PΛЯƬ22
رفتیم پایین و دیدم که دخترا منتظرمونن
رفتیم برای خودمون صبحانه کشیدیم و خوردیم
بعد از اینکه صبحانه خوردیم
با جیمین رفتیم یکی از پاساژ های معروف
کلی خرید کردیم و هم دست من و هم دست جیمین پر شد
رفتم با خوشحالی توی ماشین و ذوق کردم
جیمین گفت:ا/ت من فقط یه پیراهن خریدم این لباسایی که خریدی از لباسایی که الان داری بیشترن
گفتم:یاااا...یه روز بردیم پاساژ
گفت:باشه بابا بی جنبه
حرکت کرد رفتیم یه رستوران و نهار خوردیم
(پرش زمانی به ساعت 7 شب)
جیمین گفت:ا/ت زود باش دیگه
گفتم:باش دارم اماده میشم
داشتم توی دستشویی لباسم رو عوض میکردم (اسلاید2)و یه میکاپ لایت کردم
رفتم بیرون دیدم که جیمین با کت شلوار وایساده
(از دید جیمین)
وقتی ا/ت از دستشویی اومد بیرون مثل فرشته ها شده بود
حس کردم که عاشقش شدم قلبم با دیدنش به تپش افتاده بود
اما به خودم اومدم و بهش گفتم که:منتظرم بری عوضش کنی سریع
گفت:مگه چه مشکلی داره؟
گفتم:قفسه سینه ات کامل بازه
گفت:به تو چه ربطی داره؟...ها؟...مگه ما نسبت به هم دیگه مسئولیت یا حسی داریم؟(با حالت عصبی و صدایی نسبتا بلند)
با حرفی که زد قلبم جلیحه دار شد
سرمو انداختم پایین و گفتم:ماشین پایین منتظره
و رفتم
(از دید ا/ت)
از حرفی که زدم پشیمون شدم چون ودم حس هایی نسبت بهش داشتم
کیفم رو برداشتم و رفتم کنار جیمین سوار ماشین شدم
توی تمام مدتی که توی راه بودیم هیچ حرفی رد و بدل نشد
رسیدیم
وارد پارتی شدیم و پارتی بزرگی بود
اون دوتا دخترا هم با لباس های باز میخواستن توجه جیمین رو جلب کنن
وقتی وارد شدیم یه اقای خوشتیپ و جذاب اومد طرفمون و به انگلیسی خوش امدگویی کرد
و وقتی با جیمین دست داد
دست منو بوسید و گفت:چه بانوی زیبایی
لبخند زدم
و یک نگاه به جیمین انداختم که نگاه بدی داشت بهم میکرد
اون مرد مارو برد سمت یه میز و اونجا برامون مشروب اوردن
اونا داشتن درباره کار صحبت میکردن
و منم مست میشدم
با حالت مستی رو به جیمین گفتم:بیا بریم برقصیم
اهمیتی نداد و خودم رفتم
رفتم رقصیدم احساس کردم کسی دستمو گرفت و کشید و با خودش برد
(از دید جیمین )
داشتم صحبت میکردم که چشمم به ا/ت افتاد و دیدم که یه پسر داره دستشو میکشه و با خودش میبره
عصبی شدم و رفتم دنبالشن ببینم چه غلطی میکنن
پسره ا/ت رو برد توی راهرو و میخواست بهش تجاوز کنه اما ا/ت مقاومت میکرد و با صدای گرفته گفت:ولم کن...کمک.
خون جلوی چشمامو گرفت رفتم سمت پسره و یه مشت زدم توی صورتش و افتاد نشستم روش تا بزنمش که یه نفر اومد و جدامون کرد
با عصبانیت دست ا/ت رو گرفتم کشوندمش سمت ماشین
به راننده گفتم:سریع برون به سمت هتل
ا/ت که به خودش اومده بود سرش پاین بود
توی راه مجبور شدم هیچی نگم
وقتی رسیدیم دست ا/ت رو گرفتم و بردمش بالا توی اتاق
درو محکم به هم کوبوندم
(از دید ا/ت)
جیمین محکم درو به هم کوبوند که باعث شد بترسم و بلرزم
اومد سمتم و با دادگفت:مگه بهت نگفتم این لباس رو نپوش ها؟
چرا بدون اینکه به من خبر بدی رفتی رقصیدی؟
میدونستی اگه نمیدیدمت چه اتفاقی میوفتاد ها؟(با فریاد و با عصبانیت)
سرم پایین بود با بغض نگاهش کردم و گفتم:معذرت میخوام .ببخشید (مظلوم)
اشک از چشمام جاری شد
(از دید جیمین)
وقتی که اینجوری گفت پشیمون شدم که سرش اینجوری داد زدم
سرش رو دوباره اورد پایین
دلم طاقت نیورد و بغلش کردم
بعد موهاش رو نوازش کردم و سرش رو بوسیدم و گفتم:عذر میخوام سرت اینجوری داد زدم
ا/ت سرش اورد بالا و با چشمای پر از اشک بهم نگاه کرد...
رفتیم برای خودمون صبحانه کشیدیم و خوردیم
بعد از اینکه صبحانه خوردیم
با جیمین رفتیم یکی از پاساژ های معروف
کلی خرید کردیم و هم دست من و هم دست جیمین پر شد
رفتم با خوشحالی توی ماشین و ذوق کردم
جیمین گفت:ا/ت من فقط یه پیراهن خریدم این لباسایی که خریدی از لباسایی که الان داری بیشترن
گفتم:یاااا...یه روز بردیم پاساژ
گفت:باشه بابا بی جنبه
حرکت کرد رفتیم یه رستوران و نهار خوردیم
(پرش زمانی به ساعت 7 شب)
جیمین گفت:ا/ت زود باش دیگه
گفتم:باش دارم اماده میشم
داشتم توی دستشویی لباسم رو عوض میکردم (اسلاید2)و یه میکاپ لایت کردم
رفتم بیرون دیدم که جیمین با کت شلوار وایساده
(از دید جیمین)
وقتی ا/ت از دستشویی اومد بیرون مثل فرشته ها شده بود
حس کردم که عاشقش شدم قلبم با دیدنش به تپش افتاده بود
اما به خودم اومدم و بهش گفتم که:منتظرم بری عوضش کنی سریع
گفت:مگه چه مشکلی داره؟
گفتم:قفسه سینه ات کامل بازه
گفت:به تو چه ربطی داره؟...ها؟...مگه ما نسبت به هم دیگه مسئولیت یا حسی داریم؟(با حالت عصبی و صدایی نسبتا بلند)
با حرفی که زد قلبم جلیحه دار شد
سرمو انداختم پایین و گفتم:ماشین پایین منتظره
و رفتم
(از دید ا/ت)
از حرفی که زدم پشیمون شدم چون ودم حس هایی نسبت بهش داشتم
کیفم رو برداشتم و رفتم کنار جیمین سوار ماشین شدم
توی تمام مدتی که توی راه بودیم هیچ حرفی رد و بدل نشد
رسیدیم
وارد پارتی شدیم و پارتی بزرگی بود
اون دوتا دخترا هم با لباس های باز میخواستن توجه جیمین رو جلب کنن
وقتی وارد شدیم یه اقای خوشتیپ و جذاب اومد طرفمون و به انگلیسی خوش امدگویی کرد
و وقتی با جیمین دست داد
دست منو بوسید و گفت:چه بانوی زیبایی
لبخند زدم
و یک نگاه به جیمین انداختم که نگاه بدی داشت بهم میکرد
اون مرد مارو برد سمت یه میز و اونجا برامون مشروب اوردن
اونا داشتن درباره کار صحبت میکردن
و منم مست میشدم
با حالت مستی رو به جیمین گفتم:بیا بریم برقصیم
اهمیتی نداد و خودم رفتم
رفتم رقصیدم احساس کردم کسی دستمو گرفت و کشید و با خودش برد
(از دید جیمین )
داشتم صحبت میکردم که چشمم به ا/ت افتاد و دیدم که یه پسر داره دستشو میکشه و با خودش میبره
عصبی شدم و رفتم دنبالشن ببینم چه غلطی میکنن
پسره ا/ت رو برد توی راهرو و میخواست بهش تجاوز کنه اما ا/ت مقاومت میکرد و با صدای گرفته گفت:ولم کن...کمک.
خون جلوی چشمامو گرفت رفتم سمت پسره و یه مشت زدم توی صورتش و افتاد نشستم روش تا بزنمش که یه نفر اومد و جدامون کرد
با عصبانیت دست ا/ت رو گرفتم کشوندمش سمت ماشین
به راننده گفتم:سریع برون به سمت هتل
ا/ت که به خودش اومده بود سرش پاین بود
توی راه مجبور شدم هیچی نگم
وقتی رسیدیم دست ا/ت رو گرفتم و بردمش بالا توی اتاق
درو محکم به هم کوبوندم
(از دید ا/ت)
جیمین محکم درو به هم کوبوند که باعث شد بترسم و بلرزم
اومد سمتم و با دادگفت:مگه بهت نگفتم این لباس رو نپوش ها؟
چرا بدون اینکه به من خبر بدی رفتی رقصیدی؟
میدونستی اگه نمیدیدمت چه اتفاقی میوفتاد ها؟(با فریاد و با عصبانیت)
سرم پایین بود با بغض نگاهش کردم و گفتم:معذرت میخوام .ببخشید (مظلوم)
اشک از چشمام جاری شد
(از دید جیمین)
وقتی که اینجوری گفت پشیمون شدم که سرش اینجوری داد زدم
سرش رو دوباره اورد پایین
دلم طاقت نیورد و بغلش کردم
بعد موهاش رو نوازش کردم و سرش رو بوسیدم و گفتم:عذر میخوام سرت اینجوری داد زدم
ا/ت سرش اورد بالا و با چشمای پر از اشک بهم نگاه کرد...
۵.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.