ه دفعه آیرین داد زد گفت:نمیشه شما یه روز دعوا نکنید هاااا
ه دفعه آیرین داد زد گفت:نمیشه شما یه روز دعوا نکنید هااااا؟
*دانای کل*
پونی : خوب تقصیر جسی بووود
جسیکا:دروغگو جیغ جیغای تو باع
میخواست ادامه بده که آیرین گفت:بسههههههههههههههههه
پونی:عه آیرین ساک
حرف پونی هم با جیغ های آیرین نصفه موند
آیرین:ساکت باشین هنوز مث قبلا با هم دعوا دارین یادتون نمیاد دفعه قبل ک دعوا کردین چی شدددددد
این حرف رو زد و رفت تو اتاقش
پونی و جسی هردو تو فکر بودن
*فلش بک*
ساعت 11:45 دقیقه شب بود جسی و پونی و آیرین داشتن تو کوچه ها قدم میزدن که یه ماشین سیاه رنگ شاسی بلند کنارشون ایستاد دوتا مرد تقریبا 30 سال توش بودن مردی ک داشت رانندگی میکرد گفت به به به به سه تا خانوم خوشگل شما نباید این موقع شب تو کوچه ها پرسه بزنینا مرد کنارش گفت:راس میگ شاید اتفاق براتون بیوفته ها
سه تاشون خیلی ترسیده بودن پونی گفت :از ما چی میخواین
مرد راننده گفت:هیچی فقط کمی عشق و حال
مرد کناری گفت:هههههههه اگ قبول کنید دیگ کاریتون نداریم😏
پونی رفت جلو گفت :باشه
جسیکا رفت جلوی پونی با صدای بلنددددددد گفت:پونی نکنه خیلی دلت میخواد و یکی زد زیر گوشش
پونی سرشو بلند کرد با بغض گفت:جسی مگ چاره ای جز اینم داریم😓
آیرین:با گریه رو به مردا کرد و گفت:خواهش میکنم خواهش میکنم همین یه بار کارمون نداشته باشین هر چی پول بخواین بهتون میدیم خواهش میکنم
مرد ها تا کلمه ی پول رو شنیدن گفتن باشه و یه کاغذ برداشتن و روش آدرس اون جهنم دره ای ک توش زندگی میکردن رو نوشتن
مرد راننده:فقط یادت باشه اگ جامون لو بره یا پای پلیس وسط باشه خود دانی و رفت
آیرین اشکاشو پاک کرد کاغذ رو توی کیفش گذاشت و رو به پونی و جسی کرد کرده هنوز داشتن دعوا میکردن و تو سر و صورت هم میزدن دماغ پونی پر خون شده بود دهن جسی هم پر خون بود با حالت خشمی داد زد :یاااااا بسه دیگ ببینین چه بلایی سر خودتون آوردین مث اینکه متوجه نشدین اونا رفتن
پونی:رفتن؟؟؟؟؟؟
جسی:چیکار شون کردی که رفتن؟😕
آیرین همه ی ماجرا رو گفت و بهشون گفت که پول رو بهشون نمیدیم به جاش آدرس رو به پلیس میدیم
بعد از اون دعوا پلیس اونا رو هم باز داشت کرد
*پایان فلش بک*
آیرین:
رفتم تو اتاق پرت شدم رو تخت خیلی فکرم مشغول بود
امروز خیلی نحس بوددد
پونی :با خجالت رفتم تو اتاق با اینکه خیلی گشنم بود ولی خوابم برد جسی هم مث من رفت تو اتاقش
آیرین:چشمامو باز کردم دیدم صبح شده امروز خیلی هوس بیرون رفتن کرده بودم رفتم پایین دیدم دو تا خل و چل دارن صبحانه میخورن منم رفتم صبح بخیر گفتم نشستم پای صبحانه به خاطر اینکه دیشب هیچی نخورده بودیم گشنمون بود بعد اینکه تموم شد رو به دوتاشون گفتم بریم بیرون؟
پونی:آره برییییم
جسی:آره آره آره چرا که نه فقط بذار من بخورم
دیدم دوتاشون موافقن رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم کیفمو برداشتم رفتم پایین دیدم دوتا شون آمادن
جسیکا:حال و حوصله رانندگی نداشتم به خاطر همین به پونی گفته بودم اون رانندگی کنه
رفتیم سوار ماشین شدیم پونی یه جای خیلی باحال پیادمون کرد که تاحالا نیومده بودیم ولی انگار پونی قبلا با پدر و مادرش اومده بود
پونی:پیاده شدم اینجا جایی بود ک اولین بار با مامان بابام اومده بودم یه جایی بود پر از درختان بهاری و شکوفه های صورتی با اینکه الان فصلش نبود ولی قبلا از پدرم شنیده بودم همیشه همین طوریه
آیرین:رو به بچها کردم گفتم حالا کرده اینقدر اینجا خوشگل و باحاله میرم بستنی بخرم و دور شدم داشتم مث آدم راه خودمو میرفتم که یکی بهم تنه زد رومو برگردوندم واااااای نههههههههههه همون یارو که دیروز افتادم روششششش سعی کردم نگاهش نکنم تا نشناستم و تا خواستم یه قدم بردارم مچ دستمو گرفت وای فاجعههههه با شک نگام کرد گفت تو همون دختری هستی که... اممم دیروز اممم افتادی روم؟
با شرم لب پاینمو گاز گرفتم که گفت:یعنی منو نمیشناسی
گفتم:ااز ک کجا ب باید ب ب بشنا س سم
گفت:حالا انگار لولو میخواد بخورتت رو به روم ایستاد دستشو آورد جلو و گفت من بیون بکهیون هستم خواننده معروف کره عضو گروه اکسو و شما؟
چییییی خواننده باورم نمیشههههههه خاک توه سرت آیرین خاااعک خودمو جمع و جور کردم و دستمو آوردم جلو ود گفتم:منم آیرین هستم تازه از آمریکا بهه اینجا اومدم اصلیتم کره ایه اماآمریکازندگی میکنیم و اممم به خاطر همینه که امم اصلا با کیپاپ و کره آشنایی ندارم و...اممم...خوب به خاطر دست دستو دستوپاچلفتی دیروز منو ببخشید
گفت:اشکالی نداره اینجا کاری داشتین؟ میتونم کمکتون کنم؟
گفتم:هیچی میخواستم واسه دوستام بستنی بخرم که ب شما برخورد کردم خوب حالا دیگ با اجازه میخواستم برم که گفت:بستنی مهمون من هوم؟ (:
برخلاف میل باطنی ام گفتم:نه ممنون خودم میخرم خواستم برم که دوباره دستمو گرفت و د
*دانای کل*
پونی : خوب تقصیر جسی بووود
جسیکا:دروغگو جیغ جیغای تو باع
میخواست ادامه بده که آیرین گفت:بسههههههههههههههههه
پونی:عه آیرین ساک
حرف پونی هم با جیغ های آیرین نصفه موند
آیرین:ساکت باشین هنوز مث قبلا با هم دعوا دارین یادتون نمیاد دفعه قبل ک دعوا کردین چی شدددددد
این حرف رو زد و رفت تو اتاقش
پونی و جسی هردو تو فکر بودن
*فلش بک*
ساعت 11:45 دقیقه شب بود جسی و پونی و آیرین داشتن تو کوچه ها قدم میزدن که یه ماشین سیاه رنگ شاسی بلند کنارشون ایستاد دوتا مرد تقریبا 30 سال توش بودن مردی ک داشت رانندگی میکرد گفت به به به به سه تا خانوم خوشگل شما نباید این موقع شب تو کوچه ها پرسه بزنینا مرد کنارش گفت:راس میگ شاید اتفاق براتون بیوفته ها
سه تاشون خیلی ترسیده بودن پونی گفت :از ما چی میخواین
مرد راننده گفت:هیچی فقط کمی عشق و حال
مرد کناری گفت:هههههههه اگ قبول کنید دیگ کاریتون نداریم😏
پونی رفت جلو گفت :باشه
جسیکا رفت جلوی پونی با صدای بلنددددددد گفت:پونی نکنه خیلی دلت میخواد و یکی زد زیر گوشش
پونی سرشو بلند کرد با بغض گفت:جسی مگ چاره ای جز اینم داریم😓
آیرین:با گریه رو به مردا کرد و گفت:خواهش میکنم خواهش میکنم همین یه بار کارمون نداشته باشین هر چی پول بخواین بهتون میدیم خواهش میکنم
مرد ها تا کلمه ی پول رو شنیدن گفتن باشه و یه کاغذ برداشتن و روش آدرس اون جهنم دره ای ک توش زندگی میکردن رو نوشتن
مرد راننده:فقط یادت باشه اگ جامون لو بره یا پای پلیس وسط باشه خود دانی و رفت
آیرین اشکاشو پاک کرد کاغذ رو توی کیفش گذاشت و رو به پونی و جسی کرد کرده هنوز داشتن دعوا میکردن و تو سر و صورت هم میزدن دماغ پونی پر خون شده بود دهن جسی هم پر خون بود با حالت خشمی داد زد :یاااااا بسه دیگ ببینین چه بلایی سر خودتون آوردین مث اینکه متوجه نشدین اونا رفتن
پونی:رفتن؟؟؟؟؟؟
جسی:چیکار شون کردی که رفتن؟😕
آیرین همه ی ماجرا رو گفت و بهشون گفت که پول رو بهشون نمیدیم به جاش آدرس رو به پلیس میدیم
بعد از اون دعوا پلیس اونا رو هم باز داشت کرد
*پایان فلش بک*
آیرین:
رفتم تو اتاق پرت شدم رو تخت خیلی فکرم مشغول بود
امروز خیلی نحس بوددد
پونی :با خجالت رفتم تو اتاق با اینکه خیلی گشنم بود ولی خوابم برد جسی هم مث من رفت تو اتاقش
آیرین:چشمامو باز کردم دیدم صبح شده امروز خیلی هوس بیرون رفتن کرده بودم رفتم پایین دیدم دو تا خل و چل دارن صبحانه میخورن منم رفتم صبح بخیر گفتم نشستم پای صبحانه به خاطر اینکه دیشب هیچی نخورده بودیم گشنمون بود بعد اینکه تموم شد رو به دوتاشون گفتم بریم بیرون؟
پونی:آره برییییم
جسی:آره آره آره چرا که نه فقط بذار من بخورم
دیدم دوتاشون موافقن رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم کیفمو برداشتم رفتم پایین دیدم دوتا شون آمادن
جسیکا:حال و حوصله رانندگی نداشتم به خاطر همین به پونی گفته بودم اون رانندگی کنه
رفتیم سوار ماشین شدیم پونی یه جای خیلی باحال پیادمون کرد که تاحالا نیومده بودیم ولی انگار پونی قبلا با پدر و مادرش اومده بود
پونی:پیاده شدم اینجا جایی بود ک اولین بار با مامان بابام اومده بودم یه جایی بود پر از درختان بهاری و شکوفه های صورتی با اینکه الان فصلش نبود ولی قبلا از پدرم شنیده بودم همیشه همین طوریه
آیرین:رو به بچها کردم گفتم حالا کرده اینقدر اینجا خوشگل و باحاله میرم بستنی بخرم و دور شدم داشتم مث آدم راه خودمو میرفتم که یکی بهم تنه زد رومو برگردوندم واااااای نههههههههههه همون یارو که دیروز افتادم روششششش سعی کردم نگاهش نکنم تا نشناستم و تا خواستم یه قدم بردارم مچ دستمو گرفت وای فاجعههههه با شک نگام کرد گفت تو همون دختری هستی که... اممم دیروز اممم افتادی روم؟
با شرم لب پاینمو گاز گرفتم که گفت:یعنی منو نمیشناسی
گفتم:ااز ک کجا ب باید ب ب بشنا س سم
گفت:حالا انگار لولو میخواد بخورتت رو به روم ایستاد دستشو آورد جلو و گفت من بیون بکهیون هستم خواننده معروف کره عضو گروه اکسو و شما؟
چییییی خواننده باورم نمیشههههههه خاک توه سرت آیرین خاااعک خودمو جمع و جور کردم و دستمو آوردم جلو ود گفتم:منم آیرین هستم تازه از آمریکا بهه اینجا اومدم اصلیتم کره ایه اماآمریکازندگی میکنیم و اممم به خاطر همینه که امم اصلا با کیپاپ و کره آشنایی ندارم و...اممم...خوب به خاطر دست دستو دستوپاچلفتی دیروز منو ببخشید
گفت:اشکالی نداره اینجا کاری داشتین؟ میتونم کمکتون کنم؟
گفتم:هیچی میخواستم واسه دوستام بستنی بخرم که ب شما برخورد کردم خوب حالا دیگ با اجازه میخواستم برم که گفت:بستنی مهمون من هوم؟ (:
برخلاف میل باطنی ام گفتم:نه ممنون خودم میخرم خواستم برم که دوباره دستمو گرفت و د
۱۴.۳k
۰۶ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.