p23
ات: خب دوستش دارم پوشیدمش
کوک: میدونی اینجا پر از پسره
ات: خب، باشه دامنش زیاد کوتاه نیست
کوک:(کتشو در میاره و میندازه رو پای ات) اینطوری بهتره
ات: ...
کوک: میای برقصیم؟
ات: اره
کوک کتشو پوشید و منو برد وسط و رقصیدیم خیلیا با تعجب خیلی زیادب نگاهمون می کردن، حقم داشتن اخه کی با بزرگترین دشمن پدرش میرقصه؟ خب اونام نمیدونستن که الان دیگه دشمن هم نیستن و جونگکوک دوست پسرمه
ات: کو...
یه بوسه ی سطحی به لبام زد
ات: ...
کوک: چی میخواستی بگی؟
ات: کوک... اخه اینجا، اگه بابام دیده باشه چی؟
کوک: نمیبینی این همه ادم دارن نگاه می کنن، خب میخوام به این پسرا نشون بدم که تو مال منی
ات: هرچی...
کوک: میخوای ایندفعه طولانی تر ببوسم؟
ات: باشه حالا، نکن
بعد از یمدت نشستیم که دیدم عوم جیمین داره میاد پیشمون
جیمین: ات... اینجا چخبره؟
ات: خب بابام بهتون نگفته؟ راستش جونگکوک دوست پسرمه
جیمین: چی؟ واقعا؟
ات: اره، دیگن باهم دشمن نیستن
جیمین: یعنی تهیونگ همچین چیز مهمی رو بهم نگفته؟ شاید میخواسته تو بهم بگی
ات: شاید (خنده)
جیمین: خب پس جونگکوک الان یکی از دوستامونه
کوک و ات: اوهوم
جیمین: جونگکوک... ولی چرا اونجا بوسیدیش؟
کوک: من...
ات: بابام که ندید؟(نگران)
جیمین: نه روش اون طرف بود اگه مهمونا بهش نگن
نمیفهمه
ات: خداا کنه نگن
جیمین: بعید میدونم نگن... راستی از کیه باهمین؟
کوک: از وقتی دزدیدمش
جیمین: یعنی دزدیدتت عاشقش شدی؟خدا به بچه های الان رحم کنه
ات: خب ادم نمیدونه عشق کی میاد همینجور یدفعه بخودت میای میبینی عاشق شدی
جیمین: وااو، چه تاثیر گذار (خنده)
ات: ...
چند دقیقه بعد خیلی خسته بودم میخواستم برم تو بخوابم
کوک: کجا میری
ات: خستم میرم بخوابم
کوک: اها
تهیونگ: صبر کن برو به برادرت بگو بیاد کارش دارم
ات: باشه، کجاست؟
تهیونگ: نمیدونم، پیش دوستاش
ات: اوک
رفتم جونگ سوکو پیدا کنم یه گوشه با دوستاش نشسته بودن نوشیدنی میخوردن و معلوم بود مست کرده ولی نه زیاد
ات: سلام... جونگ سوک بابا گفت کارت داره
جونگ سوک: باشه... الان میام
سوهو: میگم چه خواهر جیگری داری ما نمیدونستیم
جونگ سوک: هووی، من برادرشما، تازه دوست پسرم داره پس اینجوری حرف نزن
سوهو: باشه حالا عصبانی نشو
جه مین: مگه نمیدونی این غیرتیه (خنده)
جونگ سوک: هر دوتون ببندین
جه مین و سوهو:(خنده)
جونگ سوک اومد
ات: دوستات خیلی بامزن
جونگ سوک: واقعا؟ بنظر من که نه
ات: خب دوستاتن نمیخوای ازشون تعریف کنم؟
جونگ سوک: نمیخواد تعریف کنی
ات: باشه بابا
جونگ سوک رفت پیش بابا منم رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم میکاپمو پاک کردمو رفتم خوابیدم
ادامه دارد...
شرط
۱۵ لایک
۴ کامنت
کوک: میدونی اینجا پر از پسره
ات: خب، باشه دامنش زیاد کوتاه نیست
کوک:(کتشو در میاره و میندازه رو پای ات) اینطوری بهتره
ات: ...
کوک: میای برقصیم؟
ات: اره
کوک کتشو پوشید و منو برد وسط و رقصیدیم خیلیا با تعجب خیلی زیادب نگاهمون می کردن، حقم داشتن اخه کی با بزرگترین دشمن پدرش میرقصه؟ خب اونام نمیدونستن که الان دیگه دشمن هم نیستن و جونگکوک دوست پسرمه
ات: کو...
یه بوسه ی سطحی به لبام زد
ات: ...
کوک: چی میخواستی بگی؟
ات: کوک... اخه اینجا، اگه بابام دیده باشه چی؟
کوک: نمیبینی این همه ادم دارن نگاه می کنن، خب میخوام به این پسرا نشون بدم که تو مال منی
ات: هرچی...
کوک: میخوای ایندفعه طولانی تر ببوسم؟
ات: باشه حالا، نکن
بعد از یمدت نشستیم که دیدم عوم جیمین داره میاد پیشمون
جیمین: ات... اینجا چخبره؟
ات: خب بابام بهتون نگفته؟ راستش جونگکوک دوست پسرمه
جیمین: چی؟ واقعا؟
ات: اره، دیگن باهم دشمن نیستن
جیمین: یعنی تهیونگ همچین چیز مهمی رو بهم نگفته؟ شاید میخواسته تو بهم بگی
ات: شاید (خنده)
جیمین: خب پس جونگکوک الان یکی از دوستامونه
کوک و ات: اوهوم
جیمین: جونگکوک... ولی چرا اونجا بوسیدیش؟
کوک: من...
ات: بابام که ندید؟(نگران)
جیمین: نه روش اون طرف بود اگه مهمونا بهش نگن
نمیفهمه
ات: خداا کنه نگن
جیمین: بعید میدونم نگن... راستی از کیه باهمین؟
کوک: از وقتی دزدیدمش
جیمین: یعنی دزدیدتت عاشقش شدی؟خدا به بچه های الان رحم کنه
ات: خب ادم نمیدونه عشق کی میاد همینجور یدفعه بخودت میای میبینی عاشق شدی
جیمین: وااو، چه تاثیر گذار (خنده)
ات: ...
چند دقیقه بعد خیلی خسته بودم میخواستم برم تو بخوابم
کوک: کجا میری
ات: خستم میرم بخوابم
کوک: اها
تهیونگ: صبر کن برو به برادرت بگو بیاد کارش دارم
ات: باشه، کجاست؟
تهیونگ: نمیدونم، پیش دوستاش
ات: اوک
رفتم جونگ سوکو پیدا کنم یه گوشه با دوستاش نشسته بودن نوشیدنی میخوردن و معلوم بود مست کرده ولی نه زیاد
ات: سلام... جونگ سوک بابا گفت کارت داره
جونگ سوک: باشه... الان میام
سوهو: میگم چه خواهر جیگری داری ما نمیدونستیم
جونگ سوک: هووی، من برادرشما، تازه دوست پسرم داره پس اینجوری حرف نزن
سوهو: باشه حالا عصبانی نشو
جه مین: مگه نمیدونی این غیرتیه (خنده)
جونگ سوک: هر دوتون ببندین
جه مین و سوهو:(خنده)
جونگ سوک اومد
ات: دوستات خیلی بامزن
جونگ سوک: واقعا؟ بنظر من که نه
ات: خب دوستاتن نمیخوای ازشون تعریف کنم؟
جونگ سوک: نمیخواد تعریف کنی
ات: باشه بابا
جونگ سوک رفت پیش بابا منم رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم میکاپمو پاک کردمو رفتم خوابیدم
ادامه دارد...
شرط
۱۵ لایک
۴ کامنت
۲۳.۱k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.