فیک(??why you)پارت(30)
جونگ کوک:یکی داره اینجا فضولی میکنه .رفت نزدیکتر *
جونگ کوک:نه؟ صدای بم*
ا/ت:ب....ببین من کاری نمیکردم ...فقط حوصلم سر رفته بود وگرنه بخدا من کاری نمیکردم
جونگ کوک:دفعه قبل بهت نگفتم؟؟؟خیلی فراموشکاری ........لباشو رسوند به گوشه ا/ت*
جونگ کوک:موش کوچولو .پوزخند*
ا/ت:درسته....درسته گفتی که بدون اجازه نیام اتاقت
اوکی ...من اشتباه کردم ...لطفا ....لطفا بزار برم
ا/ت: بغضم گرفته بود ....یاد اون موقعه ها افتادم که فامیلای مادریمو پدریم هی میگفتن
نباید دختر دار میشدین ....اگه بی آبروتون کنه چی؟؟؟؟
حتی نباید حق نفس کشیدن بهش بدین
ولی .......
با تمام این حرفا بازم مامان بابام پشتم بودن ولی خوب سخت گیری خودشونم داشتن*
جونگ کوک اومد نزدیک صورتم که*
ا/ت:قطر اشکی از چشماش مثله یه قلمه درحاله کشیدن خط فرو ریخت *
ا/ت:ل....لط...فا باهام کاری نداشته باش
جونگ کوک داشت نگاهش میکرد*
ا/ت: ازت خواهش میکنم جونگ کوک!
جونگ کوک کنار کشید رو تخت نشست ا/ت با همون حالت تعجبش به روبه روش خیره بود
چند ثانیه بعد با حرف جونگ کوک بهش خیره شد *
جونگ کوک:احمق ........تو چی فکر کردی؟؟؟پوزخند*...........حتی اگه جلوم لخت مادر زاد باشی حتی یه نگاه که هیچ از طرفت ردم نمیشم
حالا هم گورتو گم کن از اتاقم با بوت اتاقمو به گند کشیدی حتی نمیخوام اینجا نفس بکشم!
ا/ت ویو:چی؟؟؟؟؟
وات؟؟؟؟؟مرتیکه خر بی خایه به من .......هه خنده داره .......درسته من خوشم نمیاد از این کارا ولی.......بازم یه دخترم!!!!!!!چطور میتونه همچین چیزی بهم بگه!!!!!
ا/ت:که اینطور! به سمت در رفت *
ا/ت:پس منم میرم تا عطر گندم بیشتر از این خفت نکنه مستر
در رو باز کرد کوبید*
لطفا جنبه داشته باشید و اگه خوشتون نمیاد نیاین تو پیج و شعورتون رو از هر کمتر نشون ندین با تشکر 😁
و مرسی از کسایی که وقت میزارم و فیکامو
خیلی دوستون دارم عشقای من ☺💓
جونگ کوک:نه؟ صدای بم*
ا/ت:ب....ببین من کاری نمیکردم ...فقط حوصلم سر رفته بود وگرنه بخدا من کاری نمیکردم
جونگ کوک:دفعه قبل بهت نگفتم؟؟؟خیلی فراموشکاری ........لباشو رسوند به گوشه ا/ت*
جونگ کوک:موش کوچولو .پوزخند*
ا/ت:درسته....درسته گفتی که بدون اجازه نیام اتاقت
اوکی ...من اشتباه کردم ...لطفا ....لطفا بزار برم
ا/ت: بغضم گرفته بود ....یاد اون موقعه ها افتادم که فامیلای مادریمو پدریم هی میگفتن
نباید دختر دار میشدین ....اگه بی آبروتون کنه چی؟؟؟؟
حتی نباید حق نفس کشیدن بهش بدین
ولی .......
با تمام این حرفا بازم مامان بابام پشتم بودن ولی خوب سخت گیری خودشونم داشتن*
جونگ کوک اومد نزدیک صورتم که*
ا/ت:قطر اشکی از چشماش مثله یه قلمه درحاله کشیدن خط فرو ریخت *
ا/ت:ل....لط...فا باهام کاری نداشته باش
جونگ کوک داشت نگاهش میکرد*
ا/ت: ازت خواهش میکنم جونگ کوک!
جونگ کوک کنار کشید رو تخت نشست ا/ت با همون حالت تعجبش به روبه روش خیره بود
چند ثانیه بعد با حرف جونگ کوک بهش خیره شد *
جونگ کوک:احمق ........تو چی فکر کردی؟؟؟پوزخند*...........حتی اگه جلوم لخت مادر زاد باشی حتی یه نگاه که هیچ از طرفت ردم نمیشم
حالا هم گورتو گم کن از اتاقم با بوت اتاقمو به گند کشیدی حتی نمیخوام اینجا نفس بکشم!
ا/ت ویو:چی؟؟؟؟؟
وات؟؟؟؟؟مرتیکه خر بی خایه به من .......هه خنده داره .......درسته من خوشم نمیاد از این کارا ولی.......بازم یه دخترم!!!!!!!چطور میتونه همچین چیزی بهم بگه!!!!!
ا/ت:که اینطور! به سمت در رفت *
ا/ت:پس منم میرم تا عطر گندم بیشتر از این خفت نکنه مستر
در رو باز کرد کوبید*
لطفا جنبه داشته باشید و اگه خوشتون نمیاد نیاین تو پیج و شعورتون رو از هر کمتر نشون ندین با تشکر 😁
و مرسی از کسایی که وقت میزارم و فیکامو
خیلی دوستون دارم عشقای من ☺💓
۱۲.۶k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.