فصل 2 پارت 2
_ باید حتما به گوشون برسونیم
+نه لطفا نمی خوام کسی از این بچه بویی ببره چون قرار نیست به دنیا بیاد نمی خوام بچه اون عوضی رو بزرگ کنم
تهیونگ : فک کردین میزارم بچه رو بندازین! می دونین چقد ممکنه براتون خطر ناک باشه! ممکنه جونتون به خطر بیفته پس حتی فکر این که بچرو بندازین رو از مغز تون بیرون کنین
_ اما مردمو که میشناسین بچه ای که باباش مشخص نباشه
+تو جنگ مرده!
تهیونگ : فک کردین با این سنتون کسی باور می کنه که قبلا همسر داشتید؟
+عاه نمی دونم دارم دیوونه میشم
_ میگم که نظرتون چیه که
+که؟
_ باهم ازدواج کنین این طوری دیگه مشکلی هم پیش نمیاد
+ چیییییییی نه امکان نداره
تهیونگ :میشه تنها مون بزاری بانو هان
_خیلی خب من میرم
تهیونگ : بانو از چی میترسین که گفتین نه؟ درسته من در حد شما نیستم ولی...
+ تهیونگ من فقط استرس دارم از آینده میفهمی اگه کوک بفهمه چی میشه؟ همین الانم به زور مخفی شدیم درسته این بچه هم نیاز به پدر داره و من نمی تونم اینو ازش بگیرم ولی ( با گریه) اگه یه روز بفهمه بهش دروغ گفتم اون می تونست جایی که به عنوان یه رئیت زاده زندگی کنه می تونست بچه شاه بشه من فقط از اینا میترسم
تهیونگ : آروم رفتم جلو و اشکای رو صورتش رو پاک کردم و بهش امید دادم.... من ازت مراقبت می کنم خب نمی زارم هیچ اتفاقی برا بچه و خودت بیفته! فقط قول بده آروم باشی به خودت آسیب نرسونی باشه؟
+ته تو زیادی مهربونی من نمی دونم چجوری محبتاتو جبران کنم🙂
تهیونگ : لبخندی زدمو در آغوشم گرفتمش یکم بعد که کامل آروم شد باهم رفتیم بیرون
بانو هان : چیشد به نتیجه رسیدید ؟
+دستامو تو دستای ته قفل کردم که خودش گفت
تهیونگ : فردا ازداوج می کنیم
+ نگاهی بهش انداختم و لبخندی بهش تحویل دادم
جیمین : بلاخره شادی به ما برگشت هوفففف می تونیم بریم برا جشن فردا آماده شیم ناسلامتی عروسی شاهزاده مملکته و بهترین دوستم 🥹
گایز ببخشید دیر شد 🙂♥️♥️♥️دوستتون دارم
+نه لطفا نمی خوام کسی از این بچه بویی ببره چون قرار نیست به دنیا بیاد نمی خوام بچه اون عوضی رو بزرگ کنم
تهیونگ : فک کردین میزارم بچه رو بندازین! می دونین چقد ممکنه براتون خطر ناک باشه! ممکنه جونتون به خطر بیفته پس حتی فکر این که بچرو بندازین رو از مغز تون بیرون کنین
_ اما مردمو که میشناسین بچه ای که باباش مشخص نباشه
+تو جنگ مرده!
تهیونگ : فک کردین با این سنتون کسی باور می کنه که قبلا همسر داشتید؟
+عاه نمی دونم دارم دیوونه میشم
_ میگم که نظرتون چیه که
+که؟
_ باهم ازدواج کنین این طوری دیگه مشکلی هم پیش نمیاد
+ چیییییییی نه امکان نداره
تهیونگ :میشه تنها مون بزاری بانو هان
_خیلی خب من میرم
تهیونگ : بانو از چی میترسین که گفتین نه؟ درسته من در حد شما نیستم ولی...
+ تهیونگ من فقط استرس دارم از آینده میفهمی اگه کوک بفهمه چی میشه؟ همین الانم به زور مخفی شدیم درسته این بچه هم نیاز به پدر داره و من نمی تونم اینو ازش بگیرم ولی ( با گریه) اگه یه روز بفهمه بهش دروغ گفتم اون می تونست جایی که به عنوان یه رئیت زاده زندگی کنه می تونست بچه شاه بشه من فقط از اینا میترسم
تهیونگ : آروم رفتم جلو و اشکای رو صورتش رو پاک کردم و بهش امید دادم.... من ازت مراقبت می کنم خب نمی زارم هیچ اتفاقی برا بچه و خودت بیفته! فقط قول بده آروم باشی به خودت آسیب نرسونی باشه؟
+ته تو زیادی مهربونی من نمی دونم چجوری محبتاتو جبران کنم🙂
تهیونگ : لبخندی زدمو در آغوشم گرفتمش یکم بعد که کامل آروم شد باهم رفتیم بیرون
بانو هان : چیشد به نتیجه رسیدید ؟
+دستامو تو دستای ته قفل کردم که خودش گفت
تهیونگ : فردا ازداوج می کنیم
+ نگاهی بهش انداختم و لبخندی بهش تحویل دادم
جیمین : بلاخره شادی به ما برگشت هوفففف می تونیم بریم برا جشن فردا آماده شیم ناسلامتی عروسی شاهزاده مملکته و بهترین دوستم 🥹
گایز ببخشید دیر شد 🙂♥️♥️♥️دوستتون دارم
۴۶.۸k
۰۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.