ادامه وانشات تهیونگ
( بیرون هم اوضاع جالبی نداشت!..... نزدیک غروب و هوا سرخ و نارنجی رنگ بود..... در حالی ک میرفت خودشم نمیفهمید کجا میره.....صدای هلیکوپتری میاد و یهو چراغ بزرگی روی سرشون روشن میشه! ..... دوتاشون دستشون رو طرف نور میگیرن تا بهتر بتونن ببینن.... هلیکوپتر امداد سلیب سرخ بود! .... لبخندی روی لبهاش نشست.....ولی تا خواست به سوهیون بگه ..... متوجه مایع گرمی ک از سرش جاری شده بود شد و چشمای بسته ی سوهیون!......کمی تو بغلش تکونش داد و بغض شدیدی کرد ) - نه!..نه! سوهیون.....خواهش میکنم نفس بکش!.....بیدار بمون!.....بیداررر شوووو....حداقل تویی ک برام مهمی ترکم نکن!.....خواهش میکنم.....سوهیوننننن!!!.....ترکم نکن!! ( پاهاش سست میشه و قطره های اشکش دریای روی صورتش ایجاد میکنه.....با زانو هاش روی زمین فرود میاد و بیشتر سوهیون رو بغل میکنه...... هلیکوپتر روی زمین خاکی میشنه .....افراد امداد هم از هلیکوپتر پایین میان و سوهیون رو روی تخته ای میزارن و از بغل تهیونگ میبرنش......خود تهیونگ رو هم با هلیکوپتر دیگه ای میبرن ) ( ضربان قلبش.....کم نمیشد.....هر لحظه بیشتر نگران سوهیون میشد!.....شاید چیزی نگذشت ک بیهوش شد ) ... دینگ دینگ دینگ دینگ ( صدای دستگاه ضربان قلبت ) دکتر = آقای کیم! حالتون خوبه؟ منو می بینید؟ ( تهیونگ گوشاش سوت میکشخ.....شاید صدای دکتر رو خیلی خفیف شنید.....دستاشو آورد بالا و صورتشو مالش داد.....تا به خودش اومد سریع بلند شد ) - س.سوهیون....کجاست؟ حالش خوبه باید ببینمش! دکتر= آروم باشید! چیزی نیست! - من باید ببینمش دکتر! کجاست؟ دکتر = شما خودتون حالتون خوب نیست! - خوبم دکتر فقط....فقط باید ببینمش! خواهش میکنم! دکتر = هیی....خوب....باشه فامیلشون؟ - مین.....مین سوهیون! دکتر = اوو....خوب ایشون...حالشون ( دکتر ساکت شد.....تهیونگ از سکوت دکتر جوری شد ک انگار چاقویی رو به قلبش فرو بردن .... سرم رو بدون وقفه از دستش کند و ایستاد ) - فقط بگید کجاست خودم میریم میبینمش! دکتر = امید به خداست .....اتاق ۱۳۲ - باشه ممنون! ( تهیونگ در حالی ک دست چپش بازوی دست راستش رو گرفته و لنگ لنگ میزنه به طرف اتاق سوهیون میره......بعد پیدا کردن اتاق....دستگیره در و میگیره و میکشه..... سوهیون رو ک روی تخت بستری و سرش باند پیچی شده میبینه.....بدون وقفه میره داخل و کنارش میشینه.....) - سوهیون!.....حالت خوبه؟......میشه چشمات رو باز کنی؟ +... - سوهیون؟؟ + اهو اهو! ( چند تا سرفه کرد و بیدار شد.....لبخندی روی لبهاش نشست و دستشو روی صورت تهیونگ ک بالای سرش بود گذاشت )
۶۸.۶k
۱۵ مرداد ۱۴۰۰