ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت ۱۲
_اوفففففف حالا بگیر بخواب بابا
-نمیخوام
-به جهنم تا صبح بیدار باش سر وصدا کنی من میدونم با تو فمیدی
-ها -زهرمار تو جیگرت
-اه بمیر بابا خوابم میاد
بعدم پتورو کشید روش و خوابید خوش به حالش چقدر راحت میتونست بخوابه
دلم هوای باران و کرده بود یاد دیشب افتادم که تو بغلم خوابیده بود امشب کجا خواب بود حتما رفته بود پیش بابا دلم هوای خونه رو کرده بود شروع کردم اروم اروم گریه کردم خیلی تلاش کردم
صدای هق هقم بلند نشه ولی با بلند شدن کامران فهمیدم که اشتباه کردم
_باز چته چرا داری گریه میکنی؟اگه گذاشتی کپه مرگمو بذارم چته؟
با مظلومیت تمام نگاش کردم و گفتم
-دلم واسه خانوادم تنگ شده اوفیییییییییییییی کرد وبا لحن مهربون تری گفت
-خوب میگی چیکار کنم؟خودت قبول کردی؟مگه من اجبارت کردم؟
-اگه تو بیشتر به بابا وقت میدادی دیگه من مجبور نبودم تحملت کن
-نه بابا؟اون بابای تو اگه میتونست پول جور کنه تو همون وقتی که بهش داده بودم جور میکرد حالام به خدا اگه دوباره صدات دراد من میدونم تو بگیر بخواب جان مادرت
بعدم گرفت خوابید اه عین هو خرس میخوابه وقتی دیدم که او بی هیچ خیالی خوابیده منم اروم مانتوم و دراوردم و شلوارم و عوض کردم گوشه ترین قسمت تخت دراز کشیدم تا چشام و بستم خوابم برد
صبح با سرو صدای یکی از خواب بلند شدم کامران داشت لباس می پوشید پتو رو از خودم کنار زدم ولی تاجایی که من بادم بود دیشب پتو رو خودم ننداخته بود
چون همش رو کامران بود حتما کار این بشر بوده اروم بلند شدم
-چرا بیدار شدی ؟بگیر بخواب
-نمیخوام خوابم نمیاد
بهش نگاه کردم که جلوی اینه داشت کرواتشو میبست اهکی میره این همه راه و اق چه شیک میرن سرکار
-کجا میری؟
-قبرستون
-سرقبرت؟
از تو اینه یه چپ چپی نگام کرد
-هان چیه؟
-سر صبحی باز شروع نکن بهار
شونه هامو انداختم بالا و همونطور که موهام و با کش میبستم گفتم
-به من چه خودت شروع کردی
-خوب بابا توم کم نیاری یه وقت
-نترس حواسم هست
-صبحونه رو اماده کن رو اماده کن
-نوکر بابات غلام سیاه
-توم همچین سفید نیستی
-از توی زغال اخته که بهترم
-اهکی همه دخترا جون میدن واسه رنگ پوست من
-ارزونی همون دخترا
رامو کج کردم سمت دستشویی حالا دستشویی کجا بود خدا میدونه دیگه داشتم میترکیدم نمیدونم کجاست یریع پریدم تو اتاق و بهش گفتم
-ببین.....چیزه
-هان؟
_این دستشویی کجاست
زد زیر خنده
_تو همین طبقه یکی هست همین و بگیر برو مستقیم اون در مشکیه
سرمو تکون دادم و دوییدم سمت دستشویی وقتی اومدم بیرون نفس راحتی کشیدم اروم رفتم پایین کامران پشت میز نشسته بود داشت کوفت میکرد صبحونه
کامران -خوش گذشت؟
نظتون ؟
پارت ۱۲
_اوفففففف حالا بگیر بخواب بابا
-نمیخوام
-به جهنم تا صبح بیدار باش سر وصدا کنی من میدونم با تو فمیدی
-ها -زهرمار تو جیگرت
-اه بمیر بابا خوابم میاد
بعدم پتورو کشید روش و خوابید خوش به حالش چقدر راحت میتونست بخوابه
دلم هوای باران و کرده بود یاد دیشب افتادم که تو بغلم خوابیده بود امشب کجا خواب بود حتما رفته بود پیش بابا دلم هوای خونه رو کرده بود شروع کردم اروم اروم گریه کردم خیلی تلاش کردم
صدای هق هقم بلند نشه ولی با بلند شدن کامران فهمیدم که اشتباه کردم
_باز چته چرا داری گریه میکنی؟اگه گذاشتی کپه مرگمو بذارم چته؟
با مظلومیت تمام نگاش کردم و گفتم
-دلم واسه خانوادم تنگ شده اوفیییییییییییییی کرد وبا لحن مهربون تری گفت
-خوب میگی چیکار کنم؟خودت قبول کردی؟مگه من اجبارت کردم؟
-اگه تو بیشتر به بابا وقت میدادی دیگه من مجبور نبودم تحملت کن
-نه بابا؟اون بابای تو اگه میتونست پول جور کنه تو همون وقتی که بهش داده بودم جور میکرد حالام به خدا اگه دوباره صدات دراد من میدونم تو بگیر بخواب جان مادرت
بعدم گرفت خوابید اه عین هو خرس میخوابه وقتی دیدم که او بی هیچ خیالی خوابیده منم اروم مانتوم و دراوردم و شلوارم و عوض کردم گوشه ترین قسمت تخت دراز کشیدم تا چشام و بستم خوابم برد
صبح با سرو صدای یکی از خواب بلند شدم کامران داشت لباس می پوشید پتو رو از خودم کنار زدم ولی تاجایی که من بادم بود دیشب پتو رو خودم ننداخته بود
چون همش رو کامران بود حتما کار این بشر بوده اروم بلند شدم
-چرا بیدار شدی ؟بگیر بخواب
-نمیخوام خوابم نمیاد
بهش نگاه کردم که جلوی اینه داشت کرواتشو میبست اهکی میره این همه راه و اق چه شیک میرن سرکار
-کجا میری؟
-قبرستون
-سرقبرت؟
از تو اینه یه چپ چپی نگام کرد
-هان چیه؟
-سر صبحی باز شروع نکن بهار
شونه هامو انداختم بالا و همونطور که موهام و با کش میبستم گفتم
-به من چه خودت شروع کردی
-خوب بابا توم کم نیاری یه وقت
-نترس حواسم هست
-صبحونه رو اماده کن رو اماده کن
-نوکر بابات غلام سیاه
-توم همچین سفید نیستی
-از توی زغال اخته که بهترم
-اهکی همه دخترا جون میدن واسه رنگ پوست من
-ارزونی همون دخترا
رامو کج کردم سمت دستشویی حالا دستشویی کجا بود خدا میدونه دیگه داشتم میترکیدم نمیدونم کجاست یریع پریدم تو اتاق و بهش گفتم
-ببین.....چیزه
-هان؟
_این دستشویی کجاست
زد زیر خنده
_تو همین طبقه یکی هست همین و بگیر برو مستقیم اون در مشکیه
سرمو تکون دادم و دوییدم سمت دستشویی وقتی اومدم بیرون نفس راحتی کشیدم اروم رفتم پایین کامران پشت میز نشسته بود داشت کوفت میکرد صبحونه
کامران -خوش گذشت؟
نظتون ؟
۱.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.