گفت
جیمین : سون هی
سون هی به نشونه تسلیم دشتاشو بالا برد
سون هی: باشه بابا عصبی نشو مگه چی گفتم
سون هی درحال رفتن بود که با صدای بلند گفت
سون هی: بهتون خوش بگذره
جیمین روبه ات کرد و گفت
جیمین : به حرفای اون توجه نکن اونو زیادی راحته بیا بریم
ات۔۔۔۔۔۔
بدون حرفی دیگه دنبال جیمین رفتم از تالار عروسی خارج شدیم
و سوار ماشین جیمین شدیم حتا نمیدونستم کجا قراره بریم به جیمین
نگاه کردم درحال رانندگی کراواتش رو باز کرد و دوتا از دوکمه های
بیراهنش رو هم باز کرد
یهو یاد حرفای سون هی اوفتادمو استرسه بدی گرفتم من اصلا اماده
نیستم
نیدونم چقدر زمان گذشته بود که جیمین ماشین رو نگه داشت
و از ماشین پیاده شد و اومد در ماشین رو برام باز کرد و گفت
جیمین : بفرمایین
ات از ماشین پیاده شد و با جیمین به سمت عمارت رفتن
بعد از وارد شدن به عمارت مادر جیمین اومد و رو به عروسش گفت
م/جیمین : خوش اومدی دوخترم اینجا رو مثل خونه خودت بدون
ات : خیلی ممنونم خاله جون
م/جیمین : دوخترم من دیگه مادرت به حساب میام پس مادر صدام کن
ات : بله مادر
مادر جیمین روبه به جیمین گفت
م/جیمین : پسرم همسرتو ببر توی اوتاقتون که لباسشو عرض کنه هتمن خسته هستین
ات۔۔۔۔۔۔
با جیمین از پله های عمارت بالا رفتیم و وارد یکی از اوتاق ها شدیم
یه حسه عجیبی داشتم
تمیدونستم باید چیکار کنم دستام از استرس میلرزید
که با صدای جیمین از افکارم امدم بیرون
جیمین : برو لباستو عوض کن
بعد از این حرف از اوتاق خارج شد
یه نگاهی به اوتاق انداختم اخه من چی بپوشم من که وسایلمو نیاوردم
روی تخت نشستم و به اوتاق نگاه میکردم خیلی قشنگ بود
بعد از چند مین جیمین وارد اوتاق شد و زود از تخت بلند شدم
لباسش رو با یه لباس راحتی عوض کرده بود یه نگاهی انداخت و گفت
جیمین : چرا هنوز لباستو عوض نکردی
ات درحالی که نگاهش رو به زمین دوخته بود و با خجالت گفت
ات : خوب راستش من هیچ لباسی اینجا ندارم
جیمین به سمت کمدش رفت و یکی از هودی هاش رو برداشت
و داد به ات
جیمین : امشب اینو به بپوش نمیتونی با اون لباس بخوابی
ات سرش رو تکون داد و به سمت حمام رفت تا لباسش رو عوض کنه
بعد از پوشیدن اون هودی توی اینه حمان به خود اش نگاه کرد
از بیرون رفتن از اون حمام خجالت میکشی اون هودی
حتا تا زیره زانوهاشم نمیشد
ات با کلی استرس از حمام خارج شد
و به جیمین که کنار کمد وایستاده بود و دنباله چیزی میگش نگاه کرد
ات۔۔۔۔۔۔۔
تا منو دید انالیزم کرد و با قدم های آحسته به سمتم اومد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
پارت 17
جیمین با نگاه عصبی به خواهرش گفت
جیمین : سون هی
سون هی به نشونه تسلیم دشتاشو بالا برد
سون هی: باشه بابا عصبی نشو مگه چی گفتم
سون هی درحال رفتن بود که با صدای بلند گفت
سون هی: بهتون خوش بگذره
جیمین روبه ات کرد و گفت
جیمین : به حرفای اون توجه نکن اونو زیادی راحته بیا بریم
ات۔۔۔۔۔۔
بدون حرفی دیگه دنبال جیمین رفتم از تالار عروسی خارج شدیم
و سوار ماشین جیمین شدیم حتا نمیدونستم کجا قراره بریم به جیمین
نگاه کردم درحال رانندگی کراواتش رو باز کرد و دوتا از دوکمه های
بیراهنش رو هم باز کرد
یهو یاد حرفای سون هی اوفتادمو استرسه بدی گرفتم من اصلا اماده
نیستم
نیدونم چقدر زمان گذشته بود که جیمین ماشین رو نگه داشت
و از ماشین پیاده شد و اومد در ماشین رو برام باز کرد و گفت
جیمین : بفرمایین
ات از ماشین پیاده شد و با جیمین به سمت عمارت رفتن
بعد از وارد شدن به عمارت مادر جیمین اومد و رو به عروسش گفت
م/جیمین : خوش اومدی دوخترم اینجا رو مثل خونه خودت بدون
ات : خیلی ممنونم خاله جون
م/جیمین : دوخترم من دیگه مادرت به حساب میام پس مادر صدام کن
ات : بله مادر
مادر جیمین روبه به جیمین گفت
م/جیمین : پسرم همسرتو ببر توی اوتاقتون که لباسشو عرض کنه هتمن خسته هستین
ات۔۔۔۔۔۔
با جیمین از پله های عمارت بالا رفتیم و وارد یکی از اوتاق ها شدیم
یه حسه عجیبی داشتم
تمیدونستم باید چیکار کنم دستام از استرس میلرزید
که با صدای جیمین از افکارم امدم بیرون
جیمین : برو لباستو عوض کن
بعد از این حرف از اوتاق خارج شد
یه نگاهی به اوتاق انداختم اخه من چی بپوشم من که وسایلمو نیاوردم
روی تخت نشستم و به اوتاق نگاه میکردم خیلی قشنگ بود
بعد از چند مین جیمین وارد اوتاق شد و زود از تخت بلند شدم
لباسش رو با یه لباس راحتی عوض کرده بود یه نگاهی انداخت و گفت
جیمین : چرا هنوز لباستو عوض نکردی
ات درحالی که نگاهش رو به زمین دوخته بود و با خجالت گفت
ات : خوب راستش من هیچ لباسی اینجا ندارم
جیمین به سمت کمدش رفت و یکی از هودی هاش رو برداشت
و داد به ات
جیمین : امشب اینو به بپوش نمیتونی با اون لباس بخوابی
ات سرش رو تکون داد و به سمت حمام رفت تا لباسش رو عوض کنه
بعد از پوشیدن اون هودی توی اینه حمان به خود اش نگاه کرد
از بیرون رفتن از اون حمام خجالت میکشی اون هودی
حتا تا زیره زانوهاشم نمیشد
ات با کلی استرس از حمام خارج شد
و به جیمین که کنار کمد وایستاده بود و دنباله چیزی میگش نگاه کرد
ات۔۔۔۔۔۔۔
تا منو دید انالیزم کرد و با قدم های آحسته به سمتم اومد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
۴.۵k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.